فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
I dream of you almost every night
Hopefully I won’t wake up this time...
#Video_music
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
Surf Curse - Freaks.mp3
7.34M
My head is filled with parasites
Black holes cover up my eyes
I dream of you almost every night
Hopefully I won’t wake up this time
I won’t wake up this time...
01:46
#music
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
هدایت شده از ‹ ملت عشق؛
ازم پرسید
چطوری اینقدر قوی شدی؟!
بهش گفتم:
«اون آدمی که من بهش خیلی نیاز داشتم، بهم یاد داد که من به هیچکسی نیاز ندارم...»
𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅 │دریایی از خون
𝐆𝐍... #Video_music -𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
Kali Uchis - Moonlight.mp3
7.75M
𝑰 𝒋𝒖𝒔𝒕 𝒘𝒂𝒏𝒏𝒂 𝒈𝒆𝒕 𝒉𝒊𝒈𝒉 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒎𝒚 𝒍𝒐𝒗𝒆𝒓
𝑽𝒆𝒐 𝒖𝒏𝒂 𝒎𝒖ñ𝒆𝒄𝒂 𝒄𝒖𝒂𝒏𝒅𝒐 𝒎𝒊𝒓𝒐 𝒆𝒏 𝒆𝒍 𝒆𝒔𝒑𝒆𝒋𝒐
𝑲𝒊𝒔𝒔, 𝒌𝒊𝒔𝒔
𝑳𝒐𝒐𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒅𝒐𝒍𝒍𝒚, 𝑰 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒌 𝑰 𝒎𝒂𝒚 𝒈𝒐 𝒐𝒖𝒕 𝒕𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕
𝑰 𝒋𝒖𝒔𝒕 𝒘𝒂𝒏𝒏𝒂 𝒓𝒊𝒅𝒆, 𝒈𝒆𝒕 𝒉𝒊𝒈𝒉 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒐𝒐𝒏𝒍𝒊𝒈𝒉𝒕
𝑰 𝒋𝒖𝒔𝒕 𝒘𝒂𝒏𝒏𝒂 𝒈𝒆𝒕 𝒉𝒊𝒈𝒉 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒎𝒚 𝒍𝒐𝒗𝒆𝒓
𝑽𝒆𝒐 𝒖𝒏𝒂 𝒎𝒖ñ𝒆𝒄𝒂 𝒄𝒖𝒂𝒏𝒅𝒐 𝒎𝒊𝒓𝒐 𝒆𝒏 𝒆𝒍 𝒆𝒔𝒑𝒆𝒋𝒐
𝑲𝒊𝒔𝒔, 𝒌𝒊𝒔𝒔
𝑳𝒐𝒐𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒅𝒐𝒍𝒍𝒚, 𝑰 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒌 𝑰 𝒎𝒂𝒚 𝒈𝒐 𝒐𝒖𝒕 𝒕𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕
𝑰 𝒋𝒖𝒔𝒕 𝒘𝒂𝒏𝒏𝒂 𝒓𝒊𝒅𝒆, 𝒈𝒆𝒕 𝒉𝒊𝒈𝒉 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒐𝒐𝒏𝒍𝒊𝒈𝒉𝒕...
00:47
#music
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
کلیسا به شدت خلوت بود !
یادم میاد که مارگارت هم گفته بود ، با گذر زمان به خاطر حادثه ی وحشتناکی که ترنت باعثش بود روز به روز نه تنها مردم بلکه کارکناهم در حال کم شدن بودن !
ردای کشیش به تن نداشتم . همون کت و شلواری رو پوشیده بودم که تو قرار با الانورا تنم بود چون یه راست بعد از ترک کردن کافه به سمت کلیسا پا تند کرده بودم !
دیگه حتی حس میکردم کلیسا رفتنم حالمو به هم میزنه !
هنوز بوی خون تازه تو بینیم در حال گردشه !
اون صحنه های تنفر آمیز کشتار مردم و پاشیده شدن خون و صدای شکستن استخون هاشون زیر کفش های چرم اصل گرون قیمت ترنت کاینر رو هنوز به یاد میارم !
باید از اینجا برم چون نه تنها خفقان داخل کلیسا نه تنها خونمو به جوش اورده بود بلکه داره کم کم داشت باعث میشد نفسم ببره !
از کلیسا میزنم بیرون . بارون شدیدی میبارید !
شب خنکی بود و باد و نسیم خنک باعث میشد یکم از گرگرفتگیم کم بشه و عطش و تبم بخوابه .
دستامو داخل جیب کتم فرو بردم و آروم و آهسته تو پیاده رو قدم میزدم تا که به چهارراه برسم .
اما کاش هیچوقت اون راهو انتخاب نمیکردم !
پارت اول ...
#Little_part_role
#Scenario
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
درست زمانی که سعی کردم از خیابون رد بشم ماشینی رو دیدم که محکم با یه دوچرخه سواری در حال حرکت برخورد کرد .
نمیدونم دقیق چه اتفاقی افتاد ولی من به طور قطع صدای شکستن شیشه و خورد شدن استخون های اون فرد رو شنیدم !
به طرف اون دختربچه که احتمال میدادم حتی سنش به شونزده نرسیده رفتم و...
صورتش کاملا خونی و بدنش جوری تو هم پیچ و تاب خورد بود که استخون های بیشتر نقاط بدنش ، پوستش رو پاره و از گوشتش به بیرون هدایت شده بودن !
سرعت ماشین زیاد بود و من حتی نمیدونستم که اون دختر زنده مونده یا نه ؟
بالای سر دختر زانو زدم و متعجب زیر لب گفتم : خداوندا ...
من اون دخترو می شناختم . لوسیندا بیکر چهارده ساله !
دختری با موهای بلند بلوند و چشم های سبزی که منو یاد یه شخص خاص مینداخت اما ...
دوچرخش له و لورده شده و تمام وسایلش روی زمین خیس پخش بود *
بوم و قلم و وسایل نقاشی و رنگ آمیزی !
لوسی زمزمه کرد : پدر ..
پس اون هنوز هشیار بود !
اون دخترک بیگناه حتی نمیتونست چشم هاشو باز کنه و ...
من حتی نمیتونستم دستش رو بگیرم چون انگشتاش تماما له و خورد شده بود .
نمیخواستم یه درد دیگه به درد هاش اضافه کنم و البته سینم بدجور گرفته به نظر میرسید !
اون لحظه منم داشتم همراه دختر درد می کشیدم !
داد زدم : هی شما چرا اینجا وایسادین زنگ بزنین اورژانس ! خواهش میکنم !
لوسی دوباره ناله کرد : پدر. ..
سرمو یکم نزدیک تر بردم تا بهتر صداشو بشنوم . موهای خیس و خونشو از صورت تیکه پاره شدش کنار زدم و منتظر به لب هاش چشم دوختم .
: چی شده فرزند؟
پارت دوم ...
#Little_part_role
#Scenario
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
لوسیندا به سختی زمزمه کرد : برام دعا بخون پدر ...
اون حتی تو اون شرایط هم منو میشناخت !
اون دختر بچه چهارده ساله بیگناه در حال مرگ بود و از من میخواست تا براش دعای مرحمت بخونم و موعظه کنم !
مسیحا قلبم از هم درید!
آیا من میتونستم ؟
روی صورت لوسی با نیمه تنم سایه انداختم تا قطرات بارون صورت زخم دارش رو اذیت نکنه .
لوسی التماس کرد : خواهش میکنم پدر برام دعا کن من نمیخوام اینطوری بمیرم !
سعی کردم به یاد بیارم .
تپش قلبم اونقدر زیاد بود که حواسمو پرت میکرد .
من داشتم میسوزنم !
حتی میدونستم که ممکنه صدامم بلرزه : از قدرتی که بهم عطا شده ...از فرزند خدا مسیح رخصتی میخوام تا آتش خشم روح القدس فروکش کنه تا شاید بعد از مرحمت اجازه بده در دنیایی فراتر از این جهان چشم از خواب غفلت بکشایی و با بعد روحانی وارد برزخ بیبل و بهشت زیبای مادرمان مریم شوی !
با قدرتی در آمیخته با روح القدس ای عیسی مسیح از تو میخواهم تا این فرزندت را ...
به دختر بچه نگاه کردم چون نیاز داشتم تا اون کمی به من کمک کنه !
از اون به اهستگی پرسیدم : اسم کاملت رو که در هنگام تولد به
تو داده شده رو بگو لوسیندا !
صدای لوسی اونقدر ضعیف بود که من فقط حرکت لب هاش فهمیدم که داره چی بر زبون میاره !
و باز هم ادامه دادم : ازت تقاضا دارم تا این فرزندت ، لوسیندا مری بیکر را در آغوش پر مهرت بگیری و باشد که او در سبزه زار بهشت زیبایت قدم بگذارد !
همانطور که برای ما اشتیاق قرار دادی ...
دعا میکنم تا مورد توفیق مسیح قرار بگیری !
باشد که همه ی گناهان خود مختاری که برای به دست آوردن باشد و تو فرزندم...
جایگاه گناهی که در این دنیا مرتکب شدی بخشیده شود !
چشم های نمیه باز دخترک رو با لمس دست هم بسم *
لوسیندا مرده بود *
صدام بیشتر از حد معمول لرزید : آمین !
هنوز قلبم تند میزد .
حالم خراب بود و ...
من دیگه نمیتوستم کنار جسد تیکه پاره ی اون دختر بمونم !
از سر جام بلند شدم ، دستام خونی بود و لباسام همه خیس و پر از خونابه بودن !
اورژانس سر رسید اما کار از کار گذشته بود .
دورتادورم جمعتی گرداگرد ایستاده بودنند و حتی از بین اون افراد میتونستم کشیش های کلیسا و راهبه مارگارت رو هم ببینم !
قطعا همه ی اونها دعای مرحمت منو شنیدن !
اون دعا قطعا دردناک ترین چیزی بود که میتونستم به زبون بیارم . میخواستم فرار کنم و این کارو هم کردم .
محل تصادف رو ترک کردم و دویدم و راه خونمو در پیش گرفتم .
موهام خیس بود و قطره های بارون بی وقفه تو صورتم میکوبیدن !
من هیچوقت نمیتونستم اون تصادف لعنتی رو فراموش کنم هیچوقت !
اینقدر دویدم که یهو خودمو جلوی کارگاه پیدا کردم . از محل کارم گذشتم و پله هارو بالا رفتم .
کراواتمو آزاد کردم که فرشته ای رو رو به روی خودم دیدم .
همسرم اریتی پشتش به من بود و داشت ظرف هارو تک به تک ابکشی میکرد .
موهای بلند و مواج طلاییش روی کمرش ریخته بود و لباس ساده ی سفید رنگش اون رو بیش از اندازه شبیه به یه حوری زاده نشون میداد !
هوس کردم برم جلو و دستامو دور کمرش حلقه کنم ، از پشت بغلش کنم و سرمو داخل موهاش فرو ببرم و عطرشو نفس بکشم تا آروم بشم ولی وقتی نگاهم به دستا و لباسای خونیم افتاد پشیمون شدم .
اون وحشت زده میشد اگه منو تو اون وضعیت میدید !
پا تند کردم و برگشتم تا وقتی که متوجهم نشده خونه رو ترک کنم !
رفتم طبقه ی پایین ...
لبام خشک و تشنه بود و بوی خون تو دماغم میپیچد .
افکارم در هم بود که حس میکردم که دارم جهنمو به چشم می دیدم !
رفتم و سوار ماشینم شدم .
لرزش دستامو نادیده گرفتم و پامو رو گاز گذاشتم !
میخواستم به عمارت برم ، حداقل تا زمانی که یاد بگیرم که چطور احساساتمو سرکوب کنم و خثی و خشن و بی احساس باشم !
مثل یه قاتل واقعی !
به این فکر میکنم که دیدن مرگ اون دختر یه یه مجازات بود یا یه تلنگر بزرگ ؟
اینکه ممکنه خیلی چیز هامو تو این راه برای رسیدن به اهدافم از دست بدم نه ؟
همه چیزم ، جونمو یا حتی اون فرشته قلبم رو !
قطعا من تحملش رو نداشتم !
من اینطوری نمیتونستم زندگی کنم ، زندگی بدون نور و امید حتی از بودن تو جهنم بیبل هم جانسوز تره !
باید بجنگم !
من باید بال هامو باز کنم ، چهره ی اصلیم رو نشون بدم و با چنگال هام دیگران رو از دم بدرم چون من..
من خود اهریمنم !
پارت اخر ...
#Little_part_role
#Scenario
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-