امیدواری بیش از اندازم نگرانم میکنه. امیدوارم این امیدواری ناامیدم نکنه.
روزی که با دیدنِ گُل نرگس تو دستهای دخترک شروع و با دو دسته گُل نرگس تو دستهای خودم تموم شد.
دیروز سرِ کلاسِ زبان استاد پرسید که شما پول برای چه چیزی بیشتر خرج میکنید و من گفتم گُل. و آره واقعا گُل و تا ابد گُل. اصلا پشیمون نیستم از پول هایی که برای گُل دادم و قراره بدم. اگر خدا گُل نیافریده بود چیکار میکردیم؟
استاد دیروز چیز دیگه ای هم گفت. گفت زبانت خوبه به نظرم با استفاده از فلان منبع میتونی پیشرفت کنی. و این کلاس، این استاد، این شیوه تدریس، این حرف ها و شادی های کوچیک کوچیکِ سر این کلاس این چند ماه خیلی برای من شیرین بود. اگر بگم این کلاس یکی از کلاس های خیلی مورد علاقم بود و استاد عفیفی باعثِ بیشتر ترغیب شدن من به زبان شد، دروغ نگفتم.
هدایت شده از • خونه پیشولیا •
•آغازی برای حرکت•
#ولاگچه
یاسهاسبزخواهندشد ؛
هیجدهمین روزِ دی ماهِ من. ویژن برد ساختیم برای یک سال آینده. برای یادآوری چیزایی که دوست داریم باشیم به چیزی که الان هستیم. و بسیار بسیار ماجراهای این میان که ایشالا اگر عمری باقی بود فردا خوشگلاشو براتون تعریف خواهم کرد.
#ولاکس
بوستان لاله رو دوست دارم. شونزده آذرو خیلی دوست دارم. اتفاقات و خاطراتشون رو از همه بیشتر.
دوستی ها و ارتباطاتِ دبیرستان بهترین و عمیق ترین و خالص ترین روابطن. ولی حیف که عمرشون کوتاهه. حیف که این کنارهم بودن کوتاهه.