هدایت شده از گمشدهدرجنگلِمِهآلود’)
قلم ِدر دستان من و تو ،
همان سلاحیست که میتواند هم نقش خوب را بازیگری کند و هم نقش بد را !
قلم ،
سه حرف ، یککلمه ،
اما هزاران راز نحفه .!
همان وسیلهای که میتواند منجر به ساخت دنیایی در آن سوی تفکر ها بساز.
و یا شخصی را خالق باشد ، و به وسیلهای جان ببخشد !
میگویند نویسندگان خطرناکاند !؛
اما بیخبراند که قلم خطرناک است ،نه نویسندگان !
و تا وقتی قلم در دستان نویسندهای نباشد، هیچ دنیایی ساخته نمیشود و هیچ شخصی خلق نخواهد شد .
#جفنگیاتیکنویسنده
#Story
- Elda ' M,R -
هدایت شده از گمشدهدرجنگلِمِهآلود’)
دل من از این غم و غصهی زندگی و زندگانی ..
از نگاه های بی احساس و حساس و حس!
خسته و درمانده و بازندهام .
من ،از جمع های جامع و مجموع و اجماع های بیروح ، و از نظم های بی ناظم و تحقیق های بی تحقق خستهام.
و قاصد،پیام من از مقصود و قصد سخنانم را میرساند و جهل و جاهل های مجهول را رسوا میکند !
و اشرف و مشرف و شریف را میابیم؛
تا که عزت و عزیز و معززشان گردانیم.
#جفنگیاتیکنویسنده
#Story
- Elda ' M,R -
هدایت شده از ’ نویسندهٔخیابانِ64 ‘
نویسندگان ،قلم بر دستان !
قلم هایتان را بار دیگر در دستانتان بگیرید ُبنویسید !
بنویسید از مردمانی که عاشقانه و عارفانه میجنگند .
مردمانی که با شجاعت ُشیردلی ُرشیدی میجنگند !
بنویسید از فلسطین ،
از غزه !
از کودکی که در بیمارستان ،یک روز پس از ولادتش شهید شد !
از کودک ِشهیدی که هیچگاه شناسایی نخواهد شد و تا اب مُهر پر فیضد شهید گمنام خورده است.
بنویسید از دخترکی که در کنار برادرش در جست و جوی مادرش است ُدر جست و جوی پدر!
بنویسی !
از پدری که تکه های تن جگرگوشهاش را خود جمع میکند ،میگِریَد ،فریاد میکشد!
چیرهقلمان !
از آنانی بنویسید که تدیس میکنند معنای غیرت و وطندوستی را به جهان !
بنویسید !
تا دیگران بدانند ،آیندگان بفهمند این قوم چگونه جنگیدند ،شهید ها دادند ،اشک ها ریختند
و در آخر پیروزی نسیبشان میشود !.
-مَهجور نوشته | #Story
هدایت شده از ’ نویسندهٔخیابانِ64 ‘
در میان ِرایحهی مدهوش کننده ُمتحیرکنندهاش ،در لابهلای آغوش ِمملوء از محبت او .
دِلی تنگ آرام گرفتهست ،
و وقتی كِ دلسنگ ،یا محبت ُحب ،لطافت ُعطف و عشق ُعاشق ذوبشد ،آبشد و به آنچه که بود ُنبود تبدیل گشت.
شاید میان ِبند بند ُرگ به رگ ِبدنش ،شاید در میان ِکهکشان ِمشکی ِچشمانش!
نمیدانم ،اما برایم فهم ُمفهومی عجیب است که اکنون مرا در خویشتن غرق کردهست .
-مهجور نوشته | #Story
هدایت شده از 𝑆𝑡𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑖𝑠𝑙𝑎𝑛𝑑
پارت اول:جاناتان هری ویلیامز
#story
__________________________
جان مثل همیشه دقیقا 4 دقیقه قبل از زنگ خوردن ساعتش بیدار شد که اون چهار دقیقه رو صرف زل زدن به دیوار و بازی کردن با ملافه های سفید تخت خوابش کرد و به محض زنگ خوردن ساعت اونو خاموش کرد. به هرحال کی از صدای دنگ و دونگ یه ساعت زوار در رفته اونم ساعت 5 خوشش میاد؟
جان از روی تختش بلند شد و دستی توی موهای مشکی رنگش کشید و بعد از چندثانیه صبر به سمت حمام راه افتاد و یک ربع بعد درحالی که توی وان حموم دراز کشیده بود به پرونده جدیدی که بهش واگذار کرده بودن فکر میکرد... نه تنها بخاطر اینکه ده نفر به طرز فجیعی همه باهم به قتل رسیده بودن بلکه مسائله حضور "خانم مارپل" پلیس انگلستان هم نظرش رو جلب کرده بود... اگاتا همیشه از نظر جان زن جذابی بود... زیبا،باهوش و ساکت! کسی بود که به راهی در دام دیگران نمی افتاد و الان به همراه 9 نفر دیگه به قتل رسیده بود؟این غیر ممکن به نظر میرسید.
مرد جوان بالاخره تصمیم گرفت از وان اب گرم و فکر های شیطنت امیزش درمورد خانم مارپل پلیس انگستان دل بکند و به صرف صبحانه سمت اشپزخانه حرکت کند، جاناتان هری ویلیامز مرد بلند قامت کمی سبزه و نسبتا جذابی بود با صورت که انگار روز هاست اصلاح نشده، چشمان خاکستری سرد و ابروی های کم پشت...همچنین موهای سیاه بهم ریخته اش ثابت میکرد این مرد جوان اصلا به خودش رسیدگی نمیکرد!
بالاخره پس از صرف صبحانه مجللش که تخم مرغ نیمرو به همراه سوسیس سرخ شده و چای اصیل لندن بود به سمت محل کارش راه افتاد درحالی که محکم چتر مشکی رنگش را چسبیده بود که از باران های بی وقفه ماه اکتبر در امان باشد از خیابان ها میگذشت بالاخره به محل کارش رسید. بدون حتی یک سلام به منشی دفترش وارد دفترش شد و به سوی پرونده پر و پیمون روی میزش رفت، پرونده خودش شامل 10 فایل میشد مشخصات مقتول ها همچنین اون 10 فایل خودش شامل فایل های متفاوتی از لیست اشنایان نام برده شده و همچنین چندین بسته حاوی نقاشی های عجیب غریب، دفترخاطرات های متعدد و عکس های بی تعداد از مقتولین و محلی که پیدا شدن و نحوه قرار گیری اشون و... بود. خلاصه کلام اگر این پرونده را حل می کرد پول چرب و چیلی به جیب میزد!
کت بارانی شکلاتی رنگش را روی مبل گوشه دفتر پرت و درحالی که کراوات سورمهای رنگش که به پیراهن مردانه سفیدش کاملا می امد را کمی شل میکرد نشست و اولین صفحه را باز کرد!
مقتول شماره 𝓧 آونیِر چارلوت ژولیئِت.
𝚃𝚘 𝚋𝚎 𝚌𝚘𝚗𝚝𝚒𝚗𝚞𝚎𝚍...
_𝓶𝓸𝓴𝓸