my notes!
و تا خود الان هم که دو روزه اینجام و چن بار اومدم و شب آرزوهاست و فلان، لالم. نتونستم هیچ حرفی بزنم
امشب که اولین بار رفتم داخل حرم و کنار ضریح، از خودم شاکی بودم بابت لال بودنم. یه شعری یادم اومد از سعدی، با دخل و تصرف اون رو بازگو کردم و گفتم یه وقت ازم دلخور نشین، تقصیر من نیستا، شرح حالم این بیته
سعدی میگه:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
حتما شنیدین و براتون آشناست
my notes!
امشب که اولین بار رفتم داخل حرم و کنار ضریح، از خودم شاکی بودم بابت لال بودنم. یه شعری یادم اومد از
گفته بودم چو بیایم غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو ببینم
اتفاقا امروز ظهر داشتم عکسای اربعین رو میدیدم و تجدید خاطره شد. بعضی عکسایی که گرفتم خوب شده، دوسشون دارم. براتون میفرستم
دیروز تو چایخونه امام رضا غرق قشنگیا بودم، یهویی یه چیزی اومد به ذهنم که دلمو لرزوند
میگن آدم دم مرگش خاطرات و صحنههای زندگیش میاد جلو چشاش. همه چی به کنار، با غم و تلخی و حسرت جدایی از لذتا و قشنگیای حرم چیکار کنم. اون خاطرات و زیباییای مسیر اربعین، کربلا، نجف، مشهد...