فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢اگر ۳۱۳ #یار_امام_زمان مشخص هستند پس چرا من #اصرار کنم برای سربازی امام زمان؟!
☘ #استاد_پناهیان
👉 @mtnsr2
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹
⭕️ مُبلّغ رجعت باش!
🔹 همانند قرآن و روایات، در ادعیه و زیاراتِ ما نیز به موضوع رجعت اشاره شده است.
🔸 در زیارت جامعه کبیره که امام هادی (ع) آن را به ما آموخته اند، اینگونه آمده است: «... من به بازگشت شما ایمان دارم، رجعتتان را تصدیق میکنم... و برای یاری شما آماده ام...»
🔺 طبق این زیارت، شیعیان علاوه بر ایمان به بازگشتِ ائمه، باید تصدیق کنندهی رجعت بین مردم باشند. در این صورت خودشان نیز جزء رجعت کنندگان خواهند بود و میتوانند ائمه را در آن دوران یاری کنند.
👉 @mtnsr2
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹
salahshoor-09.mp3
2.67M
⭕️مناجات با امام زمان
🍃با نوای سلحشور
🌷یا ابن الحسن یا ابن الحسن
🌷من عاشق وتو دلربا ، من بينوا تو پادشا ، شاها نظركن برگدا
🌷یا ابن الحسن یا ابن الحسن
🌷چه بخاکم بکشانی ، چه به خونم بنشانی ، نبر
🌷آنم که برنجم نه چو آبی که برانی
🌷یا ابن الحسن یا ابن الحسن
🌷پیش از آنی که خدا خلق کند جان و دلم را
🌷عهد کردی که بیایی و دلم را بستانی
🌷هرگز آن قدر ندارم که شوم خاک قدومت مگر
🌷خاک غلامان در خویش بخوانی
🌷یا ابن الحسن یا ابن الحسن
👉 @mtnsr2
#چگونه_گناهان_فرو_میريزد ؟
🌱ابوعثمان مى گويد:
🌿 من با سلمان فارسى زير درختى نشسته بودم
او شاخه خشكى را گرفت و تكان داد همه برگهايش فرو ريخت
🌿 آنگاه به من گفت : نمى پرسى چرا چنين كردم ؟
گفتم : چرا اين كار را كردى ؟
🌿 در پاسخ گفت :
يك وقت زير درختى در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نشسته بودم
حضرت شاخه خشك درخت را گرفت و تكان داد تمام برگهايش فرو ريخت .
🌿 سپس فرمود:
سلمان ! سؤ ال نكردى چرا اين كار را انجام دادم ؟
عرض كردم : منظورت از اين كار چه بود؟
🌿 فرمود: وقتى كه مسلمان وضويش را به خوبى گرفت
سپس نمازهاى پنچگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ريزد
همچنان كه برگهاى اين درخت فرو ريخت
📚بحار الانوار- جلد چهارم
👉 @mtnsr2
🍃هر چه زور داشت جمع کرد توی دستهایش. آخرین قطرههای آب از پیراهن چکید بیرون. بچّه را بغل کردم و توی ایوان نشستم.
🍃گفتم:« یک لباس دیگه بخر تا مجبور نباشی چند بار تکان بدی و خسته بشی. اهل اتو کردن هم نیستی. نکنه مثل بعضیها با کتری آب جوش چروک لباسها رو میگیری؟».
🍃خندید و گفت:« به قول یکی از ائمه معصوم، توی امور مادّی طوری زندگی کن که انگار سالها در دنیا هستی و در کارهای آخرتت طوری باش که انگار دیگه فرصت نداری و باید بری.».
🍃دستهایش را شست و قرآن را از کنار پنجره برداشت.
🔅شهید عباسعلي اشرف
📚منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص444
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
در ادامه خاطره خاکهای نرم کوشک
به ساعتم اشاره کردم و ادامه دادم: خود فرماندهی هم گفت: تا ساعت یک اگر نشد عمل کنید، حتماً برگردید؛ الان هم که ساعت دوازده و نیم شده. تو این چند دقیقه، ما به هیچ جا نمی رسیم.
این که اسم فرمانده را آوردم، به حساب خودم انگشت گذاشتم رو نقطه حساس. می دانستم تو سخت ترین شرایط و تو بهترین شرایط، از مافوقش اطاعت محض دارد. حتی موردی بود که ما دژ دشمن را شکستیم و تا عمق مواضع
رفتیم. در حال مستقر شدن بودیم که از رده های بالا بی سیم زدند و گفتند: باید برگردین.
تو همچنین شرایطی، بدون یک ذره چون و چرا بر می گشت. حالا هم منتظر عکس العملش بودم. گفت: نظرت همین بود؟
پرسیدم، مگه شما نظر دیگه ای هم داری؟»
چند لحظه ای ساکت ماند.جور خاصی که انگار بخواهد گریه اش بگیرد، گفت: من هم عقلم به جایی نمی رسه.
دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت رو خاکهای نرم کوشک. منتظر بودم نتیجه ی بحث را بدانم.لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت.
پرسیدم: پس چکار کنیم آقای برونسی؟
حتی تکانی به خودش نداد. عصبی گفتم:حاج آقا همه منتظر هستن، بگو می خوای چکار کنی؟!
باز چیزی نشنیدم.چند بار دیگر سؤالم را تکرار کردم.او انگار نه انگار که تو این عالم است. یک آن شک برم داشت که نکند گوشهاش از شنوایی افتاده اند یا طور دیگری شده؟ خواستم باز سؤالم را تکرار کنم، صدای آهسته ی ناله
ای مرا به خود آورد. صدا ازعقب می آمد. سریع، سینه خیز رفتم لابلای ستون...
حول و حوش ده دقیقه گذشت. تو این مدت، دو، سه بار دیگر هم آمدم پیش عبدالحسین. اضطراب و نگرانی ام هر لحظه بیشتر می شد. تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود.نمی دانم او چه اش شده بود که جوابم را نمی داد. با
غیظ می گفتم: آخه این چه وضعیه حاجی؟ یک چیزی بگو!
هیچی نمی گفت.بار آخر که آمدم پهلوش، یکدفعه سرش را بلند کرد. به چهره اش زیاد دقت نکردم، یعنی اصلاً دقت نکردم؛ فقط دلم تند و تند می زد که زودتر از آن وضع خلاص شویم.دشمن بیکار ننشسته بود: گاه گاهی منور
می زد و گاه گاهی هم خمپاره یا گلوله ی دیگری شلیک می کرد.
بالاخره عبدالحسین به حرف آمد. صداش با چند دقیقه پیش فرق می کرد، گرفته بود:درست مثل کسی که شدید گریه کرده باشد. گفت: سید کاظم!خوب گوش کن ببین چی می گم.
به قول معروف دو تا گوش داشتم، دو تا هم قرض کردم.یقین داشتم می خواهد تکلیفمان را یکسره کند.شش دانگ حواسم رفت به صحبت او.
خودت برو جلو.
با چشمهای گرد شده ام گفتم: برم جلو چکار کنم؟
هرچی که می گم دقیقاً همون کارو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول.
به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد: سر ستون که رسیدی ، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری.»
مکث کرد.با تأکید گفت: دقیق بشماری ها.
مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم.
بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سر خودت ببر اون جا.
یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته!ولی خیلی محکم حرف می زد؛ هم محکم، هم با اطمینان کامل. باز پی صحبتش را گرفت: وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر می ری جلو.اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چکار کنن.
از جام تکان نخوردم.داشت نگاهم می کرد.حتماً منتظر بود پی دستور بروم. هر کدام از حرفهاش، یک علامت بزرگ سؤال بود تو ذهن من. گفتم: معلوم هست می خوای چکار کنی حاجی؟
با ناراحتی پرسید: شنیدی چی گفتم؟
شنیدن که شنیدم، ولی...
آمد تو حرفم.گفت: پس سریع انجام بده.
کم مانده بود صدام بلند شود.جلوی خودم را گرفتم. به اعتراض گفتم: حاج آقا! اصلاً حواست هست چی داری می گی؟
امانش ندادم و دنبال حرفم را گرفتم: این کار، خودکشیه، خودکشی محض!
شما به دستور عمل کن.
هر چه مسأله را بالا و پایین می کردم با عقلم جور در نمی آمد.شاید برای همین بود که زدم به آن درش، تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم: این دستور خودکشی رو به یکی دیگه بگو.
این دستورو به تو دادم، تو هم وظیفه داری اجرا کنی و حرف هم نزنی.
لحنش جدی بود و قاطع.او هم انگار زده بود به آن درش. تا آن لحظه همچین برخوردی ازش ندیده بودم و حتی نشنیده بودم.تو بد شرایطی گیر کرده بودم. چاره ای جز انجام دستور نداشتم. دیگر لام تا کام حرفی نزدم سینه خیز راه افتادم طرف نوك ستون.آن جا بلند شدم و برگشتم سمت راست. شروع کردم به شمردن
قدمها:یک، دو، سه، چهار و...
🌷ادامه دارد......
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨
🌷إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا
🌷مگر به راه دوزخ، که جاودانه در آن خواهند ماند. و این امر براى خدا آسان است!
(نساء/ ۱۶۹)
👉 @mtnsr2
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌐داستان کوتاه
🔹 روزی جوانی از پدرش پرسید معنی #حمد چیست؟
🔸پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر میروی و سلطان تو را میبیند و سلطان بدون اینکه به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسهای طلا میبخشد.
❓تو از وزیر تشکر میکنی یا سلطان؟؟
🔹پسر گفت: از سلطان
🔸 پدر گفت: معنی #شکر هم این است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است. اگر کسی به تو نیکی میکند او وزیر است و این نیکی به امر خدا است. پس او لایق همه حمدها است...
👉 @mtnsr2
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
b70e4db367c4406397d81fb48954c2725c52d057.mp3
1.29M
🌐چرا ناراحتی؟
🔻خدا هنوز زندهست؛ حواسش بهت هست!
💠روایتی از شهید برونسی
استاد پناهیان
👉 @mtnsr2
سه عامل اساسی برای عاقبت بخیر شدن از امام صادق علیه السلام
🌷امام صادق علیه السلام طی نامه ای به دوستانشان فرموده اند:
💠که اگر می خواهی عاقبت بخیر بشوی سه کار را باید انجام بدهید:
1⃣«فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ» حق خدا را بزرگ بشمار و نعمت های خدا را در معصیت صرف نکن. این آدم عاقبت بخیر می شود.
2⃣وَ أَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْكَ
میخواهی عاقبت بخیر شوی، به حلم خدا مغرور نشو.
3⃣ اگر میخواهید عاقبت بخیر شوی
به کسی که به ما منصوب است و ارادت دارد، اظهار مودت میکند ولو به دروغ احترام کن.
📚این روایت در جلد ۷۳ بحار صفحهی ۳۵۱ محدث خبیر، مرحوم مجلسی نیز امده
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐 کار خوب از نگاه امام حسین(ع)
🌿این کلیپ رو پشت بند پست های قبلی حتما ببینید
👉 @mtnsr2
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
دلنوشته ...
ای کاش کلیمیان می دانستند...
💎 ای کاش کلیمیان جهان می دانستند که نه تنها ید بیضا، عصا و سنگ موسی، الواح تورات و انگشتر سلیمان که تمام مواریث انبیا در نزد توست و همان خضر که حضرت موسی مصاحبت با وی را تاب نیاورد و این گونه مخاطب وی قرار گرفت که:
"َهَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ"
چرا که:
مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا
الكهف (۷۸)
🍃 در مقابل تو دست ادب بر سینه می نهد، به خدمتگذاری و همنشینی ات افتخار می کند و لحظه ای فراق و دوری ات را برنمی تابد
☀️ موسی منجی بنی اسرائیل بود، تو منجی عالم بشریتی. موسی با یک فرعون درافتاد تو همه ی طاغوت های عالم و هزاران فرعون را به جای خویش نشانده و فرعونیّت را ریشه کن خواهی کرد...
👉 @mtnsr2
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐 پنهان در زمان؛ پنهان در مکان
🔺 ارتباط مخفی بودن زمان و مکان شهادت حضرت زهرا و غیبت
🔹 استاد #رائفی_پور
👉 @mtnsr2
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
⭕️ امام زمان که نمیاد آدمای مومن و عوام غیر مومن رو بُکُشه...
🔹 استـاد پناهیـــان :
امام زمان که نمیاد آدمای مؤمن و عوام غیر مؤمن رو بکُشه؛ حتی ایشون نمیاد که گناهکارا رو بکُشه، بلکه خیلی از گناهکارها با اومدن ایشون، آدمای خوبی میشن؛ کشتن، قاعده ای داره! حتی قرار نیست بعضی از گناهکارایی که با اومدن ایشون هم خوب نشدند، کشته بشن...
🔸 بله، نباید موضوع شمشیر رو از عملیاتِ اصلاحی حضرت، حذف کرد! چرا که «مستکبران» هیچ زبونی جز زبون زور نمی فهمند... برای تامین امنیت جامعه، ترسوندن مستکبران از «شمشیر عدالت» یک اصل اساسی به حساب میاد، چرا که این طائفه جز با گردن های شکسته، سر تعظیم فرود نمی آورند! تنها در اینصورت ست که جامعه روی آرامش خواهد دید...
👉 @mtnsr2
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
b5218f90833a8dea93595e816c9154fa3f92a52e.mp3
4.02M
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶قسمت هفتاد ویکم
🔶 #سهمیه
با اینکه پاسداری قدیمی بودم و دوستان زیادی در بین فرماندهان نظامی در تهران و..... داشتم ولی هیچ وقت پیش نیامد که صالح بخواهد از این اعتبار برای پیشرفت کار خودش یا انتخاب موقعیتی بهتر بهره بگیرد.
هیچ وقت تقاضایی برای انتقال به محیطی بهتر و بی دردسر نداشت.
همیشه داوطلب حضور در ماموریت های سخت سپاه بود . وقتی از عملیات و درگیری های شمال غرب برگشت در دفترچه یاد داشتی نوشت که باز هم به آنچه می خواستم دست پیدا نکردم . همان اوایل که سوریه دست خوش التهابات سیاسی و نظامی بود در سفری یک هفته ای همراه با جمعی از پاسداران به دمشق سفر کرد. بعد آن بود که قضایای سوریه شدت گرفت.
حرم حضرت زینب علیه السلام مورد تهدید دشمن قرار داشت . بسیاری از مردم به خصوص زنان و کودکان بی گناه هر روز در گوشه ای از کشور سوریه به فجیع ترین وضع ممکن در خاک و خون می غلتیدند . صالح آرام قرار را از کف داده بود تلاشش را کرد . اما وقتی دید شانس زیادی برای اعزام ندارد ،آمد سراغ من و خواسته اش را مطرح کرد خوشحال بودم که می دیدم پسر جوان و رعنای من ، بی اعتنا به دلبستگی های مادی دنیا ، حاضر است مثل شهدایی که سالها به یادشان عاشقانه زیسته ، عزم خطر کرده و جهاد فی سبیل الله را به همه جاذبه های این جهان ترجیح بدهد . پیگیری هایم را از طریق سردارانی که در تهران وقم می شناختم آغاز کردم تا این که بالاخره توانستم نظر آن ها را برای اعزام صالح جلب کنم . فقط باید یک دوره فشرده آموزش یک هفته ای را در کرج می گذراند و اعزام می شد
درست در همین حین، با اعزام او از سوی سپاه مازندران هم موافقت شد.
صالح با خوشحالی تماس گرفت واین خبر را اول از همه به من داد از این که از سوی یگان خودش با دوستان هم رزمش اعزام می شد خوشحال بود.
گفتم : پس جریان اعزام از تهران را لغو می کنم . مکثی کرد و خیلی جدی و محکم گفت:
نه
بگذارید این سهمیه هم باقی بماند اگر این بار از سوریه به سلامت بازگشتم ، لا اقل از سهمیه ای که دوستان شما فراهم کرده اند استفاده کنم و دوباره خودم را به جمع مدافعان حرم برسانم
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
✋سلام به دوستان
اخلاص در عمل شهید برونسی از او یک شخصیت متفاوت ساخته بود
تا جایی که رهبری در موردش فرمود :
شهید برونسی از استثنائات دفاع مقدس بوده
👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌐در ادامه خاطره خاکهای نرم کوشک
با وجود مخدوش بودن فکر و ذهنم، سعی کردم دقیق بشمارم.سر بیست و پنج قدم، ایستادم.علامتی گذاشتم و آمدم سراغ گردان. همه را پشت سر خودم آوردم تا پای همان علامت.به دستور بعدي اش فکر کردم.
رو به عمق دشمن، چهل متری می ری جلو.
با کمک فرمانده گروهانها و فرمانده دسته ها، گران را حدود همان چهل متر، بردم جلو.یکدفعه دیدم خودش آمد.سید و چهار، پنج تا آرپی چی زن دیگر همراهش بودند.
رو کرد به سید و پرسید: حاضری برای شلیک.
بله حاج آقا.
به مجردی که من گفتم الله اکبر، شما رد انگشت من رو بگیر و شلیک کن به اون طرف
پیرمرد انگار ماتش برده بود.آهسته و با حیرت گفت: ما که چیزی نمی بینیم حاج آقا! کجا رو بزنیم؟!
شما چکار داری که کجا بزنی؟ به همون طرف شلیک کن دیگه.
به چهار، پنج تا آرپی زن دیگر گفت: شما هم صدای تکبیر روکه شنیدید، پشت سر سید به همون روبرو شلیک کنید.
رو کرد به من و ادامه داد: شما هم با بقیه بچه ها بلافاصله حمله رو شروع می کنید.
من هنوز کوتاه نیامده بودم.به حالت التماس گفتم: بیا برگردیم حاجی، همه رو به کشتن می دی ها!
خونسرد گفت: دیگه از این حرفهاش گذشته.
رو کرد به سید آرپی چی زن.
آماده ای سیدجان.
آماده ی آماده
از ضامن خارج کردی؟
بله حاج آقا.
سرش را بلند کرد رو به آسمان. این طرف و آن طرفش را جور خاصی نگاه کرد. انگار دعایی هم زیر لب خواند.یکهو
صدای نعره اش رفت به آسمان.
الله اکبر.
طوری گفت که گویی خواب همه ی زمین را می خواست بریزد به هم. پشت بندش سید فریاد زد:یا حسین.
و شلیک کرد.گلوله اش خورد به یک نفر بر که منفجر شد و روشنایی اش منطقه را گرفت.بلافاصله چهار، پنج تا گلوله ی دیگر هم زدند و پشت بندش، با صدای تکبیر بچه ها، حمله شد.
دشمن قبل از اینکه به خودش بیاید، تار و مار شد.بعضی ها می خواستند دنبال عراقی ها بروند، عبدالحسین داد زد: بگردید دنبال تانکهای 72- T ما این همه راه رو فقط به خاطر اونا اومدیم.
بالاخره هم رسیدیم به هدف.وقتی چشمم به آن تانکهای پولادین افتاد، از خوشحالی کم مانده بود بال در بیاورم.
بچه ها هم کمی از من نداشتند. تو همان لحظه ها، از حرفهایی که به عبدالحسین زده بودم، احساس پشیمانی می کردم.
افتادیم به جان تانکها.تو آن بحبوحه، عبدالحسین رو کرد به سید و گفت: نگاه کن سید جان، این همون 72- T
هست که می گن گلوله به اش اثر نمی کنه.
و یک آرپی چی زد به طرف یکی شان که کمانه کرد.بچه های دیگر هم همین مشکل را داشتند. کمی بعد آمدند پیش او.به اعتراض گفتند: ما می زنیم به این تانکها، ولی همه اش کمانه می کنه، چکار کنیم؟
به شوخی و جدی گفت:پس خداوند عالم شما روساخته براي چی؟ خوب بپر بالای تانک و نارنجک بنداز تو برجکش، برو از فاصله ی نزدیک بزن به شنی اش.
خودش یک آرپی چی گرفت و راه افتاد طرف تانکها.همان طورکه می رفت. گفت: بالاخره اینها رو باید منفجر کنیم، چون علیه اسلام جمعشون کردن این جا....
🌷ادامه دارد.....
👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨
🌷يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْرًا لَّكُمْ ۚ وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا
🌷اى مردم! پیامبر (ى که انتظارش را مى کشیدید) حق را از جانب پروردگارتان براى شما آورده است، پس به او ایمان بیاورید که براى شما بهتر است. و اگر کافر شوید، (به خدا زیانى نمى رسد.) زیرا آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست، و خداوند، دانا و حکیم است.
(نساء/ ۱۷۰)
👉 @mtnsr2