𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
. .
گمـٰان میکنم هر آدمـے باید پشتِ پنجرھۍ
اتاقش یک گلدان گل شمعدانـے داشتہ باشد ؛
کہ هر بار گلهایش خشک مےشود و دوباره گلمےدهد ،یادش بیفتد کہ روزهاۍ غم هم
بہ پایان مےرسند .
شمارهی 232 کفش هایت را از سیدالشهدا(علیه السلام) تحویل بگیر...(:
#شاهچراغ
آن روزها دروازه ای برای شهادت داشتیم و حال، معبری تنگ. هنوز برای شهید شدن فرصت هست. دل را باید پاک کرد...
#شیراز_تسلیت🖤
#ایران_تسلیت
داخلِ ڪتابے خونده بودم کہ نوشتہ بود:
- خونِ شیعہ هَر جا ریختہ شد، هَمان جا
شیعہ پرور مےشود!
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
. مھاجرِ سرزمینِ آفتـٰاب 🌝💛'
این کتـٰاب داستانِ دختر فصل شکوفہ هاۍ
گیـ🍒ـلاس را در درونش بہ یادگار دارد ؛ دختری کہ از سرزمینِ چشم بادامےها پا بہ ایران مےگذارد و مـےشود یگانہ مادرِشھید ژاپنـے در ایران!
_ در ۲۶ بھمن ۱۳۴۲ فرزند سوممان در بیمارستانـے در پیچ شمیران بہ دنیا آمد ؛ یک پسر آرام و خوش سیما و دوست داشتنـے کہ آقا از من خواست نامـے را پیشنهاد بدهم . من هم نامِ محمد را بہ خاطر ؏شق و ارادت بہ پیامبر بزرگ اسلام برگزیدم . محمد قیافہاۍ میانہ داشت، گاهے آیینہ تمام نماۍ آقا میشد و گاهے من خودم را در چشمان مشرقـےاش مـےدیدم. آقا ، برخلافِ کنجکاوی و پرسش براۍ پیدا کردن شباهت در دو فرزند قبلـے ، تشابہ سیماۍ محمد برایش مھم نبود. قنداقہاش را مـےگرفت و مـےچرخاند و مےگفت : این بچہ همان سرباز در گھواره است کہ مرجع تقلیدمان نوید آمدنشان را داد✨🤍.
-نویسندھ ❲ حمید حسام و مسعود امیرخانـے ❳!