هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⭕️معرفی #کتاب_خوب
🔷#پس_از_بیست_سال، یک رمان تاریخی مذهبی با محوریت جریانات به خلافت رسیدن امام علی(ع) تا قیام عاشورا است.
🔹اتفاقات جنگ صفین، اشاره به یاران امام علی(ع) از جمله ابوذر و در کنار این مستندات تاریخی، تاروپودی از ماجرایی #عاشقانه روایت داستان را دلپذیرتر میسازد.
👈یکی از نقاط قوت کتاب حاضر این است که شخصیتهای شاخص صدر اسلام، خصوصا یاران #امام_علی را به خوبی نشان داده و این شخصیتها، به وجهه تاریخیشان نزدیک ترند.
ناشر: شهرستان ادب
@Afsaran_ir
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
آیت الله حائری شیرازی
چرا فوتبال زیباست؟! (قسمت 1️⃣)
⚽️ چرا فوتبال زیباست؟ چرا اهل عالَم اینقدر #عاشقانه نگاهش میکنند؟ چرا اینقدر هوادارِ این تیم میشوند و هوادار آن تیم میشوند؟ طرف زار زار گریه میکند؛ چون تیم موردعلاقه اش باخته!! این [زیبایی دوستی]، در #خلقت انسان است. اینطور نیست که بگویی مثلاً این آدمِ بچه ای است یا این آدمِ کمظرفیتی است؛ نخیر؛ #زیباپسند است و تحت تأثیر زیباییِ این [ورزش] قرار گرفته! به قول سعدی:
همه کس عیب کنندم که چرا دل به تو دادم؟
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
ببینید؛ فوتبال زیباست. اینهایی عاشقش میشوند قابل ملامت نیستند:
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
⚽️ مردم که بیخودی نیست که از یک چیزی لذت میبرند. دنبال یک چیزی هستند؛ وقتی فوتبال را میبینند داغشان تازه میشود. ممکن است نتواند بگوید من از چه چیزِ فوتبال خوشم میآید؛ اما این را یک #محقّق میتواند بفهمد. انسان «عدالت» میخواهد؛ انسان «اعتدال» میخواهد؛ انسان «تکامل» میخواهد؛ انسان «اصطکاک مساعد بین انسان ها» میخواهد؛ انسان «کرامت انسانی» میخواهد. آزادی و عدالت، گمشده های بشر است. در فوتبال، #ترکیب_آزادی_و_عدالت، وجود دارد. در فوتبال، آزادی هست. عدالت هست. توسعه هست. نظارت هست. رقابت هست. همه هم در سطح بالا! انسان ها گمشدهشان را در این بازی میبینند! مردم در تماشای فوتبال، دنبال #مدینه_فاضله هستند.
@BisimchiMedia
بسم الله الرحمن الرحیم
«حضرت باده»
دمادم میزنم دم از شکوه حضرت باده
از آن روزی که راهم بر در میخانه افتاده
بَری از خواهش تُنگ بلور و جام زرینم
تجمّل نیست حدّ وصل آن معشوق افتاده
اگر قلبی گِلی را کردهام ظرف تمنایش
نِشیند در خرابات از کرم شهزاده با ساده
مپرس از من چرا آیین مِی را کردهام دینم
نباشد پاسخی همشأن مِی در نزد دلداده
مگو با اینهمه شورَت چرا درگیر هجرانی
که مِی رو میکند بر ساغر بر باده آماده
سجاد رستمعلی (تهمتن)
❗️بازنشر کلیه آثار مجاز است.
#کیش_مهر
#عاشقانه
#ما_را_دعا_کنید_به_دیدار_روی_دوست
🌐 کانال سرودههای سجاد رستمعلی (تهمتن):
🆔 @TahamtanPoems
بسم الله الرحمن الرحیم
«هوس»
در خرابات شنیدم که دو ده ساله بُتیست
که چونان وی به جهان دلبر غمازه نزیست
عبدِ لبهای وِیام، از کمی عمر چه باک؟!
چو بگوید به در میکده صد سال بایست
وَه که بد گفتم، از این بِه، که چه فرق است مرا
بین یک لحظه فراق وی و صد سال و دویست؟
بوسهاش چون کند احیا دل مُردار مرا
پس تعجب ز صبوری من مرده ز چیست؟
آری ای دوست! نخوردی مِی و حظّی نبری
آنکه مِی خورده بجز مِی هوسش نیست که نیست!
سجاد رستمعلی (تهمتن)
پ.ن:
۱. خرابات: مقام و مرتبهی خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان در این مرتبه از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادهی وحدت سرمست میشوند.
۲. غمازه: دختر نیکوپیکرِ نیکواعضا در هنگام غمز و اشاره
۳. فراق: جدایی، هجران
۴. احیا: زنده ساختن
۵. مردار: پلید، کثیف
۶. حظ: بهره، نصیب
۷. هوس: نوعی جنون، دیوانگی
❗️بازنشر کلیه آثار مجاز است.
#عاشقانه
#ما_را_دعا_کنید_به_دیدار_روی_دوست
🌐 کانال سرودههای سجاد رستمعلی (تهمتن):
🆔 @TahamtanPoems