رفع ذکرک فی علییین
روزی که فقاهت به نقطهی تکاملی خودش برسد، آنوقت میتواند تمامی «آیات» و «روایات» و «ادعیه» و «زیارات» را در یکدیگر انعکاس دهد و همهی اینها را در یک مجموعهی واحد و مرتبط به هم ملاحظه کند و نسبت به انبوهی از چراییها و چیستیها و چگونگیها پاسخگو شود. این را چند وقتی هست که از بزرگترها یاد گرفتهام. مخصوصاً موقعی که داشتم زیارت عباس بن علی را میخواندم و به این فراز رسیدم که: «و رفع ذکرک فی *علّیّین* و خدا نام و یاد تو را در علّیین بلندآوازه کرد.».
همانجا یاد روایت کافی از حضرت باقر افتادم که آیهی «ان کتاب الابرار لفی *علّیّین* و ما ادراک ما علیّون» را تفسیر میکرد: «خداوند ما را از بالاترین مکانِ *علّیین* خلق کرد و دلهای شیعیان ما را نیز از همان چیزی خلق کرد که ما را از آن آفرید. پس دلهای شیعیان ما به سوی ما تمایل دارند و به ما عشق میورزند. ولی بدنهای آنان را از چیز دیگری آفرید...»
بعد با خودم گفتم پس بیدلیل نیست که محبّین، ابالفضل را طور دیگری دوست دارند و حیدر کربلا از خیلی امامزادهها جدا شده و جایی در دلها باز کرده که همان نزدیکیهای ائمّه است؛ چون خاک و گِل محبّین از جنس علّیین بوده و در علّیین، این نام ابالفضل است که پیچیده و یاد اوست که با قلبها انس گرفته و ذکر #عبّاس است که با خلقت شیعیان عجین شده. حالا پژواک آن صدا، هر از چند گاهی در این دنیا هم طنینانداز میشود و مجلسهای ما را از زمین میکَند و به آسمان میبَرد.
ـ میدانید که؟ آیات مربوط به علّیین در سورهی «مطفّفین» است و وای بر «کمفروشان»؛ همانهایی که از #اباالفضل دم میزنند اما بویی از مرام او نبردهاند و کمفروشی میکنند و وقتِ «نصرتِ امام» که میشود، کسی نمیتواند پیدایشان کند...
میگفت: مقام «نصرت»، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت اباالفضل(علیهالسلام) و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ...»
@msnote
ناچاریهایی برای تعظیم خاضعانهتر
[برای مُریدِ «غزل» و مربّیِ «رباعی»]
پیامبری که مکارم اخلاق در برابرش زانو زده و حلم و تحمّل پیش پایش خم شده، اگر به یک بچّه بگوید «او وزغ پسر وزغ است»، حتماً حجم متراکمی از کثافت و رذالت را به چشم خود دیده و عاقبت پر از عناد و عداوتش را به او خبر داده تا شاید برگردد. چون وزغ همان حیوانی است که از دم و بازدمِ بیمقدارش هم فروگذار نمیکرده و در آتش نمرود میدمیده تا ابراهیم بیشتر بسوزد.
شاید به همین دلیل بود که وقتی نوادهی ابراهیم در حجاز قیام کرد، «حَکَم بن ابیالعاص» آنقدر پیامبر را مسخره کرد و مثل همان وزغ، به آتشی که قریش برای محمّد افروخته بودند، دمید که نبیّخدا او را از مدینه بیرون کرد و وقتی پسرش «مروان بن حکم» را دید، فرمود: «او وزغ پسر وزغ است.» پدر و پسر به حدی در تاریکخانههای ظلمات فرو رفته بودند که حتی خلیفهی اول و دوم هم جرأت نکردند تا شفاعت عثمان دربارهی «مروان» بپذیرند و او را به مدینه راه دهند. اما خلیفهی سوم وقتی روی مرکب غصبیش پرید، دخترش را به مروان سپرد تا تبعیدیِ دوران پیامبر، داماد خلیفه شود و آنقدر در دارالخلافه بتازد که یکی از بهانههای مخالفان برای کشتن عثمان جور شود.
بعد از آن، گرچه مروان با پسر ابوطالب بیعت کرده بود، غائلهی جمل را به راه انداخت اما «شترِ» آن زن به خاک افتاد و «وزغ» هم اسیر شد. حسنین شفاعتش کردند و پدرشان قبول کرد اما گفت: «نیازی به بیعتش ندارم؛ دستش دست یهودی است و اگر با دست بیعت کند، با پشتش آن را میشکند ... او پرچم گمراهی را به دوش خواهد کشید» معاویه که به سلطنت رسید، مروان برای سبّ علی پیشتاز شد و در مقابل چشمان حسنبنعلی، تا جایی در شهر پیامبر لجن پراکند که پسر ابوسفیان، فدک را به او بخشید و «تبعیدشده از مدینه»، برای چند سال «امیر مدینه» شد. وقتی هم که نامهی یزید به والی مدینه رسید و از اهل شهر بیعت خواست، مروان از «ولید بن عتبه» خواست تا حسین را ـ همان که بعد از جمل شفاعتش کرده بود و هنوز حتی به سوی کوفه حرکت نکرده بود ـ بکشد...
اگر همهی اینها را گفتم و تمامی این خطوط را به نام نجس مروان آلوده کردم، از روی ناچاری بود. چون تا درکی از عمق ضلالت پیدا نکنیم، عظمت نور معلوم نمیشود. حالا شاید بهتر بتوانیم در مقابل آن شیرزن و روضههایش خم شویم. شیرزنی که در بقیع، مجلس به راه میانداخت و طوری برای «عباس»ش روضه میخواند که سیاهترین قلب را میسوزاند و «مروان» را هم به گریه میانداخت. همسر علی باید هم اهل اعجاز باشد و با توسل به نور شوهرش، قرآن را هر روز، تر و تازه کند. خدا گفته: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره أو اشدّ قسوه...» اما امّالبنین است دیگر؛ دل شقیِّ معروفی مثل مروان را هم میشکافد و آب چشم او را از درون قلبش بیرون میکشد و با روضههایش آیات قرآن را کامل میکند: «... و إنّ منها لما یشّقّق فیخرج منه الماء» ... مگر شوخی است؟ تاریخ باید شهادت بدهد که ائمّهی ضلالت چطور در برابر عظمت علیامخدّرات علوی به انفعال افتادهاند ...
ـــــــ
چند وقتی است که به «محسن رضوانی» بدهکار شدهام. بدهکار چند بوسه به دستهایش به خاطر شعری که در آن، *چهار* فداییِ #امالبنین را در قالب یک *رباعی* معرفی کرده:
*رباعی* گفتی و تقدیمِ *سلطان غزل* کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را توای بانو
میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیلهایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
*رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد*
*به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی*
میشود چند حرف از آن مصرعهای تکّهتکّهشدهتان را به ما هم یاد بدهید تا ما هم کمی وفا و ادب یاد بگیریم و با آستانبوسیِ پسران شما #عباس و #عبدالله و #جعفر و #عثمان، خرجِ پسر زهرا شویم؟
@msnote
رفع ذکرک فی علییین
روزی که فقاهت به نقطهی تکاملی خودش برسد، آنوقت میتواند تمامی «آیات» و «روایات» و «ادعیه» و «زیارات» را در یکدیگر انعکاس دهد و همهی اینها را در یک مجموعهی واحد و مرتبط به هم ملاحظه کند و نسبت به انبوهی از چراییها و چیستیها و چگونگیها پاسخگو شود. این را چند وقتی هست که از بزرگترها یاد گرفتهام. مخصوصاً موقعی که داشتم زیارت #عباس بن علی را میخواندم و به این فراز رسیدم که: «و رفع ذکرک فی *علّیّین* و خدا نام و یاد تو را در علّیین بلندآوازه کرد.».
همانجا یاد روایت کافی از حضرت باقر افتادم که آیهی «ان کتاب الابرار لفی *علّیّین* و ما ادراک ما علیّون» را تفسیر میکرد: «خداوند ما را از بالاترین مکانِ *علّیین* خلق کرد و دلهای شیعیان ما را نیز از همان چیزی خلق کرد که ما را از آن آفرید. پس دلهای شیعیان ما به سوی ما تمایل دارند و به ما عشق میورزند. ولی بدنهای آنان را از چیز دیگری آفرید...»
بعد با خودم گفتم پس بیدلیل نیست که محبّین، ابالفضل را طور دیگری دوست دارند و حیدر کربلا از خیلی امامزادهها جدا شده و جایی در دلها باز کرده که همان نزدیکیهای ائمّه است؛ چون خاک و گِل محبّین از جنس علّیین بوده و در علّیین، این نام ابالفضل است که پیچیده و یاد اوست که با قلبها انس گرفته و ذکر #عبّاس است که با خلقت شیعیان عجین شده. حالا پژواک آن صدا، هر از چند گاهی در این دنیا هم طنینانداز میشود و مجلسهای ما را از زمین میکَند و به آسمان میبَرد.
ـ میدانید که؟ آیات مربوط به علّیین در سورهی «مطفّفین» است و وای بر «کمفروشان»؛ همانهایی که از #اباالفضل دم میزنند اما بویی از مرام او نبردهاند و کمفروشی میکنند و وقتِ «نصرتِ امام» که میشود، کسی نمیتواند پیدایشان کند...
میگفت: مقام «نصرت»، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت اباالفضل(علیهالسلام) و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ...»
@msnote
رفع ذکرک فی علییین
روزی که فقاهت به نقطهی تکاملی خودش برسد، آنوقت میتواند تمامی «آیات» و «روایات» و «ادعیه» و «زیارات» را در یکدیگر انعکاس دهد و همهی اینها را در یک مجموعهی واحد و مرتبط به هم ملاحظه کند و نسبت به انبوهی از چراییها و چیستیها و چگونگیها پاسخگو شود. این را چند وقتی هست که از بزرگترها یاد گرفتهام. مخصوصاً موقعی که داشتم زیارت عباس بن علی را میخواندم و به این فراز رسیدم که: «و رفع ذکرک فی *علّیّین* و خدا نام و یاد تو را در علّیین بلندآوازه کرد.».
همانجا یاد روایت کافی از حضرت باقر افتادم که آیهی «ان کتاب الابرار لفی *علّیّین* و ما ادراک ما علیّون» را تفسیر میکرد: «خداوند ما را از بالاترین مکانِ *علّیین* خلق کرد و دلهای شیعیان ما را نیز از همان چیزی خلق کرد که ما را از آن آفرید. پس دلهای شیعیان ما به سوی ما تمایل دارند و به ما عشق میورزند. ولی بدنهای آنان را از چیز دیگری آفرید...»
بعد با خودم گفتم پس بیدلیل نیست که محبّین، #ابالفضل را طور دیگری دوست دارند و حیدر کربلا از خیلی امامزادهها جدا شده و جایی در دلها باز کرده که همان نزدیکیهای ائمّه است؛ چون خاک و گِل محبّین از جنس علّیین بوده و در علّیین، این نام ابالفضل است که پیچیده و یاد اوست که با قلبها انس گرفته و ذکر #عبّاس است که با خلقت شیعیان عجین شده. حالا پژواک آن صدا، هر از چند گاهی در این دنیا هم طنینانداز میشود و مجلسهای ما را از زمین میکَند و به آسمان میبَرد.
ـ میدانید که؟ آیات مربوط به علّیین در سورهی «مطفّفین» است و وای بر «کمفروشان»؛ همانهایی که از اباالفضل دم میزنند اما بویی از مرام او نبردهاند و کمفروشی میکنند و وقتِ «نصرتِ امام» که میشود، کسی نمیتواند پیدایشان کند...
میگفت: مقام «نصرت»، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت #اباالفضل (علیهالسلام) و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ...»
#شعبان
#میلاد_حضرت_ابوالفضل
#روز_جانباز
@msnote
•••─━━⊱✦◇﷽◇✦⊰━━─•••
✅برای ما #مدینه ندیدهها، فرصت بیشتری هست برای تخیّل و آرزو. ماها میتوانیم حرمی برای خودمان بسازیم که اثری از مظلومیت ائمّه و خفقان محبّینشان در آن پیدا نشود.
مثلاً من میگویم بیایید ورودی #بقیع را دهها و صدها متر پایینتر بسازیم و دیوارهایش را پر از روضههای #عباس کنیم تا مردم، آرام آرام آماده شوند برای زیارت مادرش. خوب که برای معلّم ِ«نصرت و یاری به معصوم» خاکساری کردند و با این خضوع، به ورود در «وادی ِ نصرت» امیدوار شدند، جلوتر بیایند تا برسند به یک دوراهی که کف آن، مرمر شده باشد.
راه سمت راستی برود به سمت مزار مادر ِ علی که بوی کعبه گرفته و راه سمت چپی برود به طرف قبر دختران پیامبر: #ام_کلثوم و #رقیه . همانها را میگویم که عروس ِ «بعضیها» شدند و در زمان حیات پیامبر کشته شدند و صدای هیچ کس در نیامد...! آنها که از سمت راست رفتهاند، نگاهشان به بیت الاحزان بیفتد و بمیرند و اینها که از سمت چپ آمدهاند، با روضههای ناموسی ِ پیامبر دق کنند.
بعد هر کسی که از این معرکه جان سالم به در بُرد، عزم ِ ضریحهای اصلی را بکند.
برای آنها که در آن دو راهی، سمت راست را انتخاب کرده بودند، درگاهی در سمت راست ِ ائمهی بقیع بسازند با اسم «باب البکاء» که هر کس از آن وارد شد، با یاد تنهایی #حسن و پارههای جگرش و اسارت #سجاد و دعاهایش گریه کند و ضجّه بزند. و درگاهی در سمت چپ بسازند به نام «باب العلم» تا در این وانفسای ابتلاء به علوم ِ آمیخته با جاهلیت مدرن، همه در برابر «خزّان العلم» استغفار کنند و از حضرت #باقر و #صادق ، نور علم و آگاهی بخواهند. بعد همه با هم یکی شوند ومفاتیح را باز کنند و زیارت ائمهی بقیع را بخوانند:
و هذا مقام من
اسرف
و اخطأ...
و أقرّ بما جنی
این جایگاه کسی است که ... به جنایتهایش اقرار می کند
و رجی بمقامه الخلاص
ولی بخاطر جایی که در آن ایستاده، امید خلاصی دارد
و أن یستنقذه بکم مستنقذ الهلکی من الردی
و اینکه نجات دهندهی هلاک شدگان،
به برکت شما
او را هم از نابودی نجات دهد
فکونوا لی شفعاء فقد وفدت الیکم اذ رغب عنکم اهل الدنیا و اتخذو آیات الله هزوا
پس من را هم شفاعت کنید
منی که به محضر شما آمدم؛ آن هم در زمانی که دنیاپرستان از شما روی برگرداندند و
آیات خدا را به مسخره گرفتند
و شما آیات خدا هستید...
🖊: #محمدصادق_حیدری
https://eitaa.com/msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️رفع ذکرک فی علییین▪️
🏴روزی که فقاهت به نقطهی تکاملی خودش برسد، آنوقت میتواند تمامی «آیات» و «روایات» و «ادعیه» و «زیارات» را در یکدیگر انعکاس دهد و همهی اینها را در یک مجموعهی واحد و مرتبط به هم ملاحظه کند و نسبت به انبوهی از چراییها و چیستیها و چگونگیها پاسخگو شود. این را چند وقتی هست که از بزرگترها یاد گرفتهام. مخصوصاً موقعی که داشتم زیارت #عباس_بن_علی را میخواندم و به این فراز رسیدم که: «و رفع ذکرک فی *علّیّین* و خدا نام و یاد تو را در علّیین بلندآوازه کرد.».
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 همانجا یاد روایت کافی از حضرت باقر افتادم که آیهی «ان کتاب الابرار لفی *علّیّین* و ما ادراک ما علیّون» را تفسیر میکرد: «خداوند ما را از بالاترین مکانِ *علّیین* خلق کرد و دلهای شیعیان ما را نیز از همان چیزی خلق کرد که ما را از آن آفرید. پس دلهای شیعیان ما به سوی ما تمایل دارند و به ما عشق میورزند. ولی بدنهای آنان را از چیز دیگری آفرید...»
بعد با خودم گفتم پس بیدلیل نیست که محبّین، #ابالفضل را طور دیگری دوست دارند و حیدر کربلا از خیلی امامزادهها جدا شده و جایی در دلها باز کرده که همان نزدیکیهای ائمّه است؛ چون خاک و گِل محبّین از جنس علّیین بوده و در علّیین، این نام ابالفضل است که پیچیده و یاد اوست که با قلبها انس گرفته و ذکر #عبّاس است که با خلقت شیعیان عجین شده. حالا پژواک آن صدا، هر از چند گاهی در این دنیا هم طنینانداز میشود و مجلسهای ما را از زمین میکَند و به آسمان میبَرد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴ـ میدانید که؟ آیات مربوط به علّیین در سورهی «مطفّفین» است و وای بر «کمفروشان»؛ همانهایی که از اباالفضل دم میزنند اما بویی از مرام او نبردهاند و کمفروشی میکنند و وقتِ «نصرتِ امام» که میشود، کسی نمیتواند پیدایشان کند...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴میگفت: مقام «نصرت»، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت #اباالفضل (علیهالسلام) و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ...»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_نهم_محرم
#علمدار
#تاسوعا
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
#سورهی_قیام
آیه هشتم: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴در زیارت #عباس_بن_علی ، فرازی هست که در آن شهادت میدهیم او در دفاع از اولیاء خدا مثل مجاهدین #بدر کار کرده و کم نگذاشته: «اشهد الله أنک مضیت علی ما مضی علیه البدریون». این فراز، ذهن آدم را به سمت سوره انفال میبرد که یکی از کارهایش، توصیف وضعیت جنگ بدر است: «و لیبلی المومنین منه بلاء حسنا... [خدا صحنهی بدر را به راه انداخت] تا مومنین را به شکل زیبایی امتحان کند و بیازماید.» و بعد همین آیه است که ذهن آدم را به سمت حدیث امام صادق میبرد: «کان عمّی العباس... ابلی بلاء حسنا» و با خودم میگویم #ابالفضل کاری کرده که برای همهی انسانهای بعد از خودش، بساط آزمایش به راه انداخته و رفتارش اینقدر عظمت داشته که به کشیدگی تاریخ، «امتحانسازی»کرده...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴حتماً میگویید «معلوم است دیگر؛ وفاداری به امام را تا جایی پیش برده که وقتی امامش را تشنه دیده، لب به آب تَر نکرده» من هم میگویم قبول! اما کسی که به قول زیارتنامهاش «بالغت فی النصیحه و اعطیت غایه المجهود» بوده و در خیرخواهی برای حسین به بالاترین بلوغ رسیده و آخرین حد توانش را خرج #سیدالشهدا کرده، نباید فقط به نفی (چون حسین تشنه بود، آب نیاشامید) محدود شود. کسی مثل عباس که یکتنه چهار هزار نگهبان شریعه را در هم شکسته و آبرویی برای آنها باقی نگذاشته و در موج آب و اوج آبرو قرار گرفته، باز هم خودش را مرزوق حسین میبیند. پس به او نگاه میکند و فقاهتش را بر محور عمل امام به کار میگیرد:
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 مولایم تشنه است و آب به عنوان بدیهیترین نیاز زندگی از او دریغ شده اما انگار از همیشه زندهتر و قویتر و برافروختهتر است. پس حی قیوم قدیر دارد بزرگترین نشانه و آیهاش را در وجود حسین میریزد و چون او به صاحب آب تکیه کرده، اثر آب بدون اینکه آبی در میان باشد، به تسخیر او درآمده. توحید دارد میدرخشد و اسباب و آثار جلویش تحقیر شدهاند. بشتاب که تمام خیر همانجایی است که حسین ایستاده؛ زیر باران حیات و رحمت و قدرت خدا. مگر خودش نبود که در عرفه به خدایش میگفت: «امرت بالرجوع الی الآثار فارجعنی الیک...مصون السر عن النظر الیها و مرفوع الهمّه عن الاعتماد علیها تو دستور دادی که به آثار رجوع کنم پس مرا به خودت برگردان... در حالی که نگاهم به آثار نباشد و به آنها تکیه نکنم» مثل همه خوبیهای دیگر، #عرفه هم در عاشورا به جریان افتاده؛ بشتاب عباس...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴آب را روی آب ریخت تا مثل حسین شود و از بند آثار در بیاید و به خالق آثار تکیه کند و توحید را در ظریفترین وجه و درخشانترین صورت به نمایش بگذارد... رمی الماء علی الماء... شاید همانجا بود که سوره انفال دوباره نازل شد: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» تو نبودی که آب را روی آب ریختی... خدا بود که در عباس جلوه کرد تا مثل #حسین شود و آب را روی آب بریزد تا نشان دهد همه اسباب و آثار، ابزار ارادهی خدا هستند و اگر نباشند، صاحب آنها هست که به او تکیه کنی تا نیازت را برطرف کند...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴آیه، عظمت غیرقابلتحملی داشت، آبروی آب را برده بود. تدبیر دشمن برای تشنگیدادن به عاشوراییان تحقیر شده بود و رفتار حسین داشت تکثیر میشد. عباس مشغول ترجمه فرازهای آخر دعای عرفه را بود: «محقت الآثار بالآثار و محوت الاغیار بمحیطات افلاک الانوار... آثار [آب] را بوسیله آثار [عباس] نابود کردی و با کسانی که به آسمانهای نور احاطه دارند، اغیار را محو فرمودی» سیرابشدن با آب از بین رفته بود و ابالفضل را تبعیت از حسین سیراب کرده بود. اغیار از دور حسین محو شده بودند اینقدر که #عباس به او مقرّب شده بود و برای بقیه تاریخ، امتحان ساخته بود. آسمانهای نور به احاطه و تصرف «ماه بنیهاشم» درآمده بود و قمر بدجور داشت میتابید. پس عمود بالا رفت تا ماه پایین بیاید و زمینگیر شود... اُثخن بالجراح... از شدت جراحت زمین گیر شد...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴_ تقدیم به مرحوم استاد که این روضه را از او یاد گرفتم؛ همو که میگفت: مقام «نصرت» به معصوم در برابر انواع هجمههای کفر و نفاق، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت اباالفضل و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ... و السلام علیک یا ناصر الحسین الشهید»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_نهم_محرم
#علمدار
#قمر_بنی_هاشم
#تاسوعا
@msnote
هدایت شده از محمدصادق
ناچاریهایی برای تعظیم خاضعانهتر
[برای مُریدِ «غزل» و مربّیِ «رباعی»]
پیامبری که مکارم اخلاق در برابرش زانو زده و حلم و تحمّل پیش پایش خم شده، اگر به یک بچّه بگوید «او وزغ پسر وزغ است»، حتماً حجم متراکمی از کثافت و رذالت را به چشم خود دیده و عاقبت پر از عناد و عداوتش را به او خبر داده تا شاید برگردد. چون وزغ همان حیوانی است که از دم و بازدمِ بیمقدارش هم فروگذار نمیکرده و در آتش نمرود میدمیده تا ابراهیم بیشتر بسوزد.
شاید به همین دلیل بود که وقتی نوادهی ابراهیم در حجاز قیام کرد، «حَکَم بن ابیالعاص» آنقدر پیامبر را مسخره کرد و مثل همان وزغ، به آتشی که قریش برای محمّد افروخته بودند، دمید که نبیّخدا او را از مدینه بیرون کرد و وقتی پسرش «مروان بن حکم» را دید، فرمود: «او وزغ پسر وزغ است.» پدر و پسر به حدی در تاریکخانههای ظلمات فرو رفته بودند که حتی خلیفهی اول و دوم هم جرأت نکردند تا شفاعت عثمان دربارهی «مروان» بپذیرند و او را به مدینه راه دهند. اما خلیفهی سوم وقتی روی مرکب غصبیش پرید، دخترش را به مروان سپرد تا تبعیدیِ دوران پیامبر، داماد خلیفه شود و آنقدر در دارالخلافه بتازد که یکی از بهانههای مخالفان برای کشتن عثمان جور شود.
بعد از آن، گرچه مروان با پسر ابوطالب بیعت کرده بود، غائلهی جمل را به راه انداخت اما «شترِ» آن زن به خاک افتاد و «وزغ» هم اسیر شد. حسنین شفاعتش کردند و پدرشان قبول کرد اما گفت: «نیازی به بیعتش ندارم؛ دستش دست یهودی است و اگر با دست بیعت کند، با پشتش آن را میشکند ... او پرچم گمراهی را به دوش خواهد کشید» معاویه که به سلطنت رسید، مروان برای سبّ علی پیشتاز شد و در مقابل چشمان حسنبنعلی، تا جایی در شهر پیامبر لجن پراکند که پسر ابوسفیان، فدک را به او بخشید و «تبعیدشده از مدینه»، برای چند سال «امیر مدینه» شد. وقتی هم که نامهی یزید به والی مدینه رسید و از اهل شهر بیعت خواست، مروان از «ولید بن عتبه» خواست تا حسین را ـ همان که بعد از جمل شفاعتش کرده بود و هنوز حتی به سوی کوفه حرکت نکرده بود ـ بکشد...
اگر همهی اینها را گفتم و تمامی این خطوط را به نام نجس مروان آلوده کردم، از روی ناچاری بود. چون تا درکی از عمق ضلالت پیدا نکنیم، عظمت نور معلوم نمیشود. حالا شاید بهتر بتوانیم در مقابل آن شیرزن و روضههایش خم شویم. شیرزنی که در بقیع، مجلس به راه میانداخت و طوری برای «عباس»ش روضه میخواند که سیاهترین قلب را میسوزاند و «مروان» را هم به گریه میانداخت. همسر علی باید هم اهل اعجاز باشد و با توسل به نور شوهرش، قرآن را هر روز، تر و تازه کند. خدا گفته: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره أو اشدّ قسوه...» اما امّالبنین است دیگر؛ دل شقیِّ معروفی مثل مروان را هم میشکافد و آب چشم او را از درون قلبش بیرون میکشد و با روضههایش آیات قرآن را کامل میکند: «... و إنّ منها لما یشّقّق فیخرج منه الماء» ... مگر شوخی است؟ تاریخ باید شهادت بدهد که ائمّهی ضلالت چطور در برابر عظمت علیامخدّرات علوی به انفعال افتادهاند ...
ـــــــ
چند وقتی است که به «محسن رضوانی» بدهکار شدهام. بدهکار چند بوسه به دستهایش به خاطر شعری که در آن، *چهار* فداییِ #امالبنین را در قالب یک *رباعی* معرفی کرده:
*رباعی* گفتی و تقدیمِ *سلطان غزل* کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را توای بانو
میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیلهایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
*رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد*
*به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی*
میشود چند حرف از آن مصرعهای تکّهتکّهشدهتان را به ما هم یاد بدهید تا ما هم کمی وفا و ادب یاد بگیریم و با آستانبوسیِ پسران شما #عباس و #عبدالله و #جعفر و #عثمان، خرجِ پسر زهرا شویم؟
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
🔹علمدار إخبات؛ پرچمدار تکامل🔹
✅ همان اواخر زیارت #عباسبنعلی، وقتی موقع عرض حاجت به بابالحوائج میرسد، از خدا میخواهیم که ما را دور #اباالفضل ، گرد هم بیاورد: «فجمع الله بیننا و بینک...» و کلمات بعدی، بعد جای عباس را در بهشت مشخص میکند: «فی منازل المُخبِتین...» جای اباالفضل _ اگر میخواهیم در بهشت، دور و برش باشیم _ همان جایگاهِ اهل «إخبات» است.
همان اخباتی که حضرت صادق برایمان معنا کرد؛ وقتی اصحابش «تسلیمبودن» را خیلی جدی نگرفتند و امام به آنها نهیب زد: «میدانید تسلیم یعنی چه؟» و وقتی همه ساکت شدند، فرمود: «به خدا قسم که تسلیم، همان إخبات است.» البته که این معنا از اخبات، خیلی تناسب دارد با زیارتنامهی عباس؛ که اگر همان اواخر، جایگاه بهشتیش را بر محور «اخبات» توصیف میکند، همان اوائل هم برای او، به مقام «تسلیم» شهادت میدهد: «اشهد لک بالتسلیم...»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
شاید ذهنیت ما از «تسلیم»، یکجور سرسپردگی خشک و زمخت و بیروح باشد اما «اخبتوا الی ربهم» یا «فتخبت له قلوبهم»ـی که خدا در قرآنش گفته، «تسلیم» را با یک جور «تواضع و خشوع و نرمی و افتادگی» ترکیب کرده و بعد، «إن قلوب المخبتین الیک والهه»ـی که حضرت سجاد در «امینالله» برایمان به یادگار گذاشته، همه اینها را در «وَلَه و شیدایی و شیفتگی» ضرب کرده است.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
اباالفضل، تسلیم و اخبات در برابر حسین را به جایی رسانده بود که نرمی ِ قلبش و شیدایی ِ دلش برای #اباعبدالله ، سختترین انعطافها را با شیداترین رفتارها همراه کرد: به دستور امام، از جنگ و انتقام دست کشید و سراغ آب رفت اما سوز دلش برای حسین را طوری در عقلانیت و عملش سرازیر کرد که : محاصرهی چهارهزار نفرهی شریعه، با یک نفر شکسته شد و لحظاتی بعد، خاصیت ذاتی ِ آب در رفع تشنگی و میل جبریِ انسان به آن، جلوی شیدایی ِ عباس زانو زدند. اباالفضل سیرابتر از همیشه، از شریعه بیرون آمد و علمدار، پرچم «تکامل» را در قلّهی اخبات و شیدایی در برابر معصوم، به اهتزاز درآورد و تا آخر تاریخ، مسیر رشد را برای دیگران ترسیم کرد. یعنی خیرخواهی برای امام، به بلوغ و مبالغه رسید و بالاترین توان برای نصرت معصوم ظهور کرد و «أنک قد بالغت فی النصیحه و اعطیت غایه المجهود» در قلب زیارتنامهاش جا گرفت.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
گویا لحظاتِ «حاکمیت بر تکامل» فرا رسیده بود: عباس، «اباالفضل» و «پدر فضیلت» شد و در میان فقهاء و شهداء و هر غیرمعصوم ِ بلندمرتبهای که شأنی جز بیعت و اجابت و اطاعت ندارد، همه «أفعل تفضیل»ها را مال خود کرد: «فجزاک الله افضل الجزاء و اکثر الجزاء و اوفر الجزاء و اوفی جزاء احدٍ مِمّن وفی ببیعته و استجاب له دعوته و اطاع ولاه امره»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
البته همه اینها وقتی بود که شدیدترین فشارها و عظیمترین مصیبتها گلوی دستگاه ایمان را میفشرد و الا اگر آتشفشان انکار و عناد فوران نمیکرد، #عباس دست بازتری برای افشای شیفتگیاش داشت. شاید یکی از حکمتهای اینکه «از بین امامان، اولین رجعت برای حسینبنعلی رقم میخورد»، شدت شیداییِ عباس برای خدمتگزاری به سیدالشهداء است و فاصلهای که او با اصحاب ِ بقیهی ائمه دارد. هر چه باشد او پسر علی است که قرآن درباره ی پدرش فرمود: «کلّا لمّا یقضِ ما امره» و روایات اینطور تأویلش کردهاند: «این آیه درباره رجعت است؛ علی هنوز آنچه بدان مأمور شده، انجام نداده و رجعت میکند تا مأموریتش را تمام کند.» حالا حالاها مانده است که عباس، آرزوهایش برای تسلیم و اخبات در برابر حسین و آشتیدادن بشریت با او را عملی کند...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
ولی قاعدتاً اصل مطلب باید در آن دنیا رقم بخورد؛ در بهشت و در «منازل المخبتین» و «جایگاه اهل اخبات و تسلیم و شیدایی» که عباس، سرسلسلهی آن است. آنجا که بهجت و سرور برای هر غیرمعصومی که به بهشت وارد شده و اصلاً هر نیروی لازم برای خلود و جاودانگی ِ ما محبّین، از شیفتگی عباس به حسین نشأت میگیرد؛ وقتی که هر روز یا هر ساعت، اباالفضل از «منازل المخبتین» به محضر سیدالشهداء میرود و با شیدایی تشدیدشده، او را زیارت میکند و شاید رودرروی او و روی لب، امینالله میخواند: «إن قلوب المخبتین الیک والهه...» و قلب بهشت و دل اهالیش را در شور و شیدایی غرق میکند...
ادامه👇👇👇
رفع ذکرک فی علییین
روزی که فقاهت به نقطهی تکاملی خودش برسد، آنوقت میتواند تمامی «آیات» و «روایات» و «ادعیه» و «زیارات» را در یکدیگر انعکاس دهد و همهی اینها را در یک مجموعهی واحد و مرتبط به هم ملاحظه کند و نسبت به انبوهی از چراییها و چیستیها و چگونگیها پاسخگو شود. این را چند وقتی هست که از بزرگترها یاد گرفتهام. مخصوصاً موقعی که داشتم زیارت عباس بن علی را میخواندم و به این فراز رسیدم که: «و رفع ذکرک فی *علّیّین* و خدا نام و یاد تو را در علّیین بلندآوازه کرد.».
همانجا یاد روایت کافی از حضرت باقر افتادم که آیهی «ان کتاب الابرار لفی *علّیّین* و ما ادراک ما علیّون» را تفسیر میکرد: «خداوند ما را از بالاترین مکانِ *علّیین* خلق کرد و دلهای شیعیان ما را نیز از همان چیزی خلق کرد که ما را از آن آفرید. پس دلهای شیعیان ما به سوی ما تمایل دارند و به ما عشق میورزند. ولی بدنهای آنان را از چیز دیگری آفرید...»
بعد با خودم گفتم پس بیدلیل نیست که محبّین، #ابالفضل را طور دیگری دوست دارند و حیدر کربلا از خیلی امامزادهها جدا شده و جایی در دلها باز کرده که همان نزدیکیهای ائمّه است؛ چون خاک و گِل محبّین از جنس علّیین بوده و در علّیین، این نام ابالفضل است که پیچیده و یاد اوست که با قلبها انس گرفته و ذکر #عبّاس است که با خلقت شیعیان عجین شده. حالا پژواک آن صدا، هر از چند گاهی در این دنیا هم طنینانداز میشود و مجلسهای ما را از زمین میکَند و به آسمان میبَرد.
ـ میدانید که؟ آیات مربوط به علّیین در سورهی «مطفّفین» است و وای بر «کمفروشان»؛ همانهایی که از اباالفضل دم میزنند اما بویی از مرام او نبردهاند و کمفروشی میکنند و وقتِ «نصرتِ امام» که میشود، کسی نمیتواند پیدایشان کند...
میگفت: مقام «نصرت»، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت #اباالفضل (علیهالسلام) و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ...»
#شعبان
#میلاد_حضرت_ابوالفضل
#روز_جانباز
___
#محمدصادق_حیدری
بله | آیگپ | سروش | تلگرام | ایتا
@msnote
هدایت شده از محمدصادق
•••─━━⊱✦◇﷽◇✦⊰━━─•••
✅برای ما #مدینه ندیدهها، فرصت بیشتری هست برای تخیّل و آرزو. ماها میتوانیم حرمی برای خودمان بسازیم که اثری از مظلومیت ائمّه و خفقان محبّینشان در آن پیدا نشود.
مثلاً من میگویم بیایید ورودی #بقیع را دهها و صدها متر پایینتر بسازیم و دیوارهایش را پر از روضههای #عباس کنیم تا مردم، آرام آرام آماده شوند برای زیارت مادرش. خوب که برای معلّم ِ«نصرت و یاری به معصوم» خاکساری کردند و با این خضوع، به ورود در «وادی ِ نصرت» امیدوار شدند، جلوتر بیایند تا برسند به یک دوراهی که کف آن، مرمر شده باشد.
راه سمت راستی برود به سمت مزار مادر ِ علی که بوی کعبه گرفته و راه سمت چپی برود به طرف قبر دختران پیامبر: #ام_کلثوم و #رقیه . همانها را میگویم که عروس ِ «بعضیها» شدند و در زمان حیات پیامبر کشته شدند و صدای هیچ کس در نیامد...! آنها که از سمت راست رفتهاند، نگاهشان به بیت الاحزان بیفتد و بمیرند و اینها که از سمت چپ آمدهاند، با روضههای ناموسی ِ پیامبر دق کنند.
بعد هر کسی که از این معرکه جان سالم به در بُرد، عزم ِ ضریحهای اصلی را بکند.
برای آنها که در آن دو راهی، سمت راست را انتخاب کرده بودند، درگاهی در سمت راست ِ ائمهی بقیع بسازند با اسم «باب البکاء» که هر کس از آن وارد شد، با یاد تنهایی #حسن و پارههای جگرش و اسارت #سجاد و دعاهایش گریه کند و ضجّه بزند. و درگاهی در سمت چپ بسازند به نام «باب العلم» تا در این وانفسای ابتلاء به علوم ِ آمیخته با جاهلیت مدرن، همه در برابر «خزّان العلم» استغفار کنند و از حضرت #باقر و #صادق ، نور علم و آگاهی بخواهند. بعد همه با هم یکی شوند ومفاتیح را باز کنند و زیارت ائمهی بقیع را بخوانند:
و هذا مقام من
اسرف
و اخطأ...
و أقرّ بما جنی
این جایگاه کسی است که ... به جنایتهایش اقرار می کند
و رجی بمقامه الخلاص
ولی بخاطر جایی که در آن ایستاده، امید خلاصی دارد
و أن یستنقذه بکم مستنقذ الهلکی من الردی
و اینکه نجات دهندهی هلاک شدگان،
به برکت شما
او را هم از نابودی نجات دهد
فکونوا لی شفعاء فقد وفدت الیکم اذ رغب عنکم اهل الدنیا و اتخذو آیات الله هزوا
پس من را هم شفاعت کنید
منی که به محضر شما آمدم؛ آن هم در زمانی که دنیاپرستان از شما روی برگرداندند و
آیات خدا را به مسخره گرفتند
و شما آیات خدا هستید...
🖊: #محمدصادق_حیدری
https://eitaa.com/msnote