May 11
ترواش می کند. فریاد. و پیش از آنکه به پا خیزد، بدرد و ویران کند، دست چشمان او را می بیند که فراخ تر از او، به صورتش سیلی میزند. آنجاست. زیبا می رقصد. به پیچ مویی ضجه می زند، به تاب دست ناله می کند، به چرخ دامن آه می کشد. التماسم می کند. او آنجاست. لبخند میزند و به لب، می گرید. چشمانش فخر می فروشند. سکوت، طوری به چشم من و تمنای او دست می کشد که بداند هر صوتی به بند اوست.
سرد است. چشمانش به سخره ام می نشینند. التماسم می کند. جانش را؟ خون، از چهره اش میریزد، تنش را گلگون میکند. نیمه جان، خمار، دادم را می رقصد. اغمای مضحکه اش را تعبیر می کند. جانش را؟ فریاد، در بند، چشمم را به آتش می کشد. بند ضجه اش به اخگر نگاهش سستی می کند. چشمم تاب ندارد. فریاد، تاب می گیرد. خون، از اون میرود، چشم به زجر می نشیند. به پاس برتری چرخی شکوهمندانه میزند. عجز ز تاب دامنش می بارد. التماسم می کند. جانش را؟ مرگ می خواهد. می داند. که در اغمای نیمه جانش، جانش را اغنا نمیکنم. چه جوهری بهتر از خونش به تصویر نگاره چشمش می نشیند؟
تالار، سراسر سکوت، اسیر بند نفس های اوست. لبخندی ملایم به صورتش می دود. میبینم. فریاد، آتش زده، بند رهانیده، به چشمش خیز دارد. چشم، اسیر جولان فریاد، و در بند آتش، میان اخگر چشمش، تاب نمی آورد. نعره می کشم.همه چیز، تالار، فرو میرزد. ویران. پژواک، به آغوشش می کشد. نیمه جان خمارش، در بند خون، در آغوش فریاد، تن سپارده، و لبخند، به لبانش سنگینی می کند، پژواک، به هیچ می نشیند. تمام می شود. سکوت، حریصانه، به تحکمش چنگ میزند. او مرده است. بی جان، غرق خون، لب گشاده، چشمی خیره. به من. او مرده است.
و من، تا به ابد شکنجه خواهم شد.
#w
چه خبرشونه
اولش ی بینی بود، الان به دندون خرگوشی و رنگ چشمم رسیدن
جدا ادم طبیعی بودن داره به یغما می ره
دبیر زبانم دیسکش پاره شد ی چند وقت نیومد، کلاساش مجازی بود. منم هیچچچچ غلطی نکردم، حالا یک عالم تکلیف باید بفرستم و فردا که میاد، پرسش داره و بلاااا شکککک از من خواهد پرسید و من به اندازه یک جو هم نمیدونم چی به چیه