سوم شعبان
وقتی ماه #شعبان «ماه پیامبر» باشد و«حسین منّی و أنا من حسین» را هم در نظر بگیریم، بعید است که ولادت #اباعبدالله در این ماه اتفاقی باشد؛ یعنی وقتی نبیّ اکرم از اباعبدالله باشد، نمیشود «شهر الرسول» از عطر ِ «ریحانه الرسول» معطّر نشود. حتی در دعای بی نظیری که برای امروز وارد شده، وقتی از خدا میخواهیم که بهترین هدیهها را به ما بدهد و همهی خواستههایمان را برآورده کند [و هب لنا فی هذا الیوم خیر موهبه و أنجح لنا فیه کل طلبه] بحث #حسین و جدَش را پیش میکشیم که: «کما وهبت الحسین لمحمّد جدّه». میگوییم: «تمامی درخواستهای ما را اجابت کن و بهترین هدیهها را به ما بده همانطور که حسین را به محمّد بخشیدی»؛ انگار که حسین، همهی خواستهی محمّد و بهترین هدیه برای او باشد.
قبول دارم که ما در قدّ و قوارهی این مناسبات ملکوتی نیستیم اما بالاخره آنها که دست از دستگیری ِ گداها بر نمیدارند و در این روز ویژه، فوز و فلاح و نجات و نجاح ما که یادشان نمیرود. شاید بخاطر همین بوده که فوز را در همین دعا توضیح دادهاند: «الفوز معه فی أوبته» فوز در معیّت حسین است؛ آنگاه که «بازگردد»! راه رسیدن به مقام معیت فقط از طریق گفتن ِ «یا لیتنا کنا معکم» و دیدار سیدالشهدا درعالم قیامت نیست بلکه سنگ بنای آن همراهی، درهمین دنیاست؛ یعنی وقتی که دوباره زنده شوی تا در «عالَم رجعت» و در دوران غلبهی حق، همنشین حسین شوی و پای رکاب او بجنگی و اصلاً «زندگی» فقط همان موقع است که معنادار میشود. اما خب اوضاعمان خیلی خوب نیست! طبق روایات فقط دو دسته هستند که میتوانند رجعت کنند: کسانی که ممحّض در ایمان بودهاند یا غرق در کفر ِ محض! و تمحّض در ایمان فقط وقتی ممکن میشود که «ابواب الایمان»، رزق ِ ایمانی مرحمت کنند. خلاصه کنم که بدون معجزه و آیه، از ایمان خبری نخواهد بود.
کمیت ایمانمان بدجور لنگ شده و خیلی به آیه و نشانه و بیّنه محتاجیم؛ بیا و چند معجزه برایمان رو کن
یا بن الآیات و البیّنات
ای فرزند آیهها ...
@msnote
رفع ذکرک فی علییین
روزی که فقاهت به نقطهی تکاملی خودش برسد، آنوقت میتواند تمامی «آیات» و «روایات» و «ادعیه» و «زیارات» را در یکدیگر انعکاس دهد و همهی اینها را در یک مجموعهی واحد و مرتبط به هم ملاحظه کند و نسبت به انبوهی از چراییها و چیستیها و چگونگیها پاسخگو شود. این را چند وقتی هست که از بزرگترها یاد گرفتهام. مخصوصاً موقعی که داشتم زیارت عباس بن علی را میخواندم و به این فراز رسیدم که: «و رفع ذکرک فی *علّیّین* و خدا نام و یاد تو را در علّیین بلندآوازه کرد.».
همانجا یاد روایت کافی از حضرت باقر افتادم که آیهی «ان کتاب الابرار لفی *علّیّین* و ما ادراک ما علیّون» را تفسیر میکرد: «خداوند ما را از بالاترین مکانِ *علّیین* خلق کرد و دلهای شیعیان ما را نیز از همان چیزی خلق کرد که ما را از آن آفرید. پس دلهای شیعیان ما به سوی ما تمایل دارند و به ما عشق میورزند. ولی بدنهای آنان را از چیز دیگری آفرید...»
بعد با خودم گفتم پس بیدلیل نیست که محبّین، #ابالفضل را طور دیگری دوست دارند و حیدر کربلا از خیلی امامزادهها جدا شده و جایی در دلها باز کرده که همان نزدیکیهای ائمّه است؛ چون خاک و گِل محبّین از جنس علّیین بوده و در علّیین، این نام ابالفضل است که پیچیده و یاد اوست که با قلبها انس گرفته و ذکر #عبّاس است که با خلقت شیعیان عجین شده. حالا پژواک آن صدا، هر از چند گاهی در این دنیا هم طنینانداز میشود و مجلسهای ما را از زمین میکَند و به آسمان میبَرد.
ـ میدانید که؟ آیات مربوط به علّیین در سورهی «مطفّفین» است و وای بر «کمفروشان»؛ همانهایی که از اباالفضل دم میزنند اما بویی از مرام او نبردهاند و کمفروشی میکنند و وقتِ «نصرتِ امام» که میشود، کسی نمیتواند پیدایشان کند...
میگفت: مقام «نصرت»، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت #اباالفضل (علیهالسلام) و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ...»
#شعبان
#میلاد_حضرت_ابوالفضل
#روز_جانباز
@msnote
زلزله در کاخ امپراتور
عبدالملک مروان داشت از خوشحالی بال در میآورد و با خودش میگفت: عجب خبطی کرده پسر حسین! شکستن ابهتش در میان مردم را آسان کرده؛ وقت عرض اندام من را جلو انداخته با این کارش. یادم باشد برای این جاسوس مان در مدینه، خلعتی گرانبها بفرستم. بعد کاتب دربار را صدا کرد و با صدایی ذوق زده انشاء کرد:
شنیدهام که شوی کنیزکان شده ای! کنیزت را آزاد کردهای و سپس او را به همسری گرفتهای؛ با اینکه کفو تو در قریش فراوان است و با دامادی شان و فرزندآوری از آنها مجدت افزون گردد. پس نه جایگاه خودت را در نظر گرفتهای و نه آبرویی برای فرزندانت گذاشتهای. والسلام
نامه را پرت کرد به سمت پسرش و با غیظ، چشمان قرمز شدهاش را تنگ کرد و گفت: بخوان. سلیمان بن عبدالملک زمزمه کرد: نامه ات در سرزنش من به دستم رسید و گمان کردهای که در زنان قریش کسی هست که من به دامادیاش افتخارش کنم. بدان که کسی در مجد و کرم از رسول خدا بالاتر نیست و او با کنیزش ازدواج نمود. من کنیزم را به اراده الهی آزاد کردم و سپس بر اساس سنت او را به همسری گرفتم. کسی که در دین خدا پاک باشد، هیچ چیز بر او خلل وارد نمیکند خصوصا که خداوند پستی و نقص را با اسلام از بین برد و بر هیچ انسان مسلمانی اعم از آزاد و برده، پستی و سرزنشی نیست و پستی و سرزنش، تنها مربوط به دوران جاهلیت است و ناشی از آن. والسلام؛ علی بن الحسین.
نگاهی بهت زده انداخت به پدر و گفت: عجب فخری کرده بر توای پدر!
عبدالملک آه عمیقی کشید و گفت: این طور نگو! او سخنورترین بنی هاشم است که صخرهها را میشکافد و دریا را با یک مشت در بر میکشد.
امپراطور ورشکسته،خوب که ریش هایش را جوید و چندتا از آنها را که با دندان کند، صدایش را کمی بلندتر کرد و گفت: خبر دهید به من! چه کسی است که وقتی کارهای موجب تحقیر در میان مردم را انجام میدهد، جز شرافت چیزی به او افزوده نمیشود؟ درباریان یکصدا گفتند: کسی را نمیشناسیم که اینگونه باشد جز امیرالمومنین عبدالملک مروان!
گفت: نه به خدا قسم! من چنین کسی نیستم؛ او علی بن الحسین است؛ دقیقا از همان جایی شرافتش افزون میشود که مردم از همان موضع تحقیر میشوند...
پینوشت: به فدای امامی که با کوچکترین افعالش در مدینه، پایههای یک امپراطوری در شام را میلرزاند...
#شعبان
#سجاد
#زین_العابدین
@msnote
زلزله در کاخ امپراتور
عبدالملک مروان داشت از خوشحالی بال در میآورد و با خودش میگفت: عجب خبطی کرده پسر حسین! شکستن ابهتش در میان مردم را آسان کرده؛ وقت عرض اندام من را جلو انداخته با این کارش. یادم باشد برای این جاسوس مان در مدینه، خلعتی گرانبها بفرستم. بعد کاتب دربار را صدا کرد و با صدایی ذوق زده انشاء کرد:
شنیدهام که شوی کنیزکان شده ای! کنیزت را آزاد کردهای و سپس او را به همسری گرفتهای؛ با اینکه کفو تو در قریش فراوان است و با دامادی شان و فرزندآوری از آنها مجدت افزون گردد. پس نه جایگاه خودت را در نظر گرفتهای و نه آبرویی برای فرزندانت گذاشتهای. والسلام
نامه را پرت کرد به سمت پسرش و با غیظ، چشمان قرمز شدهاش را تنگ کرد و گفت: بخوان. سلیمان بن عبدالملک زمزمه کرد: نامه ات در سرزنش من به دستم رسید و گمان کردهای که در زنان قریش کسی هست که من به دامادیاش افتخارش کنم. بدان که کسی در مجد و کرم از رسول خدا بالاتر نیست و او با کنیزش ازدواج نمود. من کنیزم را به اراده الهی آزاد کردم و سپس بر اساس سنت او را به همسری گرفتم. کسی که در دین خدا پاک باشد، هیچ چیز بر او خلل وارد نمیکند خصوصا که خداوند پستی و نقص را با اسلام از بین برد و بر هیچ انسان مسلمانی اعم از آزاد و برده، پستی و سرزنشی نیست و پستی و سرزنش، تنها مربوط به دوران جاهلیت است و ناشی از آن. والسلام؛ علی بن الحسین.
نگاهی بهت زده انداخت به پدر و گفت: عجب فخری کرده بر توای پدر!
عبدالملک آه عمیقی کشید و گفت: این طور نگو! او سخنورترین بنی هاشم است که صخرهها را میشکافد و دریا را با یک مشت در بر میکشد.
امپراطور ورشکسته،خوب که ریش هایش را جوید و چندتا از آنها را که با دندان کند، صدایش را کمی بلندتر کرد و گفت: خبر دهید به من! چه کسی است که وقتی کارهای موجب تحقیر در میان مردم را انجام میدهد، جز شرافت چیزی به او افزوده نمیشود؟ درباریان یکصدا گفتند: کسی را نمیشناسیم که اینگونه باشد جز امیرالمومنین عبدالملک مروان!
گفت: نه به خدا قسم! من چنین کسی نیستم؛ او علی بن الحسین است؛ دقیقا از همان جایی شرافتش افزون میشود که مردم از همان موضع تحقیر میشوند...
پینوشت: به فدای امامی که با کوچکترین افعالش در مدینه، پایههای یک امپراطوری در شام را میلرزاند...
#شعبان
#امام_سجاد
#زین_العابدین
@msnote
*یک نامه در امتداد شش روایت*(به مناسبت روز جمهوری اسلامی ِ عزیزتر از جان)
یک. «تو هم این نوری را که مشرق و مغرب را پرکرده میبینی؟ تو هم میبینی کاخهای سرزمین فارس و قصرهای امپراطوری روم را؟»
چشمهای روشن «آمنه»، طوری نورانی شده بود که همسر ابوطالب را ـکه برای کمک به ولادت محمّد آمده بودـ از جا کَند و به نزد شوهرش فرستاد وچند لحظه بعد، فاطمهی بنت اسد داشت با شگفتی همین چیزهایی را برای ابوطالب تعریف میکرد که آمنه دیده بود و از تولدِ مردی دم میزد که تاریخ را درمینوردد و پایههای کفر را خُرد میکند و قدرتهای ملحد را به زمین گرم میکوبد.
دو.مرد عرب با اینکه داشت با عباس بن عبدالمطلب معامله میکرد، نمیتوانست چشم از مرد و زن و نوجوانی که رو به کعبه خم میشدند و بعد به خاک میافتادند، بردارد و صدایش درآمد:«این دیگر کیست و این دیگر چه دینی است؟»و عموی پیامبر در وضعیتی که هنوز دعوت برادرزادهاش علنی نشده بود،در دو جمله،دین پسرعمویش را معرفی کرد:«این محمدبنعبدالله است. میپندارد خدا اورا فرستاده و گمان میکند که گنجها و خزائن کسری و قیصر بر او گشوده خواهد شد.»
سه.دیگر «انذز عشیرتک الاقربین» نازل شده و باید بزرگان قریش را جمع میکرد تا نهضتش را برای اولین بار علنی کند:«من شما را به دو کلمه؛ توحید خدا و نبوت خودم دعوت میکنم که اگر بپذیرید،فرمانروایان زمین خواهید شد و امّتهای عرب و عجم فرمانبرداریِ شما را خواهند کرد.»
چهار.سکوت شبهنگامِ «عقبه» را فقط صدای محمد و بزرگان مدینه میشکست و کار به جایی رسیده بود که نمایندگان اوس و خزرج داشتند همه شروط محمد را میپذیرفتند.همانجا بود که عباس بن نضله از جایش بلند شد و با صدایی آرام ـطوری که کسی نشنود و خبر این ملاقات پنهانی به اهل مکه نرسدـ گفت:ای گروه اوس و خزرج! میفهمید که دارید چه میکنید؟ پیمانی که با محمد میبندید معنایی ندارد جز اینکه با فرمانروایان تمام جهان بجنگید.بزرگان مدینه هم به او پرخاش کردند:تو را چه به صحبتکردن؟ جان ما به جان توست یا رسولالله؛هر شرطی که میخواهی بگذار!
پنج.اتحاد بتپرستان و یهودیان، دور تا دور مدینه را به بند کشیده بود و مسلمانان هم مجبور شده بودند خندق بکَنند.اما آن سنگ بزرگ، سد راه خندق شده بود و همه میدانستند که مثل همیشه اعجاز محمد است که راه را باز میکند.پیامبر تیشه را از سلمان گرفت و ضربه میزد و سنگ خُرد میشد و میگفت:«با این ضربتم، گنجهای کسری و قیصر بر [امّت]من گشوده شد.» «بعضیها»هم او را مسخره میکردند و میگفتند:«بخاطر محاصره حتی جرأت نداریم برای قضای حاجت از جایمان تکان بخوریم و آنوقت این مرد وعدهی فتح امپراطوری ایران و روم را میدهد.»
شش.وضع سپاه مسلمین طوری بود که تنش به لرزه افتاده بود و میخواست خودش به نقطه درگیری برود؛هم در جنگ با روم و هم در جنگ با ایران.اما علی میدانست که هدف پیامبر با تدبیر خلیفه پیش نمیرود.آرمان نبیّ را فقط وصیّ میدانست که چطور باید محقق شود و خطبه خواند:«اگر خودت به جنگ بروی و کشته شوی،رشته تسبیح خواهد گسست و دشمن جسورتر خواهد شد و...» و با تدبیر پسرابوطالب و در مقابل چشم همانهایی که پیامبر را مسخره میکردند،کاخهای مدائن و شام فتح شد.
هفت.«بعثت رسول خدا برای این است که...مردم بتوانند با قدرتهای بزرگ مقابله کنند...» و «هیهات که خمینی، در برابر تجاوز دیوسیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد ـصلی الله علیه و آله و سلمـ و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظارهگر صحنههای ذلت و حقارت مسلمانان باشد.من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. قدرتها و ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینی یکهوتنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بتپرستی است،ادامه میدهد و به یاری خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام، این پابرهنههای مغضوب دیکتاتورها، خواب راحت را از دیدگان جهانخواران و سرسپردگانی که به ستم و ظلم خویشتن اصرار مینمایند سلب خواهد کرد.» صحیفه امام ج20 ص 318
ـ تقدیم به جمهوری اسلامی ِ عزیزتر از جان که وقتی دولتهای اهلتسنن و امپراطوری عثمانی پس از هزارسال مقابله با کفر و شرک،بالاخره پرچم دفاع از اسلام را کنار گذاشتند،علَمِ حفاظت از امت اسلامی در برابر بتپرستی جدید و جاهلیت مدرن را برافراشت و با شجاعت نواب عام حضرت ولیعصر،آرمانهای بعثت در شکستن هیمنهی ابرقدرتهای مادی را زنده کرد و امروز بخش عظیمی از «معادلات سیاسی» و روابط قدرت جهانی را به نفع امتِ پیامبراکرم به همریخته است و در ادامه لاجرم به این نتیجه خواهد رسید که ناکارآمدیها و ناهنجاریهای امروزش تنها با ادامه این راه یعنی شکستنِ «معادلات فرهنگی و اقتصادیِ» کفار ممکن خواهد شد
@msnote
مسالهی «بذکرک»
یا
توضیحاتی درباره «مناجات شعبانیه» و «معنویت انقلابی»
چند وقتی بود که وسطِ «و الهمنی ولهاً بذکرک الی ذکرک» گیر میکردم؛ همان فراز پر از ناز و نیاز ِ مناجات شعبانیه را میگویم که در ادامه، با عبارت عجیب و شاید بینظیر ِ «و همتی فی روح نجاح اسمائک و محل قدسک» تکمیل شده. البته معلوم بود که «وله» در عربی با «الی» متعدی میشود و ترجمه این فراز را به همچین چیزی تبدیل میکند: «شیدایی و اشتیاق به یاد خودت را به من الهام کن». یعنی تکلیفم با «الی ذکرک» معلوم بود اما سر این گیر کرده بودم که این «بذکرک» اینجا چه کار میکند و چه معنایی دارد؟
کمکم به این نتیجه رسیدم که خیلی از اشتیاقهای ما به یاد خدا و «ذکر الله»، بخاطر این است که دنیا و لذتهایش را از دست میدهیم و دلمان میگیرد و یاد خدا می افتیم و ... یعنی دردِ نرسیدن به این شغل و آن مدرک یا نداشتن این سطح از رفاه و آن درآمد و درد دوری از این دختر و آن پسر یا این کالا و آن خدمات است که ما را به وادی حرف زدن با خدا و یاد او و کمکخواهی از دستگاهش میکشاند. خدا هم گرچه در قرآنش از این وضعیت ما گله کرده که «فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین... و اذا نجاهم الی البر اذا هم یشرکون» اما خیلی هم به رویمان نمیآورد و به احترام خداپرستیِ نصفه و نیمهای که داریم، با ما راه میآید.
اما در کلاسهای بالاتر ِ خداپرستی که نباید از این خبرها باشد و فرصتهایی که در رجب و شعبان و ماه مبارک رمضان قرار دادهاند، نرم افزاری برای عبور از این بچهبازیها و حرفه ای شدن ِ امّت پیامبر اکرم در تهذیب و تکامل و اخلاق و معنویت است. شاید بخاطر همین بوده که این «بذکرک» در وسط این فراز استثنایی گنجانده شده تا بگوید: این اشتیاق به یاد خدا (ولها الی ذکرک) باید مبدأ و علت و موتور محرکهای داشته باشد از جنس یاد خدا (بذکرک) و نه غم از دستدادن دنیا و لذتهایش. یعنی نمیخواهم «نرسیدن به حاجتهای دنیایی» باشد که مرا به در خانه تو بیاورد. بیا و کاری کن که «یاد خودت» باعث بشود که من به ذکر و یادت مشتاق شوم. خیلی سخت شد، اصلا شاید دور و تسلسل به راه افتاد؛ نه؟
نه! یعنی اگر کسی به یاد «ارکانا لتوحیده» بیفتد و «من اراد الله بدأ بکم» را فراموش نکند و «ذکرنا ذکرالله» را بخاطر بیاورد و بداند که تنها راه واقعی برای توحید و ذکرالله، ائمه معصومین هستند، از خیالِ «دور و تسلسل» نجات پیدا میکند و میفهمد که در «اشتیاق به ذکر خدا بوسیله ذکر خدا» آن «ذکر خدا»ی دومی، همان یاد ائمه معصومین است که میتواند جای غمهای دنیا را بگیرد و علت اشتیاق واقعی و نیاز حقیقی به یاد و ذکر خدا شود.
اما راستش را بخواهید هنوز گیر داشتم. یاد ائمه هدی چطور میتوانست علت اشتیاق واقعی و غیردنیایی به ذکر خدا باشد؟ من ِ بدبخت که حتی این راه نجات را هم خراب کرده بودم و توی روضه ها هم فقط وقتی خوب گریه می کردم که دلم زیر آوار مشکلات زندگی لِه شده بود. پس دنیازدگی در گریه بر اهل بیت هم.... اینجا بود که فراز دلربای بعدی _ که انگار داشت جمله قبلی را تفسیر میکرد _ به دادم رسید: «و همتی فی رَوح نجاح اسمائک و محل قدسک» همّ و غم و اهتمام و همت من را متمرکز کن در «نسیم پیروزی نامهایت» و بعد «اسمائک» را به «نحن الاسماء الحسنی» که امام صادق گفته بود و «السلام علی اسم الله» که در زیارت علی بن ابیطالب میگوییم، اضافه کردم و گفتم: همّ و غم مرا در پیروزی دستگاه اهلبیت قرار بده.
👇👇👇
کسی که زندگیش را صرف این پیروزی کند و هم و غمِ غلبه دستگاه حق را داشته باشد، آن وقت خوب میفهمد که دستگاه باطل چه عرض و طولی پیدا کرده و به قول خدا با «مکر اللیل و النهار»ش چگونه حیلهی شبانهروزی میکند و «ظلمات بعضها فوق بعض» ش چه تاریک خانههایی از ضلالت درست کرده و چگونه بارانی از مصیبت و عناد را بر سر انبیا و اوصیا میریزد و آنها را به «زلزلوا زلزالا شدیدا» مبتلا میکند و «متی نصرالله» شان را به آسمان میفرستد. کسی که شغلش را مبارزه و بتشکنی قرار دهد و بتواند در هر عصری آن را به درستی تطبیق بدهد، کسی که گیر دنیا نیفتد و در این درگیری حاضر شود تا «نسیم پیروزی اسماء الهی» بر جهان وزیدن بگیرد؛ آن قدر در فشار و مصیبت و بلا و ابتلا قرار میگیرد که واقعا «بذکرک» سراغ «الی ذکرک» میرود و از شدت استیصال در برابر قدرت منافقین و کفار، عمیقترین رابطهها را با مبدأ قدرت یعنی خدا آغاز میکند و با تمام وجودش، شیدای یاد خدا میشود و از او میخواهد در برابر معرکه همهجانبهی اهل طغیان، نصرت و یاریش را برای اهل ایمان نازل کند.
قبول دارم که کلماتم کم آوردند و لکنت گرفتند. اصلا چرا راه دور برویم؟ برویم سراغ کلمات سرسلسلهی عشّاق #مناجات_شعبانیه ؛ همان کسی که اگر همتش برای دفاع از خداپرستی در قرن بیستم نبود امثال ما از هزار فرسنگی این مناجات عزیز هم رد نمیشدیم. همو که عمیقترین ذکرالله و یاد خدا را در شدیدترین مصائبِ درگیری با کفر و پس از پذیرش قطعنامه قلم زد: «خداوندا، تو میدانی که ما سر سازش با کفر را نداریم. خداوندا، تو میدانی که استکبار و امریکای جهانخوار گلهای باغ رسالت تو را پرپر نمودند. خداوندا، در جهان ظلم و ستم و بیداد، همه تکیه گاه ما تویی، و ما تنهای تنهاییم و غیر از تو کسی را نمیشناسیم و غیر از تو نخواستهایم که کسی را بشناسیم. ما را یاری کن، که تو بهترین یاری کنندگانی.»
_ تقدیم به ابرمرد تاریخ و بزرگمعلمِ «عرفان حماسه محور» و «اخلاق و تهذیب انقلابی» و «معنویتِ جهادبنیان»، آن برپادارنده شور حسینی امام روح الله الموسوی الخمینی؛ و تقدیم به شهید یک و بیست دقیقهی همهی شبهای جمعه که با قرار گرفتن در نوک پیکان درگیری با کفر مدرن، قلههای معنویت جهادی و عرفان انقلابی را در نوردید و دل ملت ایران را با خود بُرد و تقدیم به استاد اخلاقِ حاج #قاسم و معلم و مرادش در همه نفسگیریهای این درگیری، سید علی حسینی #خامنهای .
@msnote
حضرت علی اکبر(علیهالسلام)
شکّی ندارم که زیباترین و پرمحبتترین رابطهی پدر و فرزندی در کل عالم و در طول تاریخ، بین ائمّهی ما و فرزندانشان اتفاق افتاده است اما مشکل وقتی شروع میشود که روضهها و مصائب را فقط و فقط بر همین اساس بخوانیم و بدتر اینکه آن روابط پیچیده و نورانی را به بده بستانهای پدر و پسری که بین خودمان وجود دارد، تقلیل و تنزّل بدهیم.
طبق روایات حتی یک مومن عادی هم باید «حبّ فی الله» و «بغض فی الله» را ریشهی تمامی افعالش قرار دهد؛ یعنی تا جایی که میتواند دوست داشتنهایش رنگ خدا بگیرد و با اینکه آماتور است، حتی الامکان محبتهایش را بر این مبنا تنظیم کند حالا چه برسد به پیامبر و ائمّه که «التامّین فی محبت الله» هستند! مگر میشود کشش و تعلّقی که در نفس ِ نفیسشان وجود داشته، از این جنس نباشد و ظرافتهای اخلاص و توحید را در محبت پدرانه و مادرانهشان منعکس نکرده باشند و بالاترین درجات انقطاع الی الله را در خواستنها و علقههایشان جاری نکرده باشند؟!
بگذریم. میخواهم بگویم باید خیلی دقیقتر و عمیقتر از اینها به رابطهی اباعبدالله و علی اکبرش نگاه کرد. حسین وقتی پسرش را روانهی میدان میکند و میخواهد داغ دلش را با خدا در میان بگذارد، یک ذره از «پسرم» در کلامش دیده نمیشود بلکه سوز جگرش، محوری جز عشق به نبیّ اکرم ندارد: «خدایا بر این قوم شاهد باش. جوانی به سویشان میرود که در خَلق و خُلق و منطق، شبیهترین به رسول تو بود و هر گاه که مشتاق نبیّ تو میشدیم، او را به نظاره مینشستیم ...»
انگار به همان اندازهای که «پیامبر» محبوبترین مخلوق برای خداست، یک وابستگی ِ دو طرفهی شدید بین پیامبر و نوهاش وجود دارد که حتی مبنای وابستگی بین حسین و اکبر هم شده و «حسین منّی و أنا من حسین» هم همین را یادمان میآورَد. یک معنای ِ این روایت معروف شاید این باشد که حفظ خداپرستی بر روی کرهی زمین و برافراشته ماندن ِ پرچم توحید در معرکهی ظلمات الارض، همان قدر که به بعثت مرتبط است؛ نشات گرفته از عاشورا هم هست. اما روایتی در کافی دیدم که این وابستگی دو طرفه را به عمق تکوین میبرد: «حسین نه از فاطمه زهرا شیر خورد و نه از هیچ زن ِ دیگری بلکه او را نزد پیامبر میآوردند. آن حضرت زبانش را در کام حسین میگذاشت و او نیز میمکید و حسین بعد از آن، تا دو سه روز سیر بود. اینچنین بود که گوشت و خون حسین از گوشت و خون رسول الله رویید.»
محمد (ص) و حسین (ع) نه فقط در پیچیدگیهای روح، که در تار و پود ِ جسمشان هم در اوج وابستگی به یکدیگر بودند و با تنها شدن حسین، علی اکبر مظهر این کشش و تعلّق شده بود. پس حسین، درّ نایابی را به میدان فرستاد تا بالاترین تجلّی حبّش به خدا را قربانی کند. شاید بخاطر همین حقایق بود که وقتی علی اکبر ندای عطش سر داد که: «العطش قد قتلنی و ثقل الحدید اجهدنی»؛ حسین به شیوهی جدش متوسل شد و دوباره زبانی در کامی قرار گرفت.... و وقتی بزرگترین نماد اخلاص ِ موحّدانهی اباعبدالله بر خاک افتاد، حسین گفت: «ما أجرأهم علی انتهاک حرمه رسول الله» چقدر جسورند بر هتک حرمت پیامبر ...
عقل ما حقیرتر از آن است که مصائب راتبهی حسین را درک کند و تن ما ناقابل تر از اینکه برای این سوگ، سرخ شود و چشم ما با همهی اشکهایش، خشکتر از آن که قابل گریه بر این فاجعه شود. یک دائم العزای سوخته جان از همین خاندان لازم داریم تا حقّ این فراز ِ ندبههای جمعه را ادا کند:
این ابناء الحسین
کجایند پسران ِ حسین؟
پینوشت: لبهای من یک بوسه بدهکارند به دستهای محسن رضوانی؛ وقتی داشت آن شعری را بر کاغذ مینوشت که قافیههایش دلم را به بازی گرفته و بیت آخرش این است:
به جُرم چهرهاش شد کشته یا اسمش؟ نمیدانم
نمــی فهمیم علت را ... نمییابیم پــــاسخ را
پینوشت:
آنی که در ذهنم بود، بیشتر از این چیزی است که میبینید اما ناتوانی الفاظ و عجز کلمات در برابر مولایم علی اکبر آن هم در «شب ولادتش» یکی از سنتهای غیرقابل تغییر ِ خلقت است!
میلاد با سعادت حضرت #علی_اکبر علیه السلام و روز #جوان مبارک باد
@msnote
🌕 برخی اعمال شب نیمه شعبان:
شب بسیار مبارکی است، از امام صادق علیهالسلام روایت شده: که از امام باقر علیهالسلام از فضیلت شب نیمه شعبان سؤال شد، ایشان فرمود:
این شب پس از شب قدر برترین شبهاست. در این شب خدا فضل خود را بر بندگان سرازیر میکند و آنان را به بخشش و کرم خویش میآمرزد، پس در تقرّب جستن به سوی خدای تعالی در آن بکوشید که آن شبی است که خدا به ذات مقدّس خود سوگند یاد کرده که سائلی را از درگاه خویش با دست خالی بازنگرداند، مادام که انجام معصیتی را درخواست نکند.
برای این شب چند عمل وارد است:
اوّل:
غسل کردن که باعث تخفیف گناهان است.
دوّم:
شبزندهداری به نماز، دعا و استغفار، چنانکه امام زینالعابدین علیهالسلام انجام میدادند و در روایت آمده: هرکه این شب را به راز و نیاز و عبادت بپردازد دل او نمیرد در روزی که دلها بمیرند.
سوّم:
زیارت امام حسین علیهالسلام که افضل اعمال این شب است و باعث آمرزش گناهان است.
چهارم:
دعای کمیل را بخواند که ورودش در این شب است.
پنجم:
هریک از ذکرهای «سُبْحانَ اللّه» و «الحَمْدُ للّه» و «اللّه أَکْبَر» و «لَا إِلهَ إلَّا اللّه» را «صد مرتبه» بگوید تا خدا تعالی همه گناهان گذشته او را بیامرزد و حاجتهای دنیا و آخرت او را برآورد.
ششم:
هرگاه نماز عشا را بجا آوردی، دو رکعت نماز به این ترتیب بخوان:
در رکعت اول سوره «حمد» و سوره «کافرون» و در رکعت دوم سوره «حمد» و سوره «توحید» و چون سلام دادی، بگو «سُبْحانَ اللّهِ» سیوسه مرتبه و «الْحَمْدُ لِلّهِ» سیوسه مرتبه و «اللّهُ أَکْبَرُ» سیوچهار مرتبه؛ سپس دعایی که در مفاتیح(اعمال شب نیمه شعبان) آمده را بخواند.
@msnote
"اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته و المستشهدین بین یدیه".
میلاد با سعادت خاتم الاوصیاء، قطب عالم امکان، منجی عالم بشریت حجة الله، بقیّة الله، ولیّ الله حضرت حجّة بن الحسن المهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را تبریک و تهنیت عرض می نمایم.
التماس دعای فرج *الهی عظم البلا...*
@msnote
البراهین الواضحات
ما که نه
ولی
ابهامها و اجمالها
تردیدها و تحیّرها
دوراهیها و سرگشتگیها
منتظرت هستند
حتی فلسفهها و منطقها
و برهانها و استدلالها
ـ این پرطمطراقهای وامانده و درمانده ـ
گوشهای نشستهاند تا
بیایی و از ضلالت نجاتشان دهی
یابن البراهین الواضحات الباهرات
ای فرزند ِ برهانهای واضح و روشن
@msnote