eitaa logo
Vol
34 دنبال‌کننده
51 عکس
3 ویدیو
0 فایل
دوباره vol, و من، فگار.. سلام:) چطوری؟ https://daigo.ir/secret/1239708877
مشاهده در ایتا
دانلود
هوای اینجا روانی کننده خوبه ی بارون نم نمکی داره میاد،.. انواع و اقسام پرنده ها می خونن،.. خنکه ولی سرد نیست،.. اصلا ی چیزی..
دارم یاد میگیرم رانندگی رو دیگه‌. خیلی باحاله. ...بچه که بودم، یکی از کابوسام این بود که من تو ماشینم و گاها طاها که خیلی فسقلی هم بوده تو ماشین بوده، بعد یا سرازیری میشده ماشین میرفته یا ی موجود ناجالبی بوده که باید از دستش در میرفتیم یا ماشین در حال حرکت بوده و من پشت فرمون بودم خلاصه که خیلی وحشتناک بود. البته بعضی وقتا رانندگی هم میکردم ولی خب.
هدایت شده از 🇵🇸".Noveria Castle."
بعد میدونین جالبیش کجاست؟؟ اینهمه سال بود نه عکسی نه فیلمی دیدیم، نه مراسمی به این بزرگی توی این اماکن برای نوروز برپا شد نه هیچی، اگر هم شد عکس و فیلمش پخش نشد... حالا امسال که شبهای قدر و شهادت امام علی علیه السلام مصادف شد با نوروز، دوستانِ عزیزِ "به عقاید هم احترام بذاریم" و "هرکس اعتقاد خودشو داره" و به اصطلاح "آزادی‌خواه" یادشون رفت یک جماعت بخاطر شهادت پدرشون عزادارن رفتن اونجا برای نوروز شادی میکنن...شادی کنن فدای سرشون، همه که مسلمون نیستن، همه که اعتقاد ندارن، کسی جلوشونو نگرفته.. اما زورم از این میاد که اینا رو دقیقا چه زمانی میان منتشر میکنن؟؟ چه زمانی به اصطلاح بولد میکنن؟؟ دقیقا سالی که این دو مناسبت باهم تداخل پیدا کردن.. به این میگن جنگ رسانه، دقیقا جایی که میخوان دو تا قشر رو به جونِ همدیگه بندازن..!
وضعیت خوابم خیلی عجیب شده. ی ماه پیش روزی 2 ساعت می خوابیدم، الان شبیه ی خرس شدم که زمستون وسط خواب بیدارش کردن.
هدایت شده از My soul :)
امشب سوره ی عنکبوت و روم و حم دخان رو بخونید
نوک قلمم شکسته، کاغذ گلاسه هام تموم شده، دواتمم که زور آخرشو داره میزنه.. همه جا هم که بستست.
احساس می کم نباید اینجا صحبت کنم
هدایت شده از 🇵🇸".Noveria Castle."
جدا من هنوزم نمیفهمم با اینکه من واقعا نه اونقدر بهش نزدیک بودم نه هیچی و کل اشتراکمون باهم این بود که فامیل بودیم و خب دوران کودکیمون رو کمابیش باهم بازی میکردیم که اونم خیلی زیاد نبود علاوه بر اینکه اون پسر بود و من دختر اما خب بازم تا الان هیچجوره نتونستم با فوتش کنار بیام و واقعا حتی همین الان هم یاد خودش که میوفتم بغضم میگیره و حتی خاطرات مراسم ختمش رو که مرور میکنم واقعا ناخودآگاه میزنم زیر گریه از بس که همه چیز خیلی درد داشت..خیلی زیاد درد داشت..خیلی داغ سنگینی بود.. بیشتر از این خیلی دردم میگیره که واقعا زمانی که بود خیلی اذیت شد و خیلی زجر کسید تا بالاخره به یه ثبات درست درمون رسید و با اینکه شاید بنظر نمیومد اما جز پاک ترین و خوش قلب ترین های فامیل بود و واقعا تو دلش هیچی نبود و هیچوقت لیاقتش این نبود که این همه اذیت بشه تو زندگیش.. درهرحال، واقعا فکر میکنم راحت شد و از دست این دنیا و آدماش خلاص شد با اینکه مامانش هنوز که هنوزه چشماش براش کاسه خونه و داغش براش هرروز سنگین تر میشه اما من مطمئنم که جاش الان خیلی بهتره و خوشحال‌‌تره و این شاید تنها چیزی باشه که کمی باعث بشه یکم کمتر از این قضیه ناراحت باشم. خلاصه که، اینا کاملا دلی بودن واقعا هم برام مهم نیست اگر کسی اینو میخونه یا نمیخونه قطعا حرفای دلیِ من توی سالگرد درگذشت پسرعمه‌م برای بقیه اونقدر جذاب یا حتی ارزشمند نیست که وقت بذارن و بخونن...بهرحال...خواستم که اینجا باشه..همین.