همیشه به "هنرمندا"حسودیم میشده،چه حسیه که نوری از جنسِ جادو تویِ وجودت باشه؟که قدرتِ خالق مثلِ خون تویِ رگهات در حرکت باشه؟تواناییِ خلقِ یه دنیا،یه شخص،یه روح.
کاش تیکه هایِ روح هنرمندانِ معروف "منو" شکل میدادند.
که طرزِ فکرشون و هنرشون،همیشه با من بود و زندگیو ساده تر میکرد.
بازیگرا،شاعرا،نویسنده ها،نقاش ها و مجسمه سازها شما خودِ جادو و جهانید!
فاز بعضی آدمارو درک نمیکنم .من میگم تعادل روحی ندارم ، اینا دست منو از پشت دستبند زدن.
همیشه منتظر بودم
منتظر بودم یکی ازم بپرسه "خوبی؟" و بعد بهش بگم، براش تعریف کنم که نه خوب نیستم و چرا خوب نیستم
ولی هیچ کس اونقدر بهم نزدیک نبود
هیچ کس انقدر نزدیکم نبود که بتونم بهش اعتماد کنم و از دردهام بگم
پس فقط همه چی رو تو خودم ریختم و به مرور زمان بهش عادت کردم🤍🥀
اگه همینطور سر "چیزایِ الکی و تفریحیم"به خودم سخت بگیرم،تبدیل به یه برجِ زهرمارِ بی دوستِ افسردهِ له میشم.