eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
65 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
⭕️ 🔶قسمت چهل وششم 🔶 👉 @mtnsr2
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶قسمت چهل وششم 🔶 معمولًا شبها در شلمچه، کنار سنگر و در تاریکی، نظاره گر آسمان بودیم. درآن شرایط دشمن هم دیدی بر ما نداشت. شبی تعدادی از دوستان به حلقه ما پیوستند. شروع به صحبت کردیم. بحث به ولایت فقیه کشیده شد. یکی از بچه ها درباره اختیارات ولی فقیه نظرش را گفت بعد با مخالفت شدید جمع حاضر روبه رو شد. تنها کسی که به او اجازه داد تا ادامه مطلب خود را بگوید فرمانده ما، یعنی سید مجتبی، بود.پس از اتمام صحبتهای او، سید که تا آن لحظه خوب گوش ميداد دیدگاه های خود را بیان کرد. چنان منطقی صحبت کرد که با صحبتهای سید نظرات آن فرد هم تغییر کرد. همه ما هم استفاده کردیم.برای ما خیلی جالب بود. کسی در کسوت فرماندهی، هم سطح معلومات بالایی داشته باشد، هم در مواجه با نظرات دیگران این اندازه شرح صدر نشان دهد و به عقاید دیگران احترام بگذارد و در عین حال به فکر اصلاح هم باشد.برای آموزش چتربازی به همراه سید مجتبی و چند نفر دیگر به تهران اعزام شدیم. من به همراه سید در یک گروه قرار گرفتیم. رفتار و کردار خوب سید چنان بود که در آن مدت کوتاه، برادران دانشجو شیفته او شده بودند. یادم است زمانی که ما از آسایشگاه بیرون ميرفتیم، سید بدون اینکه حرفی بزند تمام کارهای نظافت و ... را انجام ميداد و اصلًا به روی خودش نمی آورد. بعد از مدتی مرخصی گرفتیم تا به ساری برویم. رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس شدیم. در شروع حرکت، راننده ضبط را روشن کرد. آنچه که پخش ميشد آهنگی مبتذل بود. به سید نگاه کردم. منتظر عکس العمل او بودم. سید از جای خود بلند شد و به سمت راننده رفت. با خودم گفتم: حتمًا برخورد شدیدی با راننده دارد. اما سید با نرمی و ملایمت به راننده گفت: اگر نميخواهی مادرم حضرت زهرا سلام الله علیه از تو راضی باشد، به گوش دادن نوار ادامه بده.اصلًا فکر نميکردم که سید مجتبی چنین حرف سنگینی به راننده بزند. حرف سید چنان در راننده اثر کرد که ضبط را بدون حرف و شکایتی خاموش کرد. در ادامه سفر راننده به قدری با سید دوست شدکه هر چیزی را ميخواست بخورد اول به سید تعارف ميکرد.سید بهترین راه را برای مقابله با انسانهای سرکش، مهربانی و عطوفت و برخورد صحیح ميدانست. همسرش ميگفت: »در میدان ساعت ایستاده بودیم. در سمت دیگر میدان چند جوان که ظاهر مناسبی نداشتند مرتکب کارهای ناپسندی شدند. سید با دیدن آن وضعیت رو به من کرد و گفت: شما و زهرا در اینجا بمانید، من الان برميگردم.نگران شدم. پیش خودم گفتم نکنه با آن حال بیمار، دست به کاری بزند. دیدم رفت جلو و با لبخند با آن جوانها سر صحبت را بازکرد. آنقدر آرام و منطقی برخورد کرد که آنها خودشان متوجه ناپسند بودن کارشان شدند و سرشان را از خجالت پایین گرفتند. 👉 @mtnsr2 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴