🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت پنجاه وسوم
🔶 #راهیان_نور
سال 1374 بود. هنوز بحث راهیان نور مثل حالا آنقدر گسترده نشده بود.
به همت و مديريت آقا سيد، كاروان ميثاق برای بازديد از مناطق جنوب آماده حرکت شد. ما هم با او همراه شديم. بعدازظهر، به هفت تپه رسيديم. قرار شد كه شب را آنجا بمانيم و صبح عازم مناطق ديگر شويم.
ّ گردان مسلم در دوران دفاع مقدس در هفت تپه بود. اما فاصله زيادی تا مقر
محل استراحت ما داشت برای همين صالح ندانستيم كه كاروان را برای بازديد به آنجا ببريم. رفتم پيش آقا سيد و گفتم: حالا كه تا اينجا آمده ايم بهتر است بدون آنكه به كسی بگوييم خودمان به محل گردان مسلم سری بزنيم.آقا سيد هم قبول كرد. بعد از آنكه کارها را به دوستان و مسئولان مربوطه واگذار كرد به راه افتاديم. در موقع حركت چند نفر ديگر هم كه مطلع شده بودند با ما همراه شدند. در طی مسير خاطرات گذشته را مرور ميكرديم. تا اینکه به نزديكی محل
استقرار گردان مسلم رسيديم. وقتی وارد محوطه شديم هر كسی به گوشه ای رفت. من هم به محل چادر دسته حضرت علي اكبر علیه السلام ،كه عضو آن بودم، رفتم. خاطرات را در ذهنم مرور ميكردم. بعد از سالها به جایی برگشته بودم که بهترین خاطرات نوجوانی و جوانی ام در آنجا رقم خورده بود. ناگهان احساس كردم كسی فرياد ميزند! خيليگی ترسيدم. فكر كردم برای كسی اتفاقی افتاده. از جا پریدم و به طرف صدا دويدم. صدا از زمین محوطه صبحگاه گردان می آمد.
تا به محوطه ميدان صبحگاه رسيدم به اطراف نگاه كردم. ديدم صدا از اتاقكی
كه در محوطه ميدان صبحگاه قرار داشت، می آید. سید بود. سید مجتبی رفته بود آنجا و دوستان شهیدش را صدا ميزد؛ همانهايی كه فكر ميكرد او را جا گذاشته اند و به سفر عشق رفته اند.
بعد از جنگ وقتی برای بازدید از منطقه حرکت ميکردیم و به شلمچه
ميرسيديم دیگر نيازی به خواندن مصيبت نبود! سيد رو به قبله مينشست و به افق خيره ميشد. اشك در چشمانش حلقه ميزد. بعد به شدت گريه ميكرد. نگاه به چهره سید خیلی در انسان تأثیرگذار بود. رضا علیپور ميگفت: بعد از آنكه سید از زيارت خانه خدا برگشت برای گفتن زيارت قبولی رفتيم منزلشان.
سید گفت: وقتی رفتم توی سرزمین عرفات. يك جايی خلوت كردم. اول بيني ام را روی خاك گذاشتم و خاک را بوييدم، ميدانی چه بويی را حس كردم!؟
گفتم: نه. با حال عجیبی ادامه داد: من بوی شلمچه را احساس كردم. بعد هم خيلی
گريه كردم. اطرافم كسی نبود. داد ميزدم. گريه كردم. ميگفتم آقا من لايق نيستم؟ ميخواهم برای يك بار هم كه شده، حتی به صورت ناشناس شما را ببينم، آنقدر گريه كردم كه اطراف سرم كاملًا خيس
شده بود. آری، سيد همه جا به ياد شلمچه بود. رضا علیپور ميگفت: يك شيشه عطر خوشبو از شهيد سيد علی دوامی به سيد مجتبی رسيده بود.آقا سيد در مراسم ازدواج رفقا كه دعوت ميشد به آنها ميگفت: اين شيشه عطر سوغات سيد علی است كه از مشهد آورده، حيفم ميآيد كه فقط خودم از آن استفاده كنم.
ّفاو به حرم امام رضا علیه السلام شما را در اين روز مبارك به ياد سيد علی و تشر
هم معطر ميكنم.
سيد حتی در اين لحظه ها هم از ياد ياران شهيدش غافل نبود و با اين كار به
ديگران هم يادآوری ميكرد.
👉 @mtnsr2
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾