هیچ دری الکی بسته نیست!
یادت باشه
وقتی دری بسته است،
معنیش اینه که اجازه نداری بری تو!
اگه سرتو بندازی پایین و درو باز کنی...؟!
#در
#دربه_در
#درهای_بسته
#درهای_باز
@myweblog
روی در دستشویی عمومی
بزرگ نوشته بود:
"سیروس خر است"
پوزخندی زدمو و با عجله داخل شدم،
این شوخی های بچه گانه چندش آورند...
راحت که شدم...
شیر آب را باز کردم
به قول شاعر:
"پر از خالی بود..."
دوزاریم افتاد...
سیروس خر نبود!
"سرویس خراب بود."
لعنت به خط بد!
@myweblog
🔆 #پندانه
✍ تله مهربانی
🔹سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم.
🔸خونههای اجارهای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا. میخواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم، قیمتشم به بودجهمون برسه.
🔹تا اینکه خونه پیرزنی رو نشونمون دادند. نزدیک دانشگاه، تمیز و از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجارهبها!
🔸گفتند که این پیرزن اول میخواد با شما صحبت کنه. رفتیم خونهاش و شرایطمون رو گفتیم.
🔹پیرزن قبول کرد اجاره رو طبق بودجهمون بدیم که خیلی عالی بود. فقط یه شرط داشت که همهمونو شوکه کرد.
🔸اون گفت که هر شب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره، در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.
🔹واقعا عجب شرطی!! همهمون مونده بودیم. من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز میخوندن، مسخره میکردم. دو تا دوست دیگهام هم ندیده بودم نماز بخونن. اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم.
🔸پیرزن گفت:
یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین، میتونین تا فارغالتحصیلی همین جا باشین.
🔹خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود. موقع نماز بلند شد رفت و پیرزنو همراهی کرد. نیم ساعت بعد اومد و گفت:
مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم.
🔸همهمون خندیدیم. شبِ بعد من پیرزنو همراهی کردم. با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم.
🔹موقع برگشتن پیرزن گفت:
شرط که یادتون نرفته، من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید.
🔸به دوستام گفتم. از فردا ساعتمونو کوک کردیم. صبح زود بیدار شدیم، چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.
🔹شب، بعد از مسجد پیرزن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود، برامون آورد. واقعا عالی بود، بعد از چند روز یه غذای عالی.
🔸کمکم هر سه شب یکیمون میرفتیم. نماز جماعت برامون جالب بود.
🔹بعد از یک ماه که صبح بلند میشدیم و چراغو روشن میکردیم، کمکم وسوسه شدم نماز صبح بخونم. من که بیدار میشدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد از چند روز دو تا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو میخوندن.
🔸واقعا لذتبخش بود. لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیرزن به مسجد میرفتیم برای نماز جماعت. خودمم باورم نمیشد.
🔹نمازخون شده بودم، اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش میکرد یه سوره کوچک قرآنو با معنی براش بخونیم.
🔸تازه با قرآن و معانی اون آشنا میشدم. چقدر عالی بود. البته بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سورهها رو حفظ بوده.
🔹پیرزن سادهای در یک شهر کوچک فقط با عمل و رفتارش همهمونو تغییر داده بود.
🆔 @Masaf
@myweblog
کاش هیشکی #مشروب
(ایضا هر کوفت و زهرمار دیگه) نمیخورد، اگه یکی هم خورد رانندگی نمیکرد،
اگه رانندگی کرد
و خدایی نکرده تصادف کرد
برای همیشه #گواهینامهش
باطل می شد!
@myweblog
کاش درک میکردیم
#قانون برای همه است
نه فقط برای دیگران
برای من، برای شما و برای بقیه
دور زدن قانون ممنوع
#دور_زدن_ممنوع
@myweblog
بلانسبت شما
خر باشی
و عرعر کنی
اما استرس و فکر و خیال
نداشته باشی
#خریت
#استرس_کشنده
دلم یه مرخصی طولانیمی خواد،
از دنیا
مثل...
مثل #اصحاب_کهف
ولی نه تو غار
یه کتابخانه ی بزرگ
پر از #کتاب
که
فقط و فقط
"کتاب بخونم"
و بس
#کتاب_بخوانیم
@myweblog
دلم یه #ایده ی ناب می خواد
ایده ای که حس خوب #خلاقیت و #تفکر_خلاق رو در من زنده کنه!
یه ایده خوب که به یه کار خوب منجر بشه؛
یه ایده ی بلند پروازانه برای #پرواز
برای یه کار بزرگ
#فکرخوب_کن
#خلاق_باش
@myweblog