فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️رمز ظهور امام زمان افزایش فهم مردمه
🌀تا فهم مردم بالا نره ظهوری شکل نخواهد گرفت
🌱استاد #رائفی_پور
👉 @mtnsr2
✋سلام و عرض خسته نباشی به دوستان مهدوی
🌹به سلامتی همه اونایی که آرزوهاشون
این روزها خاطره شد!
انشاء الله که آخرین آرزوهاتون شهادت باشه
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⭕️آخرین آرزو
🍃عشق او به خانم فاطمه ی زهرا سلام االله علیها بیشتر از این حرفها بود که به زبان بیاید یا قابل وصف باشد.
یک بار بین بچه ها گفت: دوست دارم با خون گلوم، اسم مقدس مادرم رو بنویسم.
🍃به هم نگاه کردیم.نگاه بعضی ها تعجب زده بود؛ اینکه می خواست با خون گلویش بنویسد، جای سؤال داشت.
همین را هم ازش پرسیدم. قیافه اش جدی تر شد. گفت: یک صحنه از روز عاشورا همیشه قلب منو آتیش می زنه!
با شنیدن اسم عاشورا، حال بچه ها از این رو به آن رو شد.خودش هم منقلب شد و با صدای لرزان ادامه داد:
🍃اون هم وقتی بود که آقا اباعبداالله سلام االله علیه خون علی اصغر علیه السلام رو به طرف آسمان پاشیدند و عرض کردند: خدایا قبول کن؛ من هم دوست دارم با همین خون گلویم، اسم مقدس بی بی رو بنویسم تا عشق و ارادت خودم رو ثابت کنم.
جالب بود که می گفت: از خدا خواستم تا قبل از شهادتم، این آرزو حتماً برآورده بشه. ...
🍃بعدها چند بار دیگر هم این را گفت.ولی توچند تا عملیات که همراش بودم، خواسته اش عملی نشد.
تو عملیات والفجر یک باهاش نبودم.اما وقتی شنیدم مجروح شده، تشویش و نگرانی همه ی وجودم را گرفت.
بچه ها می گفتند: تیر خورده به گلوش.
گلو جای حساسی است.حتی احتمال دادم شهید شده باشد.
همین را هم به شان گفتم.گفتند: نه الحمداالله زخمش کاری نبوده.
چطور؟
🍃ظاهراً گلوله از فاصله ی دوری شلیک شده، وقتی به گلوی حاجی خورده، آخرین حدود بردش بوده.
یکی از بچه ها پی حرف را گرفت.
بالاخره آرزوی حاجی برآورده شد؛ من خودم دیدم که رو یک تخته سنگ، با همون خونی که از گلوش می اومد، اسم مقدس بی بی را نوشت....
🍃اتفاقا آن روز قسمت شد وقت تخلیه ی مجروح ها، عبدالحسین را ببینم.روی برانکارد داشتند می بردنش. نیمه بیهوش بود و نمی شد باهاش حرف بزنی، زخم روی گلو را ولی خیلی واضح دیدم، و اثر خون روی انگشت سبابه ی دست راستش را.
به بیمارستان که رسیده بود، امان نداده بود زخمش خوب شود. بلافاصله برگشت منطقه. چهره اش شور و نشاط خاصی داشت.
🍃با خوشحالی می گفت: خدا لطف کرد و دعای من مستجاب شد، دیگه غیر از شهادت هیچ آرزویی ندارم.
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶قسمت شصت و هشتم
🔶 #فرمانده_اصلی
دوباره عبد الصالح را در قرار گاه دیدم. همان اول، آشنایی دادم و او هم گفتکه من را یادش می آید.
سر صحبت را باز کردم و پرسیدم: حاجی شما سپاه قدسی هستی؟
لبخند عمیقی زد و گفت: نه عمو! من یک بسیجی ساده ام
اما من که او را موقع سر کشی فرماندهان قرارگاه از سنگر نگهبانی ام دیده بودم، کوتاه نیامدم وگفتم:
حاجی، راهی هست من اینجا ماندگار بشوم؟
یا هر وقت خواستم بیایم، راحت و بی درد سر اعزام بگیرم؟
گفت : این ها حرفه!
باید خانم علیه السلام تو را بخرد تا ماندنی بشوی . به خودم آمدم ، راست می گفت.
فرمانده اصلی کس دیگری بود
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨
🌷وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُلْنَا لَهُمْ لَا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا
🌷و کوه طور را برفراز آنها برافراشتیم. و در همان حال از آنها پیمان گرفتیم، و به آنها گفتیم: «(براى توبه) از در (بیت المقدس) با خضوع در آیید.»
و به آنان گفتیم: «در روز شنبه تعدّى نکنید (و دست از کار بکشید.)» و از آنان (در برابر همه اینها،) پیمان محکمى گرفتیم.
(نساء/ ۱۵۴)
👉 @mtnsr2