هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
وقتی رسیدیم نماز خواندیم صاحب خانه برایمان شام آورد وما مشغول شام خوردن شدیم
ومن با خوردن شام از سر سفره بلند شدم که بروم حمام کنم
که
🌷ادامه دارد
برای مطالعه قسمت قبلی هشتگ #اربعین95 را لمس کنید
بهترین لحظه دوست داشتنی برای شیعه امیر المومنین شاه وسلطان هر دو جهان بودن بر سر مزارش است .
چه لحظه دوست داشتنی بود . .....
داخل همان صحن شخصی زیارت عاشورا میخواند ومداحی وذکر توسل می کرد ماهم کنارشان نشستیم و استفاده کردیم در هر نهایت نماز ظهر وعصر را در صحن خواندیم وبه بیرون کنار کیف هایمان رفتیم و همه بچه ها دور هم جمع شدند وبه یک مکانی نزدیک حرم رفتیم ونهار را میل کردیم و استراحتی کردیم وبعد همه دور هم جمع شدیم آقای مؤیدی گفت دو خبر خوب برایمان دارد اول اینکه خواست راهمان را از ما جدا کند خیلی برایمان غیر منتظره بود اصلا انتظارش را نداشتیم تازه داشتیم به هم عادت میکردیم خیلی دوست داشتیم همراهمان باشند واز طرفی نمی خواستیم اذیت شود وگفتیم داشتیم به بودنت عادت میکردیم ولی .....
وبعد گفت من هر ساله در اربعین نیتی دارم که به سهم امواتم کرایه بعضی از مسافران را میدهم اگر شما ناراحت نشوید آن کرایه از مسیر منزل مرد عرب تا نجف را به شما برگردانم وآن راجلویمان گذاشت مبلغ صد پنجاه تومان همه مان یک لحظه خشکمان زد ودر حکمت خدا ماندیم
خدایی که ما را از سر مرز با رفیقی همراه میکند و ما را دویست کیلومتری نجف مهمان مرد عربی میکند و او راخوشحال میکند ودقیقا همان کرایه ای که اضافه داده بودیم در راه نجف به مهران را به ما بر میگرداند وبه ما میفهماند که هیچ کار من بی حکمت نیست 😳😢
در هرصورت آقای مؤیدی خدا حافظی میکند ومیرود وما را با کلی سوال در ذهنمان تنها میگذارد؟؟؟؟ ......
👉 @mtnsr2
🌷ادامه دارد
برای مطالعه قسمت قبلی هشتگ
#اربعین95 را لمس کنید
سوالاتی کرد وخیلی ابراز احساسات کرد وماهم موقع رفتن با او یک عکس گرفتیم
در راه کسانی را می دیدیم که از دیدن عکس تعجب میکردند وسوال میکردند
شهید من سوریه؟
ماهم میگفتیم بله از سوریه
واونها دستشون رو برای احترام یا ابراز علاقه روی سینه شان میگذاشتند
مطلبی ذهنمان را مشغول میکرد از حکمت وعظمت خدا در چند سال قبل عراق البته حذب بعث عراق با ایران در جنگ بود ولی امروزه میبینیم ایرانی ها به عراق میروند ودر خانهاشان مهمانشان میشوند وآنها به عشق اهلبیت پا شویه وتر وخشکشان میکنند وصمیمیتی را رقم میزنند که در نوعش بی نظیر است
وما باگذشتن از چهارصد عمود خود را در موکبی در عمود ششصد بیست اسکان دادیم ودر آنجا نماز صبح خواندیم وخوابیدیم تا فردا ساعت ده دوباره به پیاده روی ادامه دهیم...
🌷ادامه دارد .....
برای مطالعه قسمتهای قبلی هشتک
#اربعین95 را لمس کنید
👉 @mtnsr2
حرم حضرت عباس همانند حرم مولایش جمعیت موج میزد و ما بعد زیارت در بین الحرمین نشستیم وبعد مدتی به سمت منزل شخصی به نام ابو ناجی
حرکت کردیم ازدحام جمعیت طوری بود که ساعت ۲۲ رسیدیم وصاحب خانه برایمان شام آماده کرد وبرای خابمان جایی آماده کرد وبه همه ما دش داشه (لباس بلند عربی) داد اولش عادت نداشتیم اما بعد نظرمان تغییر کرد خیلی جالب بود
آن شب رادر آنجا صبح کردیم وبعد صبحانه دوباره سمت حرم حرکت کردیم
در طول راه اتفاقاتی افتاد که برایمان جالب بود .
جایی که بودیم که تقریبا هشت کیلومتر با حرم فاصله داشت که پنج کیلومتر اش را میتوانستیم با ماشین برویم
🌷ادامه دارد....
برای مطالعه قسمتهای قبلی هشتگ
#اربعین95 را لمس کنید
👉 @mtnsr2
.....میگفت شصت ماه جبهه دارد . و در جنگ راننده بود .در یکی از این عملیاتها یک دستگاه کمپرسی به او تحویل دادند که اسیران بعثی اعم از مجروح وسالم با آن حمل می شد
میگفت با سرعت زیادی حرکت میکردم و حواسم نبود که دکمه کمپرس رو زدم در همین حین راه کامیون کم کم کمپرس میکند وعراقی ها یک به یک از داخل کامیون به پایین می افتند .
سر وصدای شان هم مرا متوجه نکرد موقعی متوجه شدم که تمام اسرا به پایین افتاده بودند ومن دوباره برگشتم به من گفتند اسرا را تحویل دادی؟
گفتم بله همشان راتحویل دادم 😳😃
اما خاطره رفتن به کربلا برای اولین بار
این آقا در ادامه گفت: من در جوانیم خیلی قدرت داشتم وهر وقت حرم امام رضا میرفتم برای دست زدن به حرم بقول خودش چند نفر را یکجا لوله میکردم یک بار در خواب آقا علی بن موسی الرضا را دیدم که فرمود...
دیگر حق نداری زائرین من را اذیت کنی بگو چه میخواهی به تو بدهم.....
من از آن روز دیگر سمت ضریح نرفتم از دور سلام میدادم
یک بار هوس کربلا کردم اما پول نداشتم اون موقع چهارصد پنجاه تومان خرج می شد . همین که دلم گرفته بود در حرم امام رضا گفتم یا امام رضا یادته یه قولی دادی به من من الان کربلا میخام 😢😢😢😭باگریه از حرم وسفر برگشتم وقتی به محل کارم رفتم به من پانصد هزارتومان پول بعنوان قرض دادند میگوید من چهارصد پنجاه تومان را برای ثبت نام به دفتر زیارتی دادم وبرای دو نفر بلیط گرفتم چون پول خرید و ولیمه را نداشتم حتی به خانمم نگفتم عازم کربلاییم با پنجاه تومان باقی مانده خرید مختصری کردم برای تبرک خرما یا مهری گرفتم و بیست چهار هزار تومانش را موقع برگشت به همراهم به منزل آوردم در طول راه برگشت رفقا بامن تماس گرفتند که ما میدانیم مشرف به کربلا شدی😳 کربلایی زیارتت قبول😔 وقتی که آمدم دیدم ولیمه ای ترتیب دادند ودوستان وآشنا ها رو دعوت کردند واین بود ولیمه مختصری هم دادیم
مرد عجیبی بود وما از دیدنش خوشحال شدیم
بعد از سامرا برگشتیم به موکبی که در کاظمین کیفها را در آنجا گذاشته بودیم
وبادوستان به حرمین شریفین کاظمین رفتیم
درحرمین کاظمین شور وشعف بیشتری بود چیزی که برایمان جالب بود در حرم کاظمین انگار خودمان را در حرم امام رضا میدیدیم
یک ساعت در حرم بودیم وبعد به موکب آمدیم وقبل از اذان صبح دوباره به حرم برگشتیم و تا ساعت هفت صبح در حرم بودیم وبعد از خرید مختصری دوباره عزم مرز مهران کردیم ساعت یازده نیم بود که ماشین حرکت کرد
👉 @mtnsr2
🌷ادامه دارد....
برای مطالعه قسمتهای قبلی هشت
#اربعین95 را لمس کنید
مهدویت تا نابودی اسرائیل
خاطرات کربلا قسمت اول تاریخ۹۵/۸/۲۰ساعت ده صبح قراربود یک جا همدیگر رو ببینیم وبه طرف ترمینال حرکت کن
برای بازدید از خاطرات ۹۵ هشتگ #اربعین95 را لمس کنید