مهدویت تا نابودی اسرائیل
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🌸🍃🌸🍃🌸 🌐در ادامه خاطره خاکهای نرم کوشک آن شب، دو گردان زرهی دشمن را کاملاً منهدم کردیم.وقتی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⭕️قسمت پایانی خاطره خاکهای نرم کوشک
آهسته گفتم: بچه ها رو بفرست دنبال کارها، خودت بیا تا ماجرا رو برات تعریف کنم.
رفت و زود برگشت.هر طور بود قضیه ی عملیات دیشب را براش گفتم. حال او هم غیرطبیعی شده بود.گاه گاهی، بلند و با تعجب می گفت:«االله اکبر!»
وقتی سیر تا پیاز ماجرا را گفتم، ازش پرسیدم:حالا نظرت چیه؟ عبدالحسین چطوری این چیزها را فهمیده؟
یکدفعه گریه اش گرفت.گفت: با اون عشق و اخلاصی که این مرد داره، باید بیشتر از اینها ازش انتظار داشته باشیم؛
اون قطعاً از عالم بالا دستور گرفته....
اگر سر آن دستورها برام فاش نشده بود، این قدر حساس نمی شدم. حالا لحظه شماری می کردم که عبدالحسین را هرچه زودتر ببینم.
بین راه به ظریف گفتم: من تا ته و توی این جریان رو در نیارم، آروم نمی شم.
گفت: با هم می ریم ازش می پرسیم.
گفتم: نه، شما نباید بیای؛ من به خلق و خوی فرمانده ام آشناترم، اگر بفهمه شما هم خبر دار شدی، بعید نیست که دیگه اصلاً رازش رو فاش نکنه.
راست می گی سید، این طوری بهتره.
مکثی کرد و ادامه داد: شما جریان رو می پرسی و ان شاءاالله بعداً به من هم می گی....
همین که رسیدیم پشت دژ خودمان، یکراست رفتم سراغش. تو سنگر فرماندهی گردان، تک و تنها نشسته بود و انگار انتظار مرا می کشید. از نتیجه ی کار پرسید.زود جوابی سر هم کردم و به اش گفتم. جلوش نشستم
و مهلت حرف دیگری ندادم.بی مقدمه پرسیدم: جریان دیشب چی بود؟
طفره رفت. قرص و محکم گفتم: تا نگی، از جام تکون نمی خورم، یعنی اصلا آروم و قرار نمی گیرم.
می دانستم رو حساب سید بودنم هم که شده، روم را زمین نمی زند.کم کم اصرار من کار خودش را کرد.یکدفعه چشمهاش خیس اشک شد.به ناله گفت: باشه، برات می گم.
انگار دنیایی را به ام دادند. فکر می کردم یکسری اسرار ازلی و ابدی می خواهد برام فاش شود. حس عجیبی داشتم.
وقتی شروع به تعریف ماجرا کرد، خیره ی صورت نورانی اش شده بودم. حال و هوایش آدم را یاد آسمان، و یاد بهشت می انداخت.می شد معنی از خود بیخود شدن را فهمید. با لحن غمناکی گفت:
موقعی که عملیات لو رفت و تو اون شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم. شما هم که نگفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعا عقلم به جایی نرسید. تنها راه امیدی که مانده بود، توسل به واسطه های فیض الهی بود. تو همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم رو خاکها و متوسل شدم به خانم حضرت فاطمه ی زهرا سلام االله علیها.
چشمهام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم.حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشکهام تند و تند دارند می ریزند.با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه ی شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان دهند.
تو همان اوضاع، صدای خانمی به گوش رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمود:
فرمانده!
یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند : این طور وقتها که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش.
لرز عجیبی تو صدای عبدالحسین افتاده بود.چشمهاش باز پر اشک شد.
چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود.بعد من با التماس گفتم: یا فاطمه ی زهرا(س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان رانشان نمی دهید؟!
فرمود: الان وقت این حرفها نیست، واجبتر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی.
عبدالحسین نتوانست جلوی خودش را بگیرد. با صدای بلند زد زیر گریه. بعد که آرام شد، آهی از ته دل کشید و گفت: اگر اون لحظه زمین رو نگاه می کردی، خاکهای زیر صورتم گل شده بود، از شدت گریه ای که کرده بودم....
حالش که طبیعی شد، گفت: این قضیه رو به هیچ کس نگی.
گفتم: مرد حسابی من الآن که با ظریف رفته بودم جلو وموقعیت عملیات رو دیدیم، یقین کردیم که شما از هر جا بوده دستور گرفتی، فهمیدم که اون حرفها مال خودت نبوده.
پرسید: مگه چی دیدین؟
هرچه را دیده بودم، موبه مو براش تعریف کردم. گفت: من خاطر جمع بودم که از جای درستی راهنمایی شدم.
خبر آن عملیات مثل توپ توی منطقه صدا کرد.خیلی زود خبرش به پشت جبهه هم رسید.
یادم هست همان روز چند تا خبرنگار و چند تا از فرماندهان رده بالا آمدند سراغ عبدالحسین. سؤال همه یکی بود.
آقای برونسی شما چطور این همه تانک و نیرو رو منهدم کردید، اون هم با کمترین تلفات؟!
خونسرد و راحت جواب داد: من هیچ کاره بودم، برین از بسیجی ها و از فرمانده ی اصلی اونها سؤال کنید.
گفتند: ما از بسیجی ها پرسیدیم، گفتند:همه کاره ی عملیات آقای برونسی بوده.
خندید و گفت: اونها شکسته نفسی کردن.
اصرارشان به جایی نرسید. عبدالحسین حتی یک کلمه هم نگفت؛ نه آن جا، هیچ جای دیگر هم راز آن عملیات را فاش نکرد.
حتی آقای غلامپور از قرار گاه کربلا آمد که: ....
👇👇👇
رمز موفقیت شما چی بود؟
تنها جوابی که عبدالحسین داد، این بود: رمز موفقیت ما،کمک به عنایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بود و امدادهای غیبی.
خدا رحمتش کند، تو تمام مدتی که توفیق همراهی او را داشتم، عقیده ای داشت که هیچ وقت عوض نشد؛ همیشه درباره ی امدادهای غیبی می گفت: به هیچ کس نگو این چیزها رو، چکار داری به این حرفها؟
بعدش می گفت: اگر هم خواستی این اسرار را فاش کنی و براي کسی بگویی، برای آینده ها بگو، نه حالا.
گویا از شهید نشدن و از زنده ماندن من خبر داشت؛ و خبر داشت که این خاطرات برای عبرت آیندگان، دردل تاریخ ضبط خواهد شد.
👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨
🌷لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْدًا لِّلَّهِ وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ ۚ وَمَن يَسْتَنكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا
🌷هیچ گاه مسیح از این اِبا نداشت که بنده خدا باشد. و نه فرشتگان مقرّب
(از این ابا دارند) و آنها که از بندگى او، روى برتابند و تکبّر کنند، بزودى خداوند همه آنها را (در قیامت) نزد خود جمع خواهد کرد.
(نساء/ ۱۷۲)
👉 @mtnsr2
🌐انت اکرم من ان تضیع من ربیته
💐 تو بزرگوار تر از آن هستی که بنده ات را تباه کنی
🔸فرازی از دعای کمیل
👉 @mtnsr2
💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳
⭕️سوزناکترین فراز از دعای کمیل
🔸پس اگر مرا در عقوبت و مجازات با دشمنانت قرار دهی، و بین من و اهل عذابت جمع کنی، و میان من و عاشقان و دوستانت جدایی اندازی، ای خدا و آقا و مولا و پروردگارم، بر فرض که بر عذابت شکیبائی ورزم، ولی بر فراقت چگونه صبر کنم و گیرم ای خدای من بر سوزندگی آتشت صبر کنم،
🔹اما چگونه چشم پوشی از کرمت را تاب آورم
🔸یا چگونه در آتش، سکونت گزینم و حال آنکه امید من گذشت و عفو تواست.
👌پس به عزّتت ای آقا و مولایم سوگند صادقانه میخورم، اگر مرا در سخن گفتن آزاد بگذاری در میان اهل دوزخ به پیشگاهت سخت ناله سر دهم همانند ناله آرزومندان و به درگاهت بانگ بردارم،همچون بانگ آنان که خواهان دادرسی هستند و هر آینه به آستانت گریه کنم، چونان که مبتلا به فقدان عزیزی هستند و فریاد میزنم
😭کجایی ای سرپرست مؤمنان،ای نهای آرزوی عارفان، ای فریادرس خواهندگان فریادرس،ای محبوب دلهای راستان و ای معبود جهانیان
❓آیا این چنین است، ای خدای منزّه، و ستوده که در دوزخ بشنوی صدای بنده مسلمانی که برای مخالفتش با دستورات تو زندانی شده
🔹و مزه عذابش را به خاطر نافرمانی چشیده و میان درکات دوزخ به علّت جرم و جنایتش محبوس شده، و حال آنکه در درگاهت سخت ناله میزند، همچون ناله آن که آرزومند رحمت توست😭
👉 @mtnsr2
💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳
4_5966208572034384030.mp3
17.33M
🌐جسم را خرج جان کنید
🔺حجت الاسلام #میر_باقری
👉 @mtnsr2
💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳
🌐حکایتهای پندآموز
✍روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
1⃣یک اینکه می گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
2⃣دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
3⃣سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
👈بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
⁉️خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از
جای برخاست و رفت
👉 @mtnsr2
🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️شهادت حضرت زهرا
😔بسیار سوزناک
✔️استاد عالی
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢حدیث کمنظیر از #حضرت_زهرا(س)
👈🏻 توصیه مادرانهای که با آن نگاهت به دنیا تغییر میکند..
👉 @mtnsr2
9381731_528.mp3
34.09M
🌐روضه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه
🔹حاج حسن خلج
التماس دعا
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
❓واقعا به چه گناهی کشته شد؟
🔸این یعنی نهضت فاطمی در جریان است
👉 @mtnsr2
🌐همش تو این فکر بودم کنار این طفل بودم از هر دوی ما می پرسیدند سند شیعه بودنتون چیه؟
او با افتخار می گفت :
🔸در کوچه های مدینه به جرم شیعه بودن سرم رو بریدند
❗️واما من ........
👉 @mtnsr2
🔅سپس فرمود :
🔸ای زراره به ناچار باید در مدینه پسر بچه ای کشته شود
🔹گفتم: قربانت همان نیست که قشون سفیانی او را بکشند ؟
🔸فرمود:
نه آل بنی فلان او را بکشند تا در مدینه در آید و آن پسر بچه را بگیرد و بکشد چون از راه خود سری و عدوان ستم او را بکشد دیگر مهلتشان به سر آید در این هنگام توقع #فرج داشته باش
انشاء الله
اصول کافی جلد ۲ صفحه ۵۳۶
👉 @mtnsr2
4_5976285110771647747.mp3
8.32M
🌐 فاطمیه زمان تفکر است... که ما برای امام زمانمان چه کرده ایم؟!
😭حضرت علی علیه السلام هنگام غسل حضرت تازه متوجه زخمش شد
🔹می سوخت از اینکه خودش دردش را به حضرت فاطمه زهرا می گفت اما او.....
🔅اگر تا به الان فاطمیه اشکی نریختی این کلیپ رو گوش کن
🔸 استاد #رائفی_پور
👉 @mtnsr2
💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳
دلنوشته ...
🌐هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود
🔹 ای کاش پیروان زرتشت، این معنا را در می یافتند که "پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک" تنها و تنها در دوران طلایی ظهور توست که مجال بروز خواهد یافت. تو را "یوسف زهرا" صدا می زنند و به یوسف تشبیه میکنند؛ اگر چه:
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود
🔸 هرگاه تو را با این لقب یاد می کنند نا خود آگاه آیه ای از قرآن کریم برایم تداعی می شود. آنگاه که برادران خطاکار یوسف به محضر او شرفیاب شدند، یوسف آنها را با این بیان مخاطب قرار داد کهَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ
🔺 هیچ می دانید با یوسف و برادرش چه کردید؟ بلافاصله بانویی قد خمیده در برابرم مجسم می شود که مرا و یکایک شیعیان و مردم جهان را مورد خطاب و عتاب قرار می دهد که " َ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ؟"
هیچ میدانید با یوسف من چه کردید؟ هیچ می دانید در این ۱۱۷۱ سال که از شروع غیبتش می گذرد بر مهدی من چه گذشته است؟ از اشک های غریبانه اش باخبرید؟ از غصه ها و قلب پر از خونش چه می دانید؟♥️ برای خلاصی او از زندان غیبتش چه کردید؟ چرا برای رهایی او از غربت و غیبت و مظلومیت دعا نمی کنید؟😔 بدانید:
دلی شکسته تر از من در آن زمانه نبُوَد
در این زمانه دل فرزند من شکسته تر است
👉 @mtnsr2
🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐🌳💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐من که نتونستم این لحظه رو قیمت بزارم
❓فقط به اونها بگید قیمت این لحظه چند؟
#کلنا_عباسک_یا_زینب
👉 @mtnsr2
✋سلام
عبد الحسین فرمانده هم اگر بود برای این بود که شرعا احساس وظیفه می کرد
اما قلباً این عناوین برای او کمترین محبوبیتی نداشت
👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فرماندهی، بی لطف
🔸این خاطره نقل قول است از زبان برادر شهید
یک روز تو منطقه جلسه داشتیم.چند تا از فرماندهان رده بالا هم آمده بودند. بعد از مقدماتی، یکی شان به عبدالحسین گفت: حاجی برات خواب هایی دیدیم.
عبدالحسین لبخندی زد و آرام گفت:خیره ان شاءاالله
گفت: ان شاءاالله.
بعد مکثی کرد و ادامه داد: با پیشنهاد ما و تأیید مستقیم فرمانده ی لشگر، شما از این به بعد فرمانده ی گردان عبداالله هستید.
یکی دیگرشان گفت: حکم فرماندهی هم آماده است.
خیره ی عبدالحسین شدم. به خلاف انتظارم، هیچ اثری از خوشحالی تو چهره اش نبود.برگه ی حکم فرماندهی را به طرفش دراز کردند، نگرفت!
گفت: فرماندهی گروهانش از سر من زیاده، چه برسه به گردان!
این حرفها چیه می زنی حاجی؟!
ناراحت و دمغ گفت: مگر امام نهم ما چقدر عمر کردند؟
همه ساکت بودند.انگار هیچ کس منظورش را نگرفت. خودش گفت: حضرت تو سن جوانی شهید شدن، حالا من با این سن چهل و دو سال، تازه بیام فرمانده ی گردان بشم؟
به هر حال، این حکم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظفی به قبول کردن.
از جاش بلند شد. با لحن گلایه داری گفت: نه بابا جان! دور ما رو خط بکشین، این چیزها، هم ظرفیت می خواد، هم لیاقت که من ندارم.
از جلسه زد بیرون.
آن روز، هرچه به اش گفتیم و گفتند که مسؤولیت گردان عبداالله را قبول کند، فایده ای نداشت که نداشت.
روز بعد ولی، کاری کرد که همه مات و مبهوت شدند.
صبح زود رفته بود مقر تیپ و به فرمانده گفته بود: چیزی رو که دیروز گفتین، قبول می کنم.
کسی، دیگر حتی فکرش را هم نمی کرد که او این کار را قبول کند. شاید برای همین، فرمانده پرسیده بود: چی؟
مسؤولیت گردان عبداالله رو....
جلوی نگاه های بزرگ شده ی دیگران، عبدالحسین به عنوان فرمانده ی همان گردان معرفی شد.
حدس می زدیم باید سری توی کار باشد، و گرنه او به این سادگی زیر بار نمی رفت. بالاخره هم یک روز توی مسجد، بعد از اصرار زیاد ما، پرده از رازش برداشت. گفت: همون شب خواب دیدم که خدمت امام زمان سلام االله علیه رسیدم.حضرت خیلی لطف کردند و فرمایشاتی داشتند؛ بعد دستی به سرم کشیدند و با آن جمال ملکوتی و با لحنی که هوش و دل آدم رو می برد، فرمودند: شما می توانی فرمانده ی تیپ هم بشوی....
خدا رحمتش کند، همین اطاعت محضش هم بود که آن عجایب و شگفتیها را در زندگی او رقم زد.
یادم هست که آخر وصیتنامه اش نوشته بود:اگر مقامی هم قبول کردم، به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی است؛ وگرنه، فرماندهی برای من لطفی نداشت.
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨
🌷فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدُهُم مِّن فَضْلِهِ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا
🌷پس کسانى که ایمان آوردندو کارهاى شایسته انجام دادند، پاداششان را بطور کامل به آنان خواهد داد. و از فضلو بخشش خود، بر (پاداش) آنها خواهد افزود.
ولى کسانى را که ابا کردند و تکبّر ورزیدند، با مجازات دردناکى کیفر خواهد داد. و براى خود، غیر از خدا، سرپرستو یاورى نخواهند یافت (اگر توبه کنند).
(نساء/ ۱۷۳)
👉 @mtnsr2
یا فاطمه زهرا سلام الله علیه.....
💐مرا ببخشا اگر صورتم نیلی نیست
💐پلک سالم دارم و بازو و پهلوی من بی درد است؛
💐ولیک چشمانم اگر بهر تو گریان نشود نامرد هستند
👉 @mtnsr2