هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
241326_758.mp3
12.11M
حسن خلج در ظهر عاشورا در جمع عزاداران حسین بن علی (ع) اینگونه شهادت امام حسین(ع) و حال و هوای اهل بیت پیامبر (س) را برای عزداران حسین(ع) شرح می دهد.
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت شصت و دوم
🔶 #بیمارستان
روز دوشنبه نهم دیماه 1375 به آخرین ساعات رسیده بود. سید از دكترش ظرف آب خواست. دكتر هم گفته بود، آب برای شما بد است. نبايد بخوريد.
سيد گفته بود برای كار ديگری آب ميخواهم. وقتی آب را آورد با دستهاي لرزانش شروع كرده بود حركاتی را انجام ميداد. دكتر فكر كرده
بود او ميخواهد دستهايش را ماساژ دهد برای همين خواسته بود كمكش كند. اما متوجه شد سيد در حال وضو گرفتن است.
بعد از دکتر مُهر خواسته بود. درحاليكه به سختی خودش را كنترل ميكرد نمازش را خواند.
با دكترها صحبت كردم. از وضعيت سيد مجتبی رضايت نداشتند. گفتم:
پس اگر اجازه ميدهيد، ما سيد را انتقال بدهيم تهران.
دكتر گفت: به تهران بردنش هيچ دردی را دوا نميكند. همان كارها در همين جا انجام ميشود.
اما با اصرار ما قرار شد كه سيد را به تهران انتقال دهيم.
اما مشکلی پیش آمده بود. بيش از يك ميليون تومان براي بستری كردن در بيمارستان تهران نياز بود. تهیه چنین مبلغی در آن ایام بسیار مشکل بود.
وضعيت سيد هم حساس بود. نميشد معطل كرد. اوضاع بيمارستان امام واقعًا به هم ريخته بود! توي حياط، توی راهروها، توی نمازخانه بيمارستان و ... هر جا ميرفتیم بچه بسيجيها چفيه ای پهن كرده بودند و مشغول بودند؛ يكی زيارت عاشورا ميخواند، يكی دعا و یکی قرآن و ...
عده ای هم در حیاط نشسته بودند و با نالهای جانسوز امن یجیب می خواندند.
هيچ كس نميتوانست به بچه ها بگويد كه بروند بيرون. نميدانم سید با دل این بچه ها چه کرده بود. از خواب و خوراک خودشان زده بودند و در بیمارستان مانده بودند. عشق به همه خوبيهای سيد، آنها را در سرمای دیماه در آنجا نگه داشته بود. ساعت نُه شب بود. از پله ها آمدم پايين. جمعیت زیادی دور من جمع شدند.
همه حال سید را ميپرسیدند.
گفتم: سيد را بايد ببريم تهران و پول لازم داريم.
با اینکه هیچ امیدی نداشتم اما محبتی که خدا در دل آنها انداخته بود کارساز شد.
باورش مشکل است. قبل از ساعت دوازده شب نزديك به دو ميليون تومان پول جمع شد. يكی از بچه ها، آن موقع شب رفته بود موتورش را گرو گذاشته و پول آورده بود!
طلبه جوانی بود. آمد و چفیه ای به من داد و گفت: این چفیه را ببرید و به بدن سید بزنید تا تبرک شود و برای من بیاورید!
چفیه را برایش تبرک کردم و آوردم. دیدم رفت داخل حیاط بیمارستان.
نشست و چفیه را پهن کرد. چند تکه نان خشک را خرد کرد و روی چفیه ریخت!
از او پرسیدم: چه ميکنی!؟
داد زد و رفقا را صدا کرد و گفت: هر کس ميخواهد نور سید با خون و بدنش اجین شود، بیاید و تکهای از این نان خشک را بخورد. این چفیه متبرک به بدن سید است.
رفقا هم گرد او جمع شده و مشغول خوردن نان شدند.
یکی از رفقا، که توانسته بود به ملاقات سید برود، ميگفت: مقداری تربت قتلگاه از طريقی به دستم رسيد. داخل كمی گلاب، كه برای شستشوی ضريح امام رضا علیه السلام بود، ريختم. به نيابت شفا دادم تا به سيد بدهند. وقتی سيد آن را خورد، گفت: ”اين آب
چی بود؟! خیلی عالیه. بوی كربلا ميداد. بوی مدينه ميداد. باز هم از اين آب ميخوام.“ اما دیگه چیزی نمانده بود.
انتقال سيد با آمبوالنس امکانپذیر نبود. برای انتقال دنبال هليكوپتر بودیم.
همان شب زنگ زديم استانداری و ستاد حوادث استان.
دو تا هليكوپتر داشتند. اما، متأسفانه، آن موقع به دليل آتش سوزی در جنگلهای گرگان رفته بودند مأموريت. با تهران هماهنگ كرديم كه از آنجا هليكوپتر بفرستند.
چند نفر از بچه ها رفتند تهران تا كارهای بيمارستان سيد را آماده كنند. بیمارستان مهر تهران برای انتقال سید هماهنگ شد. علاوه بر آن چون در بیمارستان امام ساری محلی برای فرود هليكوپتر نبود، همه چيز آماده شد تا هليكوپتر بتواند در بیمارستان بوعلی فرود بيايد.
شبانه تمام هماهنگی ها انجام شد. گویی هیچ کس در ساری خواب نداشت؛
بچه های سپاه و استانداری و ... همه به دنبال هماهنگی کارها بودند.
👉 @mtnsr2
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
7005613_551.mp3
5.59M
⭕️ #نوای_شهدا
🍁قدم قدم با یه علم
🍁انشاءالله اربعین میام سمت حرم
🍁با مدد شاه کرم
🍁انشاءالله اربعین میام سمت حرم
🍁میباره اشک چشمام نم نم
🍁رو دوشم کول باره از غم
👉 @mtnsr2
🍁قدم قدم با یه علم
🍁انشاءالله اربعین میام سمت حرم
🍁با مدد شاه کرم
🍁انشاءالله اربعین میام سمت حرم
🍁میباره اشک چشمام نم نم
🍁رو دوشم کول باره از غم
🍁میبینم هر کیو این روزا
🍁داره آماده میشه کم کم
🍁سختی راحت میشه تو این راه
🍁منتظر مونده بودم چند ماه
🍁راهی میشم با یک سربند لبیک یا اباعبدالله
🍁قدم قدم با یه علم
🍁انشاءالله اربعین میام سمت حرم
🍁با مدد شاه کرم
🍁انشاءالله اربعین میام سمت حرم
🍁حال من احسن الاحوال
🍁زیارت افضل الاعمال
🍁کوری دشمنا این حرکت
🍁با شکوه تر میشه هر سال
🍁با ذکر یا حسین میجوشم
🍁عمریه عاشق شش گوشم
🍁میگیرم توی رویا هر شب
🍁ضریح تو رو در آغوشم
🍁قدم قدم با یه علم
🍁انشاءالله اربعین میام سمت حرم
🍁با مدد شاه کرم
🍁انشاءالله اربعین میام سمت حرم
👉 @mtnsr2
طبق قولی که به دوستان داده بودیم خاطرات سال ۹۵و۹۶را که به اسرار دوستان تلگرامی قرار بود ارائه بدیم
الوعده وفا....
انشاءالله از ارائه این خاطرات یک نفر ترغیب به پیاده روی اربعین شود ذخیره آخرت باعث وبانی این دوستان میباشد
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
خاطرات کربلا قسمت اول
تاریخ۹۵/۸/۲۰ساعت ده صبح قراربود یک جا همدیگر رو ببینیم وبه طرف ترمینال حرکت کنیم ما بعد هماهنگی دور میدان شهر با همدیگر ملاقات کردیم و به طرف ترمینال حرکت کردیم
👉 @mtnsr2
در ترمینال زیاد معطل نشدیم وبه زودی حرکت کردیم بین راه سر صحبتمان باز شد وهمه از نحوه آمدنشان تعریف کردند .
همه ما آمدنمان به این سفر به صورتی خیلی ذیق ونفسگیر ودر آخرین لحظات قطعی شده بود
هر کس در مورد آمدنش داستانی میگفت . هنگام نماز ظهر راننده توقف کرد و ما نماز خواندیم.
نهاری که به همراه آورده بودیم را میل کردیم و دوباره به راه افتادیم بعد از طی مسافتی به هنگام نماز مغرب توقف کردیم
اتفاق جالبی فردا صبح به هنگام نماز رخ داد .
راننده برای نماز صبح نگه نداشت ونظرش این بود که به توقف گاهی برسیم
در صورتی که طرف دیگر جاده استراحت گاه داشت اما حاظر به توقف نشد بعضی از دوستان به راننده معترض شدند ولی افاقه نکرد .تا اینکه روبه روی پلیس راهی برای درج ساعت توقف کرد
یکی از دوستان به پایین رفت و از آبی که برای خوردن داشت وضو ساخت وپارچه ای پهن کرد نماز را اقامه کرد
ومابعد از او وبه تعصی از او به نماز مشغول شدیم ونگذاشتیم بیش از این فوت وقت شود ونگذاشتیم نمازمان غذا شود وبعد نمازمان دوباره حرکت کردیم
ساعت تقریبا هشت صبح بود به مرز مهران رسیدیم وحرکت کردیم بسوی مرز
وقتی به مرز مهران رسیدیم با جمعیتی مواجه شدیم که شاید فکرش رانمی کردیم تاشب هنگام به آن طرف مرز برویم جمعیتی بالغ بر ده هزار شاید هم بیشتر....
👉 @mtnsr2