eitaa logo
مجله فرهنگی ترنم مهر
391 دنبال‌کننده
5هزار عکس
181 ویدیو
11 فایل
فرهنگی،ادبی،هنری و تربیتی سال هشتم مدیر کانال: غلامرضا محمدپور راه ارتباطی: @mmtaranom
مشاهده در ایتا
دانلود
دکتر عادل الطافی مهربانی، موفق به دریافت پروانه پایه یک وکالت دادگستری از مرکز امور وکلا و مشاوران قوه قضائیه استان آذربایجان شرقی شد. این موفقیت را خدمت ایشان ،خانواده محترم و همشهریان عزیز تبریک گفته توفیقات روزافزون برای وی مسئلت داریم. دکتر الطافی دارای دکتری مبانی نظری اسلام و دانش آموخته سطح سه حوزه علمیه می باشند. @mtaranom
💐  از عرش و سما ندای حق می آید   جبریل امین با دو ملک می‌آید در ارض و سما پیچیده بوی گلشن چون امامِ باقر ز فلک می‌آید 🌺 فرا رسیدن ماه مبارک رجب المرجب و سالروز ولادت امام محمد باقر علیه السلام بر تمام شیعیان آن حضرت مبارک باد. 🌸 امام محمد باقر علیه‌السلام: نزدیکترین و سریعترین طاعت در ثواب، پیوند با خویشان است. @mtaranom
♦️۱٠ راهکار طبیعی برای خلاصی از سردرد ۱. آب کافی بنوشید ۲. منیزیم مصرف کنید ۳. مصرف الکل را قطع کنید ۴. خواب کافی داشته باشید ۵. مصرف غذاهای حاوی هیستامین ممنوع! ۶. عرقیجات طبیعی مصرف کنید ۷. از مصرف ب کمپلکس غافل نشوید ۸. یوگا را امتحان کنید ۹. چای زنجبیل بنوشید ۱٠. ورزش کنید @mtaranom
انا لله و انا الیه راجعون   بانهایت تأثر و تأسف اطلاع یافتیم، مرحومه صغری نظیری مهربانی، همسر سیدمحمد نظیری ، مادر بزرگوار سیروس و یونس به دیار باقی شتافته است. مراسم تشییع جنازه متعاقباً از طریق همین کانال به اطلاع خواهد رسید. 🏴 روحش شاد @mtaranom
فریب خورده ی عقلم، شکست خورده ی عشق!! @mtaranom
📗 قصه شب تونل قسمت دوم سرانجام لامپ‌ها سوسو زدند و واگن روشن شد. دختر موسرخ به رمانش برگشت و آقای چاق بازی شطرنج تک نفره‌اش را پی گرفت. همه‌ی واگن اینک در پنجره بازتاب داشت. ولی بیرون، آن سوی پنجره،تونل سرجایش بود. به راهرویی رفت که در آن مرد بلندقدی بی‌تابانه بالا و پایین گام می‌زد. متوجه بارانی روشن و شال سیاه دور گردن آن آقا شد. بی‌گمان نیازی به شال در این هوا نبود؟ شال سیاه؟ نگاهی به کوپه‌های دیگر در واگن پشتی انداخت. مسافران روزنامه می‌خواندند و گپ می‌زدند. عادی. به گوشه‌ی خودش برگشت و نشست. تونل باید همین دقیقه‌ها به ته برسد. همین ثانیه‌ها؟ ساعت مچی‌اش شش و بیست را نشان می‌داد. احساس کرد از خودش دلخوری مبهمی دارد که در سفرهای پیش بیشتر به تونل توجه نکرده بود. اکنون یک ربع بود که در تونل بودند. و بی‌گمان، با توجه تندای قطار، باید این یکی از درازترین تونل‌های سوئیس می‌بود. یا شاید قطار اشتباهی را گرفته بود. ولی هیچ تونل دیگری را با آن درازا و اهمیت در بیست دقیقه‌ای خانه‌اش به یاد نمی‌آورد.ناخودآگاه از شطرنج‌باز چاق پرسید که آیا قطار به راستی به زوریخ می‌رود. مرد تایید کرد.دانشجو دوباره با شک گفت که نمی‌دانست چنین تونل درازی در این بخش از راه هست. شطرنج‌باز کمی رنجیده بود که برنامه‌ریزی‌های دشوارش دوباره گسیخته شده بود. به تندی پاسخ داد که در سوئیس تونل‌های بزرگ فراوانی هست،در حقیقت، بی‌شمار تونل، و اینکه در واقع نخستین بار بود که در سوئیس سفر می‌کرد، ولی فراوانی تونل‌ها نخستین چیزی بود که هر کسی در سوئیس متوجه می‌شددو به راستی، تقویم آماری‌اش تایید می‌کرد که هیچ کشور دیگری مانند سوئیس این همه تونل ندارد! و افزود که اکنون پوزش می‌خواهد؛ بسیار متاسف است، واقعا، ولی دشوارترین مساله‌ی شطرنج درباره‌ی دفاع نیمزوویچ ذهنش را درگیر کرده و نمی‌تواند حواس‌پرتی دیگری را تاب بیاورد. واپسین سخنش باادبانه، ولی رک بود. آشکار بود که هیچ گفتگوی دیگری را نمی‌شد از شطرنج‌باز چشم‌داشت و به هر روی، او سود چندانی نمی‌توانست داشته باشد، چون مسیر برایش تازه بود. همان زمان مسئول بلیت سر رسید، و دانشجو امید داشت که بلیتش اشتباه باشد. مسئول، رنگ‌پریده و استخوانی بود. زمانی که به دخترِ نزدیکِ در گفت که باید در اُلتِن قطار عوض کند احساس می‌شد عصبی است. هرچند اُلتن هم ایستگاهی بود در راه زوریخ، مرد جوان امیدش را از دست نداد که باز هم شاید در قطاری اشتباه سوار شده باشد، آنقدر که باور داشت که هنگار سوار شدن قطار را اشتباه کرده است. شک نداشت که باید پول بیشتری می‌پرداخت، ولی آن هزینه را برای آرامشش می‌پذیرفت. بازگشت به نور روز برای آن بها ارزان بود. بنابراین بلیتش را به مسئول داد و گفت که مقصدش زوریخ بوده. توانست بی برداشتن اورموند برزیل ۱۰ از دهانش سخنش را بگوید. «ولی آقا در قطار درستی هستید» مسئول زمانی که بلیت را بررسی می‌کرد گفت. «ولی داریم از یک تونل می‌گذریم!» مرد جوان با خشم چشم‌گیری سخن گفته بود. می‌خواست پایانی بر این آشفتگی بگذارد. مسئول پاسخ داد که آنها تازه از هرتزوگنبوخسه گذشته بودند و به زودی به لاگنتال می‌رسیدند، جایی که قطار باید شش و بیست در آنجا باشد. مرد جوان به ساعتش نگاه کرد. شش و بیست. ادامه داد که ولی آنها بیست دقیقه‌ی گذشته را در تونل بوده‌اند. مسئول بلیت ابروهایش را بالا انداخت. گفت: «این قطار زوریخ است» و برای نخستین بار به پنجره نگاه کرد. دوباره با ناامیدی گفت: «شش و بیست». «به زودی در اولتن خواهیم بود. زمان رسیدن شش و سی و هفت است. احتمالا ناگهان به هوای بدی برخورد داشته‌ایم. طوفان. آره. برای همین تاریک است.» آقایی که مساله‌ی دفاع نیمزوویچ داشت، وارد گفتگو شد. مدتی بود بلیتش را بالا گرفته بود (و بازیش را نگه داشته بود) ولی مسئول بلیت هنوز متوجهش نشده بود. با اعتراض گفت: «بی‌معنی، بی‌معنی! ما داریم از درون تونل می‌گذریم. سنگ‌ها را خوب می‌بینم. مانند گرانیت است. سوییس بیش از همه‌ی دنیا روی هم تونل دارد. این را در تقویم آماری خوانده‌ام.» مسئول بلیتش را گرفت و با اصرار تکرار کرد که این براستی قطار زوریخ است. مرد جوان که آرام نشده بود درخواست کرد تا با مسئول ارشد سخن بگوید. مسئول بلیت احساس کرد شانش را زیر پا گذاشته‌اند. دانشجو را به جلوی قطار راهنمایی کرد، ولی با صدای بلند تکرار کرد که قطار به زوریخ می‌رود، که زمان اکنون شش و بیست و پنج است، که تا ۱۲ دقیقه‌ی دیگر (با توجه به برنامه‌ی تابستانی) قطار به اولتن می‌رسد، و اینکه مرد جوان دیگر نباید در این‌باره شک داشته باشد. او دست کم دوازده بار در ماه با این قطار سفر می‌کرد.با این حال، دانشجوی جوان رفت تا مسئول ارشد را بیابد. جابجایی در قطار شلوغ اکنون بیش از پیش دشوار به نظر می‌آمد. احتمالا قطار بسیار تند می‌رفت. به هر حال، سر و صدای وحشتناکی می‌کرد. 👈 ادامه دارد... @mtaranom
زندگی گرمی دل های به هم پیوسته ست تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست در ضمیرت اگر این گُل ندمیده است هنوز عطر جان‌پرور عشق گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز دانه‌ها را باید از نو کاشت ... @mtaranom
☘ سخن روز @mtaranom
. گنجشک ها امروز که فقط نه هر روز جوری نام تو را جیک جیک می دوزند به چشم های نیمه باز شاخه های درختان، انگار نه انگار که نیستی آفتاب که خودش را ریز ریز می کند توی پنجره هاجای هر دوتامان می خندم جای هر دوتامان گریه می کنم صبح ها یادم نیست نیستی @mtaranom
«كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ» 📖 سوره عنکبوت آیه ۵۷ @mtaranom
خسته از حس و حال جنجالی سر پر از آرزوی پوشالی خانه ها همچو قصر زیبایند در میان جای زندگی خالی چه خوب است در شب آرزوها آرزوهای پوشالی را از سر بیرون کرده و به عاقبت به خیری خود و هم نوعان دعا کنیم. ✍ناصر پورصالحی خاکی @mtaranom
💢پایان خوش نیم فصل؛ نوای قهرمانی می‌آید ▫️تیم فوتبال تراکتور در آخرین دیدار نیم فصل نخست لیگ برتر فوتبال مقابل میهمان خوزستانی خود به برتری سه بر صفر رسید. ▫️در حالی که می‌رفت نیمه نخست بدون گل به پایان برسد مهدی شیری با شوتی دیدنی موفق شد در دقیقه 44 گل اول سرخ‌پوشان را به ثمر برساند تا تیم میهمان با شکست روانه رختکن شود. ▫️در آغاز نیمه دوم، تراکتور که به دنبال به ثمر رساندن گل‌های بیشتری بود خیلی زود توانست با ضربه استثنایی محمد نادری از پشت محوطه جریمه گل دوم را به استقلال خوزستان تحمیل کند. ▫️پس از گل دوم نیز، تراکتوری‌ها فشار خود را افزایش داده و توانستند در دقیقه 88 توسط تومیسلاو اشترکال شمار گل‌های خود را به عدد سه برسانند. تراکتور با این پیروزی 32 امتیازی شده و موقتا به صدر جدول برگشت تا برای قهرمانی نیم فصل منتظر نتیجه دیدار استقلال و سپاهان باشد. @mtaranom
جایگزین های قند👌 @mtaranom
⭐⭐اطلاعیه خدمات پزشکی پرستاری مهر⭐⭐ قابل توجه همشهریان عزیز ، شهر ها و روستاهای تابعه ویزیت 🌟 دکتر ایرج شکاری جراح و متخصص مغز واعصاب وستون فقرات ودیسک🌟 دارای بورد تخصصی *تشخیص ودرمان دارویی وجراحی ستون فقرات و تشخیص و درمان انواع سردرد *تشخیص ودرمان انواع بیماری های اعصاب وروان تشخیص و درمان میکروسکوپیک انواع تومور های مغزی ⭐در مهربان روز یک شنبه مورخه  16دی ماه  از ساعت 9.5 الی 13 خواهد بود آدرس مهربان ساختمان زارعی جنب داروخانه وظیفه شماره تماس جهت دریافت نوبت 09144324280
تمرینات والیبال هر پنج شنبه در سالن ورزشی سپاه مهربان با حضور ورزشکارانی چون کریم کمالی،محمدرضا حسین زاده، مهدی نوروزی، مهدی عدل بخش، رضا وارثی و سایر ورزشکاران جوان تمرینات والیبال این گروه به صورت مرتب در سالن ورزشی سپاه مهربان انجام می گیرد. زحمات ارزشمند دکترمحمد راستکار مهربانی ، رئیس سابق هیئت والیبال منطقه مهربان که به اقتضای مسئولیت فعلی در تبریز ساکن هستند در تقویت و راه اندازی این گروه را نباید نادیده گرفت.وی همچنان دورادور این ورزشکاران مشتاق را راهبری می کنند و گاه شخصا در این تمرینات حضور پیدا می کنند. همچنین حمایت‌ها و مساعدت‌های جناب سرهنگ پاسدار محمد علیپور، فرماندهی محترم حوزه شهیدمحلاتی مهربان که همواره حامی ورزشکاران هستند در راه‌اندازی این رشته ورزشی در این سالن را ارج می نهیم. @mtaranom
تشکر ویژه از مهندس منصور ابراهیمی شهردارمحترم دوزدوزان و حاج اسماعیل نورپرست ریاست محترم شورای اسلامی این شهر بابت اظهار محبت و لطف همیشگی که به اینجانب داشتند. افتخار داشتیم بیش از هشت سال در خدمت اهالی خونگرم و بامحبت دوزدوزان بودیم. یکی از همشهریان ( که متاسفانه معلم هم هستند) که ادعا کرده بود در وقت اداری مطلب در کانال درج میکنم و به مشتریان خدمت نمی کنم این سند مشتی نمونه خروار در مقابل یاوه گویی های ایشان @mtaranom
📗قصه شب تونل قسمت سوم تکه‌های پنبه را محکم‌تر در گوشش چپاند چون برای سخن گفتن با مسئول بلیت شلشان کرده بود. مسافران رفتار آرامی داشتند. این قطار مانند هر قطار عصر یکشنبه‌ی دیگر بود و هیچ‌کس نگران نمی‌نمود. در بخش درجه دو به مردی انگلیسی رسید که کنار پنجره‌ی راهرو ایستاده بود. در حالی که با پیپش روی قاب پنجره می‌زد و با پوچی لبخندی زده بود گفت: «سیمپلون» [نام تونلی در زوریخ]. در واگن ناهارخوری هم همه چیز معمول بود. هیچ صندلی‌ای خالی نبود و نه پیش‌خدمتان و نه مشتری‌ها که مشغول اشنیتزل وینی و برنج بودند، نظری درباره‌ی تونل نمی‌دادند. ولی آنجا، نزدیک خروجی واگن ناهارخوری، کیف سرخ مسئول ارشد را شناخت. «برایتان چه کار می‌توانم بکنم آقا؟» مسئول ارشد مردی بلندقد و آرام بود در پشت سبیل‌های سیاهِ با دقت کوتاه شده و عینک تمیزِ بی‌قاب. «بیست و پنج دقیقه است که در تونل بوده‌ایم.» آن گونه که مرد جوان انتظار داشت، مسئول به پنجره نگاه نکرد، ولی رو به پیش‌خدمتی در نزدیکیش کرد. گفت: «یک بسته اورمند ۱۰ برایم بیاور. من هم از همین مارکی می‌کشم که این آقا می‌کشند.» پیش‌خدمت ولی گفت که از آن مارک تمام کرده‌اند و مرد جوان که خوشحال بود که فرصتی برای گفتگوی بیشتر پیدا شده یک برزیل تعارف کرد. مسئول پاسخ داد «سپاسگزارم. در اولتن به سختی فرصت می‌کنم سیگار بخرم. لطف بزرگی به من می‌کنید. دود کردن مهم‌ترین تجارت است. می‌شود از این طرف بیایید لطفا؟» مرد جوان که گیج شده بود دنبالش به واگن باری جلوی ناهارخوری رفت. مسئول گفت: «واگن بعدی لوکوموتیو است. اینجا جلوی قطار است.» نور کم‌زور زردی از میان چمدان ها می‌سوخت. بیشتر واگن در تاریکی مطلق بود. درهای کناری و پنجره‌های کوچک کنارشان بسته شده بودند و از میان آهن‌هایش تاریکی بزرگتر تونل به درون گام می‌گذاشت. چمدان‌های بزرگ که بسیاری‌شان با برچسب‌های هتل تزیین شده بودند، دوچرخه‌ها و کالسکه‌های نوزاد که بار واگن را تشکیل می‌دادند شلخته چیده شده بودند. مسئول ارشد، مردی آشکارا دقیق، کیف سرخش را روی چنگکی دم دست آویزان کرد. «برایتان چه کار می‌توانم بکنم؟» دوباره پرسید ولی بی‌آنکه به دانشجو نگاه کند. در عوض، آغاز کرد به نوشتن ستون‌هایی مرتب در کتابی که از جیبش درآورده بود. مرد جوان محکم پاسخ داد «ما از بورگدورف درون تونل بوده‌ایم. تونلی به این بزرگی در این مسیر نیست. می‌دانم. هر هفته با این قطار رفت‌و‌آمد می‌کنم.» مسئول ارشد نوشتنش را پی گرفت. حس بازجو بودنش را بیشتر کرد، آنچنان بیشتر که تنشان کمابیش با هم در تماس آمد، گفت: «آقا، آقا، من چیزی ندارم به‌تان بگویم. هیچ نمی‌دانم چطور درون این تونل آمدیم. هیچ توضیحی برایش ندارم. ولی ازتان می‌خواهم این را در نظر بگیرید. ما داریم روی ریل حرکت می‌کنیم: در نتیجه این تونل به جایی می‌انجامد. هیچ دلیلی ندارد که نگران باشیم که تونل مشکلی دارد، البته جز اینکه انگار هیچ پایانی ندارد.» مسئول ارشد هنوز اورموند برزیل ۱۰ خاموش را میان لب‌هایش داشت. بسیار آرام سخن گفته بود، ولی با چنان بردباری و بزرگی و با چنان دل‌استواری‌ای که واژه‌هایش با وجود سر‌و‌صدای بیشتر واگن باری شنیده می‌شود. مرد جوان بی‌شکیبا گفت: «پس باید ازتان بخواهم که قطار را نگه دارید. براستی درکتان نمی‌کنم. اگر تونل مشکلی دارد - و به نظر می‌آید که حتی نمی‌توانید وجودش را توضیح دهید- وظیفه‌ی شماست که قطار را همین جا نگه دارید.» «قطار را نگه داریم؟» مرد پیر با آرامی پاسخ داد. انگار به این اندیشیده بود، ولی همان گونه که به همراهش گفت، نگه داشتن قطار موضوع جدی‌ای است. پس از این، کتابش را بست و آن را روی کیف سرخ گذاشت که داشت روی چنگک تاب می‌خورد. سپس به دقت اورموند ۱۰ را روشن کرد. مرد جوان پیشنهاد داد که ترمز اضطراری بالای سرشان را بکشد، و می‌خواست اهرم را رها کند که ناگهان تلوتلو خورد به جلو و به دیوار کوبیده شد. در همین آن، کالسکه‌ی نوزاد به سویش غلتید و چندین چمدان بزرگ سُر خوردند. مسئول ارشد عجیب تاب خورد و با دستانی باز در واگن باری به حرکت در آمد. در حالی که به مرد جوان که اکنون به دیوار تکیه داده بود پیوست، اعلام کرد: «در سرازیری افتاده‌ایم!» ولی برخورد مورد انتظار قطار پیچ و تاب خورنده با تونل گرانیتی رخ نداد. واگن‌های تلسکوپی خرد نشدند. دوباره به نظر می‌آمد قطار میزان شده است. درِ آن سوی واگن باز شد. تا در دوباره بسته شود، در نور روشن ناهارخوری، می‌توانستند مسافرانی را ببینند که به تندرستی همدیگر می‌نوشیدند. «به لولکوموتیو بیا.» در این زمان مسئول ارشد اندیشناک و کمابیش تهدیدآمیز به دانشجو نگاه می‌کرد. درِ نزدیکش را باز کرد. با این کار، هوای آشفته‌ی سرشار از گرما با چنان نیرویی به این دو برخورد کرد که آنها را به دیوار پشتشان راند. 👈 ادامه دارد... @mtaranom
دیگر نِمی‌توانم هیچ سطری بنویسم. ‏دیگر دلم می‌خواهد ‏فقط صدایَت را بشنوم ‏و فقط به چشمانت نگاه کنم. ‏یعنی بفهم که دِلتنگی و حسرت ‏اَمانم را بریده است. @mtaranom
‌ خواهد به سر آید غم هجران تو یا نه ای تیر غمت را دل عشاق نشانه... @mtaranom
☘ سخن روز @mtaranom
میدانيد قشنگترین جای زندگی کجاست؟ آنجاست که به دلتان فرصت میدهيد! به دلتان این جرأت را میدهيد که دوباره به زندگی اعتماد کند، بدى‌ها را فراموش کند، دوباره منتظر يك اتفاق ناگهانی خوب باشد، منتظر يك آدم تازه كه به او فرصت میدهيد گذشته را با همه بدى‌هايش ببخشد و بگذارد اتفاقات گذشته، در گذشته بماند. اینجا قشنگ‌ترین جای زندگی است، جایی که از صفر شروع ميكنيد، جایی که دوباره متولد مى‌شويد... @mtaranom
کاش روزی آن سحر هم می رسید آن سحر که مژده وصل تو می آورد نسيم اللهم عجل لولیک الفرج @mtaranom
4_6032743276216326129.mp3
961.1K
🌱مناجات امام زمان(عج) 👤سیدمحمد عاملی @mtaranom
* احوالات امام محمّدباقر (ع) */ سلام اولا  او امامه، سوزی  جواهردی علوم  علمِ  لَدُنّی ده  چوخدا  ماهردی سلام  اولا  پسر   زین العابدینه ، تمام که عبد  درگه حقّده مطیع و  طاهردی سلام   معدن  علمِ  رسول  ختم   نَبی علومی، تجزیه  تحلیل ایدندی  باقردی کلام   و  نطقده  گوئیا   پیمبره   بَنذَر فضیلت  سخنی چوخ فصیح و فاخردی مفسران جهان باقرین سوزون دانشور رسا   کلامی  اونون   مَنظر   اکابردی همیشه تازه دی نطقی، مکتبِ ولایتده قلم یازانماز او وصفی جوابه حاضردی قَوی دی  علم  فصاحتده  هم  بلاغتده آلوبدی  علمی خدادن حکیم  و ناصردی ⬅️  : ادامه دارد ✍علیرضا بهجتی مهربانی @mtaranom