eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌷🌹🌸🌻💐🌼 🌿🌷🌹🌸🌻 🌿🌷🌹 🌿 🌷 عجل الله تعالی فرجه در کلام علیه السلام 🌹سپاس خدایی را که مرا از این دنیا نبرد تا اینکه امام بعد از خود را دیدم. او شبیه‌ترین خلق به پیامبر اکرم از حیث خَلق و خُلق می‌باشد. خداوند تبارک و تعالی او را در زمان غیبتش حفظ می‌کند و ظاهر می‌شود و زمین را از قسط و عدل پر می‌کند چنانچه از جور و ظلم پر شده باشد. 📚 کفایة الاثر، تالیف ابو القاسم خزار قمی، صفحه ۴۱۳ 👉 @mtnsr2 🌿 🌿🌷🌹 🌿🌷🌹🌸🌻 🌿🌷🌹🌸🌻💐🌼
⚫️ دستاورد # فضایی بعد از‌انقلاب 🔸 #پوستر #پیشرفت ♻️ماهواره ایرانی توید 👉 @mtnsr2
⚫️تعهد شاه به تامین نفت #اسرائیل 🔸کیا بودن میگفتن تو سوریه چیکار میکنیم بعد از رژیم پهلوی دفاع میکردند 👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ⭕️ 🔶قسمت چهل وچهارم 🔶 قرار بود به دماوند رفته وقله را فتح کنیم.صالح آمد از من درخواست کوله کرد . گفتم: همین اسلحه که دست مان است به اندازه کافی سنگینی دارد دیگر کوله را می خواهی چکار؟ گفت: میخواهم توی آن سنگ بریزم باید خودم را محک بزنم وببینم آیا برای زندگی در شرایط سخت آمادگی دارم؟ مطمئن بودم کم می آورد بالا رفتن از کوهی به بلندای دماوند ، آن هم با اسلحه، کار ساده ای نیست. همینطوری اش هم نفس آدم را بند می آورد. اصرار های من اثری نداشت.تا بالای کوه رفتیم وقله را فتح کردیم .من و چند نفر از پاسداران دیگر کم آوردیم و ادامه مسیر برایمان دشوار شده بود .صالح در حالی که کوله های پر از سنگ را در پشتش بسته بود واسلحه در دست داشت دست تک تک ما را گرفت وکمکمان کرد تا خود را بالا بکشیم 🔶 برای خرید گوشت به قصابی رفتیم متوجه شدم مبلغی پیش از هزینه گوشتی که خریدیم به قصاب داد از او سوال کردم که چرا مبلغی اضافه پرداختی ؟ از جواب دادن طفره رفت و بر سوالم اصرار کردم ناچار به جواب دادن شد ومن متوجه شدم که هر ماه به قصاب پول می دهد تا به نیاز مندان گوشت بدهد وآنها را دست خالی از مغازه اش نراند 👉 @mtnsr2 🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
🌀 شب همگی بخیر .... 🌱اولین خاطره از مادر شهید 🌹بخونید حتما تحت تاثیر قرار می گیرید 👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔅بهترین دلیل 🍃روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود.آن وقت ها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می خواند.با اینکه کار هم می کرد، نمره اش همیشه خودب بود. 🍃یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت:«از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم.» من و باباش با چشمهای گرد شده به هم نگاه کردیم😳.همچین درخواستی حتی یکبار هم سابقه نداشت. ❓باباش گفت: تو که مدرسه رو دوست داشتی، برای چی نمی خوای بری؟ 🍃آمد چیزی بگوید، بغض گلوش را گرفت.همان طور، بغض کرده گفت:«بابا از فردا برات کشاورزی می کنم، خاکشوری می کنم، هر کاری بگی می کنم، ولی دیگه مدرسه نمی رم.» این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه😭 🤔حدس زدیم باید جریانی اتفاق افتاده باشد، آن روز ولی هرچه پیله اش شدیم، چیزی نگفت. روز بعد دیدیم جدی جدی نمی خواهد مدرسه برود.باباش به این سادگی ها راضی نمی شد، پا توی یک کفش کرده بود که : «یا باید بری مدرسه، یا بگی چرا نمی خوای بری.» 🔹آخرش عبدالحسین کوتاه آمد .گفت: «آخه بابا روم نمی شه به شما بگم.» 🔸گفتم: «ننه به من بگو.» سرش را انداخته بود پایین و چیزی نمی گفت. فکر کردم شاید خجالت می کشد.دستش را گفتم و بردمش تو اتاق دیگر. کمی ناز و نوازشش کردم. گفت و با گریه گفت: «ننه اون مدرسه دیگه نجس شده!» «چرا پسرم؟» 🍃اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت: «روم به دیوار، دور از جناب شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختری دیدم، داشت...» شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد.فقط صدای گریه اش بلند تر شد و باز گفت:«اون مدرسه نجس شده، من دیگه نمی رم.» آن دبستان تنها یک معلم داشت.او را هم می دانستیم طاغوتی است، از این کارهاش ولی دیگر خبر نداشتیم. 🍃موضوع را به باباش گفتم. عبدالحسین پیش ما حتی سابقه یک دروغ هم نداشت.رو همین حساب، پدرش گفت: «حالا که اینطور شد، خودم هم دیگه میلم نیست بره مدرسه.»... 🍃تو آبادی علاوه بر دبستان، یک مکتب هم بود. از فردا گذاشتیمش آن جا به یاد گرفتن قرآن 👉 @mtnsr2 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
☘ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ مرادی ﺑﻔﺮﺳﺖ 💐ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺯﺩه اﻡ ﺭﺍﻩ نجاتی ﺑﻔﺮﺳﺖ 🍃ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ یامهدی 🍂 ﻧﺬﺭ ﮔﻞ ﻧﺮﮔﺲ صلواتی ﺑﻔﺮﺳﺖ 🍁اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّل‌فَرَجَهُــم🍁 👉 @mtnsr2
⭕️ #قرار_عاشقی 🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات 🌷 #شهیدابراهیم_هادی 🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع 🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨ 🌷إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ ۚ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا 🌹مگر کسانی که به قومی که میان شما و ایشان پیمانی است، می پیوندند یا خود نزد شما می آیند. در حالی که از جنگیدن با شما یا جنگیدن با قوم خود ملول شده باشند و اگر خدا می خواست بر شما پیروزشان می ساخت و با شما به جنگ برمی خاستند پس هرگاه کناره گرفتند و با شما نجنگیدند و به شما پیشنهاد صلح کردند، خدا هیچ راهی برای شما بر ضد آنان نگشوده است. (نساء/۹۰) 👉 @mtnsr2
🌀انسان های نادان می گویند خدا كه ترس نداره! 💠 اگر این متن توی عكس قانعشون نكرد بهشون بگید 👌ترس دوری از مهربانی خدا منظور ماست... 🌹اینجوری شاید قانع بشند 👉 @mtnsr2
🌿🌷🌹🌸🌻💐🌼 🌿🌷🌹🌸🌻 🌿🌷🌹 🌿 💠 هم درجه شدن با خانواده در بهشت 🌹قرآن در سوره طور مي‌فرمايد: مؤمن وقتي وارد بهشت مي‌شود سراغ خانواده‌ا‌ش را مي‌گيرد و مي‌گويد: ذريه‌ي من کجا هستند؟ همسر من کجاست؟ مي‌گويند: مقام اينها مثل تو نبوده که بهشتي بشوند، نه اينکه بد باشند. اما نمره تو هجده بوده و اينها دوازده هستند. مؤمن مي‌گويد: «الهي عملتُ لي و لهم» من در دنيا هرکاري مي‌کردم و براي اينها هم انجام مي‌دادم. براي من اينجا بدون زن و بچه و پدر و مادر سخت است. 🍁 پيغمبر فرمود: خطاب مي‌شود، اينها را به او ملحق کنيد. «أَلْحَقْنا بِهِمْ» اينها را به آن‌ها ملحق مي‌کنيم. «وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ» رتبه‌ي او هم پايين نمي‌آوريم. نمي‌گوييم: شما يک طبقه پايين‌تر برو که با اينها يکي شوي. آنها را به اينها ملحق مي‌کنيم. اين را گفتم براي اينکه خانواده‌ها نگران نباشند و با خانواده‌هايشان زندگي مي‌کنند آنهايي که اهل ايمان باشند. 👉 @mtnsr2 🌿 🌿🌷🌹 🌿🌷🌹🌸🌻 🌿🌷🌹🌸🌻💐🌼
8268dfbe4b194f2d7ad649c90284ec82b7317c1f.mp3
3.51M
🌹هفت قدم تا رهایی از گناه 🌱استاد رفیعی 👉 @mtnsr2
🍁دلت که گرفته باشد 🍁با صدای ترانه که هیچ 🍁با صدای دست فروش دوره گرد هم  گریه می کنی 🍁و این است شرح حال این روز های انتظار من  👉 @mtnsr2 
4_5931590774851371556.mp3
3.28M
⭕️ دانلود👇👇 🍁حجه الاسلام 🌹موضوع : ناهنجاریهای قبل از ظهور 👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠الله اکبر .... ❗️فرزند امام معصوم بود ❗️داماد امام معصوم بود ❗️در صحرای کربلا حضور داشت ❗️دلاورانه جنگید و تا نیم قدمی شهادت رفت ❗️اما هنگام بریدن سر ها متوجه شدند زنده است 🔅خلاصه احیا شد اما.... اما.... ❗️اما امامت امام سجاد رو نپذیرفت 👈نهایتاً عاقبت به خیر نشد😔 💠خیلی خیلی باید مواظب باشیم هرچی باشیم گنده تر از این نیستیم 🙏فقط میتونیم یه دعا کنیم .... 🍃خدایا عاقبت همه ما را به خیر ختم کن🍃 🔹استاد رائفی پور 👉 @mtnsr2
⚫️دستاوردهای بعد از‌انقلاب 🔸 🔸زیر دریایی مید جت 👉 @mtnsr2
⚫️پادشاهی که حوس باز بود 🔸پادشاه پاکدامن و باغیرت 😁 🔸 #فساد_پهلوی 📚 خاطرات فردوست صفحه۴۸ 👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ⭕️ 🔶قسمت چهل وپنجم 🔶 شاد بودن وشاد نگه داشتن اطرافیان ، از خصوصیات بارز و همیشگی او بود. در سفر های خانوادگی با این که معمولا همه کارها روی دوش او قرار داشت نه منتی سر کسی میگذاشت ونه با وجود خستگی زیاد ، اخم وناراحتی در چهره اش دیده می شد . دائم شاد بود و با ما شوخی می کرد. وقتی می آمد قم ، کاری می کرد که از کنار او بودن لذت ببریم . هشت سال از او کوچکتر بودم. گاهی می گفت بیا با هم کشتی بگیریم، تو با همه توانت من با یک دست. هیچ وقت زورم به او نرسید ولی کشتی پر هیجان وجالبی با هم میگرفتیم . نیمه های شب میگفت : اگر حالش را داری برویم حرم . من هم از خدا خواسته همراهش میرفتم. ساعتهای خلوت حرم را دوست داشت. گاهی هم می رفتیم جمکران تا اذان صبح ماندیم . گاهی هم می رفتیم جایی در قم معروف به فلکه بستنی و حسابی از من پذیرایی میکرد . اگر هم لازم بود حرفی به من بزند یا تذکری بدهد لابه لای همین کارهایش بیان می کردکه هم در ذهنم بماند وهم باعث ناراحتی نشود. 👉 @mtnsr2 🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
🌷خُب امشب با خاطره ویلای جناب سرهنگ به استقبال شهید برونسی میریم 👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍁ویلای جناب سرهنگ 🍃یک بار خاطره ای برام تعریف کرد از دوران سربازی اش. خاطره ای تلخ و شیرین که منشأ آن، روحیه الهی خودش بود.می گفت: 🍃اول سربازی که اعزام شدیم، رفتیم «صفر -چهار»بیرجند بعد از تمام شدن دوره آموزش نظامی، صحبت تقسیم و این حرفها پیش آمد. یک روز تمام سربازها را به خط کردند، تو میدان صبحگاه. هنوز کار تقسیم شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ما بین بچه ها. قدمها را آهسته بر می داشت و با طمأنینه.به قیافه ها با دقت نگاه می کرد و می آمد جلو. تو یکی از ستونها یکدفعه ایستاد.به صورت سربازی خیره شد. سرتا پای اندامش را قشنگ نگاه کرد. آمرانه گفت: «بیرون.» همین طور دو-سه نفر دیگر را هم انتخاب کرد. 🍃من قد بلندی داشتم و به قول بچه ها: هیکل ورزیده و در عوض، قیافه روستایی و مظلومی داشتم. 🍃فرمانده پادگان هنوز لابلای بچه ها می گشت و می آمد جلو. نزدیک من یکهو ایستاد. سعی کردم خونسرد باشم. توی چهره ام دقیق شد و بعد هم از آن نگاههای سر تا پایی. «توأم بروبیرون.» یکی آهسته از پشت سرم گفت: «خوش به حالت!» تا از صف برم بیرون، دو، سه تا جمله دیگر هم از همین دست شنیدم: « دیگه افتادی تو ناز و نعمت.» « تا آخرخدمتت کیف می کنی.»... بیرون صف یک درجه دار اسمم را نوشت و فرستاد پهلوی بقیه. حسابی کنجکاو شده بودم.از خود پرسیدم: « چه نعمتی به من می خوان بدن که این بچه شهری ها دارن افسوسش رو می خورن؟!» خیلی ها با حسرت نگاهم می کردند.بالاخره از بین آن همه، چهار-پنج نفر انتخاب شدیم. یک استوار بردمان دم آسایشگاه. گفت:«سریع برین لوازمتون رو بردارین وبیاین بیرون، لفتش ندین ها.» باز کنجکاوی ام بیشتر شد. برام سؤال شده بود که :«کجا می خوان ببرن ما رو؟» با آنهای دیگر هم رفاقت نداشتم که موضوع را ازشان بپرسم. لوازمم را ریختند تو کیسه ئ انفرادی و آمدم بیرون. یک جیپ منتظر بود.کیسه ها را گذاشتیم عقبش و پریدیم بالا. همراه آن استوار رفتیم تو شهر بیرجند. 🍃چند دقیقه بعد جلوی یک خانه بزرگ ویلایی، ماشین ایستاد. استوار پیاده شد. رو کرد به من و گفت: «کیسه ات رو بردار بیا.» 🍃خودش رفت زنگ آن خانه را زد. من هم رفتم کنارش. به ام گفت: « از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی، هر چی بهت گفتن، بی چون و چرا گوش می کنی.» مات و مبهوت نگاهش می کردم. آمدم چیزی بگویم، در باز شد. یک زن تقریبا مسن و ساده وضعی، بین دو لنگه ئ در ایستاده بود. چادر گلدار و رنگ و رو رفته اش را رو سرش جابجا کرد.استوار به اش مهلت حرف زندن نداد. به من اشاره کرد و گفت: «این سرباز رو خدمت خانم معرفی کنید.» آمد برود، گفتم: «من اینجا اسلحه ندارم، هیچی ندارم؛ نگهبانی می خوام بدم، چکار می خوام بکنم.» 🍃خنده ناشیانه ای کرد و گفت:«برو بابا دلت خوشه! از فردا همین لباسهات رو هم باید در بیاری و لباس شخصی بپوشی! 🌷 ادامه دارد...... 👉 @mtnsr2 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⭕️ #قرار_عاشقی 🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات 🌷 #شهیدابراهیم_هادی 🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع 🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨ 🌷سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهَا ۚ فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ ۚ وَأُولَٰئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا 🌷گروه دیگری را خواهید یافت که می خواهند از شما و قوم خود در امان باشند، اینان هرگاه که به کفر دعوت شوند بدان بازگردند پس اگر خود را به کناری نکشند و صلح نکنند و از اعمال خویش بازنایستند؛ آنان را هر جا که یافتید، بگیرید و بکشید که خدا شما را بر آنان تسلطی آشکار داده است. (نساء/۹۱) 👉 @mtnsr2
🌸پرسید : کدام راه نزدیک تر است ؟ 🌹گفتم: به کجا ؟ 🌸گفت : به خلوتگه دوست ! 🌹گفتم:تو مگر فاصله ای میبینی؟ 🌻بین آن کس که دلت منزل اوست؟! 👉 @mtnsr2                                                
🌿🌷🌹🌸🌻💐🌼 🌿🌷🌹🌸🌻 🌿🌷🌹 🌿 🌹یکی از اخلاق های خدا صبر است خداوند به حضرت داود (علیه السلام) وحی فرستاد که ای داود، اخلاق خود را چون اخلاق من کن و یکی از اخلاقهای من صبر است و صابر اگر بر صبر بمیرد شهید مرده است و اگر نمیرد با سعادت زندگی کرده است. ✨خداوند بنده اش ایوب را چنین ستوده. انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب ما ایوب را بنده ای صابر و شکیبا یافتیم و نیکو بنده ای بود و همواره به ما توجه داشت. 🍁در روایت آمده که وقتی بیماری حضرت ایوب شدت یافت، همسرش به او گفت دعای پیامبران الهی مستجاب می گردد، پس اگر از خدا خواهی مشکلات رفع می شود؟ 🌱حضرت ایوب فرمودند: ای زن خداوند هفتاد سال ما را غرق در نعمت خود کرد، حالا باید به همان اندازه بر بلایش شکیبائی ورزیم 👉 @mtnsr2 🌿 🌿🌷🌹 🌿🌷🌹🌸🌻 🌿🌷🌹🌸🌻💐🌼