eitaa logo
⚑🇮🇷🇵🇸بلاغ مبین(محمدرضامزده ای)
263 دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
18.2هزار ویدیو
111 فایل
اینجا برای تبلیغ دین مبین و دفاع از انقلاب خمینی کبیر که مقدمه ظهوراست، می باشد. سلام بر خامنه ای عزیز و بر شهداوسرداردلها وشهید رئیسی وسیدمقاومت و همه محبین اهل بیت علیهم السلام وپدرعزیزم خادم الحسین حاج غلامرضامزده ای صلوات @mohammadrezamazdei
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از در محضر علما
🔰داستان اول طی الارض مرحوم نخودکی"ره" ✅مرحوم میرزا محمد آقا پسر مرحوم حاج میرزاعبدالله چهل ستونی نقل می کرد:یک سال که به مشهد مشرف شده بودم ، مدتی گذشت و ازخانواده ام اطلاعی نداشتم ، خیلی مضطرب و در فکر بودم. نصف شب حضرت شیخ فرمودند : خیلی ناراحت ِ خانواده ات هستی ؟عرض کردم : بلی فرمودند : این قاچ خربزه را بخور،من به محض اینکه خربزه را خوردم ناگهان دیدم در منزل خودمان بالای سر خانم نشسته ام . بلند شدم از کوزه ای که در کنارپنجره اتاق بود آب بخورم که ناگهان کوزه از دستم افتاد و شکست. از صدای شکستن کوزه به خود آمدم دیدم در خدمت حضرت شیخ نشسته ام.فرمودند : راحت شدی ؟عرض کردم : بلی بعد که آمدم تهران ، خانم عصبانی شد که : تو در تهرانی ومی گوئی من رفتم مشهد و آن وقت نصف شب می آیی منزل و مرا بیدار می کنی و کوزه را می شکنی و باعث وحشت اهل منزل می شوی ؟! مگر به ما مشکوکی که چنین کاری را انجام دادی ؟! 📚داستانهای شگفت انگیز اولیا خدا 🌴 کــــانـــــال در محـــــضر علمـــــا 🌴 👇 https://eitaa.com/joinchat/890306563Ceb69f62f94
هدایت شده از در محضر علما
🌸🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍂🍃 🍂 🔰داستان دوم طی الارض شیخ حسنعلی نخودکی"ره" ✅شخصی بنام صنیعی از اهل اصفهان که ریاست اداره تلفن مشهد را نیز به عهده داشت ، می گوید: وقتی به درد پا مبتلا شدم ، به ارشاد و به اتفاق دو تن از دوستانم به نامهای حسن روستائی و شاهزاده ی دولتشاهی به خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (رحمة الله علیه )رفتم تا توجهی فرماید و از آن درد خلاص گردم ، چون به خانه او رفتم ،دیدم که در اطاق گلی و بر روی تخت پوست وزیلویی نشسته است.در دلم گذشت که شاید این مرد نیز با ظواهر ،تدلیس (عوامفریبی) می کند. پس از شنیدن حاجتم ، فرمود تا دو روز دیگر به خدمتش برسم. روز موعود و بنا به وعده آنجا رفتم . چون در خدمتش نشستم ، نظرعمیقی در من افکند که ناگهان خود را در شهر اراک که مدتی محل سکونتم بود یافتم . در آن وقت پسرم نیز در آن شهر ساکن بود .یک سره به خانه او رفتم ، ولی به من گفتند : فرزند تو چندی است که از این خانه به جای دیگر منتقل شده است و نشانی محل جدید او را به من دادند.بسوی آن نشانی جدید راه افتادم و در راه باتنی چند از دوستان مصادف شدم که قرار گذاشتند همان شب به دیدن من بیایند . چون به درب ِ منزل فرزندم رسیدم و درب را به صدا درآوردم خادمه یی درب را گشود. چون خواستم به درون روم ، ناگهان صدای حاج شیخ مرا به خود آورد . دیدم غرق عرق شده و خسته وکوفته ام.آنگاه دستوری از دعا و دوا به من مرحمت فرمود ، ولی پیوسته در اندیشه بودم که این چگونه سیر وسیاحتی بود که کردم ؟! پس از چند روز ، نامه ای گله آمیز از پسرم رسید که:چه شد به اراک و تا درب ِ خانه ما آمدی ، ولی داخل نشده، بازگشتی و چرا با دوستانت که در راه ، قرار ملاقات نهاده بودی و شب به دیدار تو آمده بودند ، تخلف وعده کردی ؟و در پایان ، آدرس منزل خود را در همان محل داده بود که من درآن مکاشفه و سیاحت به آنجا رفته بودم. 🌴 کــــانـــــال در محـــــضر علمـــــا 🌴 👇 https://eitaa.com/joinchat/890306563Ceb69f62f94 📚داستانهای شگفت انگیز اولیا خدا 🍂 🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🌸🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂