eitaa logo
وبلاگطور ـ طنز و نظنز ـ
147 دنبال‌کننده
47 عکس
24 ویدیو
0 فایل
نگاهی خنده‌دار به مسائل گریه‌دار؛ شایدم برعکس! @Babakzeynali
مشاهده در ایتا
دانلود
بازم یه دانشمند رو زدن! کی مقصره؟ از دیروز که خبر رو شنیدم دارم دیوانه میشم! اینقدر دست دست کردیم برای انتقام اینقدر پالس ضعف فرستادیم و از مذاکره و معامله حرف زدیم... اینم نتیجه ش! @myweblog
دندون درد خر است! تا حالا تجربه ی دندون دردِ غیرقابلِ تحمل داشتین؟ الان سه روزه خودمو بستم به قرص و کپسول! @myweblog
چند ماهه، چهار تا شلوار رو دادم خیاط برای تعمیر، چند روز بعد، یکیش رو تحویل داد؛ ولی پول همه ش رو یکجا گرفت... هر وقت میرم برای گرفتن سه تا شلوار دیگه، بعد از کلی معذرت خواهی و عرض شرمندگی بابت تاخیر... میگه: فردا دیگه تحویل میدم. قول میده که فردا حتما میاره محل کارم تحویل میده و نیازی به مراجعه ی من نیست! تابستون تموم شده و پاییزم به ایستگاه آخر رسیده ولی هنوز نشده! آخرین باری که رفتم مغازه ش گفت: شلوار رو اشتباهی یه مشتری دیگه برده! دوباره قرار شد فردا پس فردا بیاره تحویل بده! میگما... یعنی شلوارم چی شده؟ به نظرتون چه عکس العملی باید نشون بدم؟ https://rubika.ir/myweblog
خیلی از اوقات ممکنه احساسِمون ما رو گول بزنه! احساس‌ِ یک چیزی با خود اون چیز، متفاوته! چی گفتم! خیلی فلسفی شد، خودمم نفهمیدم چی شد! اگه بخوام به زبون خودمونی بگم: اگه احساس تنهایی می کنی، لزوما تنها نیستی فقط احساس تنهایی داری؛ در چنین مواردی نباید احساستون رو جدی بگیرین... ماخیلی وقتا تو تله ی احساس گرفتار می شیم و این تله ی حسی، تفسیر ما از واقعیت یا حقیقت رو دچار اعوجاج می کنه! ای بابا بازم که پیچیده میچیده شد! @myweblog
🔻روایت خواندنی از مدیرکل کمیته امداد یکی از استان‌های کشور که خواندنش خالی از لطف نیست 🔸دو بچه دوقلو یتیم دختر کلاس چهارم داریم که در یک سالگی باباشون فوت کرده و تبلت نداشتن. 🔹بدون اینکه بدونن براشون تبلت گرفتیم، دیروز صبح بهشون زنگ زدم که می‌خوام براتون تبلت بیارم. 🔸بخشدار رو هم با خودم بردم. بنده خدا یه کارت هدیه هم با خودش آورد. 🔹به محض رسیدن، دیدیم با مادرشون دم در منتظرن و دارن گریه می‌کنن. 🔸وقتی رفتیم تو خونشون، متوجه شدیم خیلی فقیر هستن ولی احساس کردم یه انرژی خاصی تو این خونه هست. 🔹خیلی حس عجیب و غریبی بود. 🔸یکی از این بچه‌ها انقدر گریه کرد که من نتونستم خودمو کنترل کنم. خیلی راحت گریه کردم. 🔹بخشدار هم نتونست خودشو نگه داره. مادرش خجالت کشیده بود و خودشم شروع کرد به گریه کردن. 🔸مادر بچه‌ها گفت: گریه ما به‌خاطر اینه که همین دخترم نذر کرده بود چهل شب سوره واقعه رو بخونه، تا تبلت‌دار بشه و از درسش عقب نمونه، دیشب چهل شبش تموم شده بود و به من گفت: مامان خودت گفتی اگه آدم نذر کنه و سوره واقعه رو چهل شب بخونه خدا حرفشو گوش می‌کنه، من که چهل شب سوره رو خوندم. پس چرا خدا حرفم رو گوش نکرد؟ مادرش می‌گفت من برای اینکه بهش دلداری بدم گفتم فردا هم حسابه شاید فردا تبلت‌دار شدین. 🔹مادرش میگه من صبح گفتم خدایا نذر بچمو بده و چند دقیقه بعدش شما زنگ زدید که دارید تبلت میارید. 🔸یعنی ما دقیقا روز چهلم رفته بودیم. خیلی تعجب کردیم. انقدر مات و مبهوت شده بودیم که بخشدار یادش رفته بود کارت هدیشو بده تو راه برگشت متوجه شدیم، دوباره برگشتیم و اون کارت هدیه رو هم بهشون دادیم. و بخشدار هم تو ماشین به من گفت: وقتی رفتیم تو خونشون یه حس عجیبی به من دست داده بود. 🔹در حالیکه من هم همین حس رو دریافت کرده بودم بدون اینکه به بخشدار گفته باشم. 🔅*فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ* 🔅بقره، آیه ۱۸۶ ✅ @Masaf @myweblog
سلام، من هنوز زنده ام باور می کنید؟ @myweblog
خوشبختی یعنی رو داشته باشی که واقعا دوستت داشته باشه! @myweblog
فاز اینایی که وقتی از میان بیرون، در رو پشت سرشون‌می بندن چیه واقعا؟! اگه تو هم‌ نیم ساعت موندی پشت دری که هیشکی توش نیست می فهمی فشارم از کجاست!!! (: @myweblog
اگه می خواد بره! بذا بره... رفتن همیشه بد نیست که @myweblog
ای کسانی که ایمان آورده اید! داشته باشید!!!
یکی نیست به این‌ سازندگان مبل بگه، مبلی (سه نفره ش منظورمه) که نشه روش دراز کشید و پاها رو دراز کرد، مفت نمی ارزه! @myweblog
‏سمت راست: براندازان حکومت پهلوی سمت چپ: براندازان جمهوری اسلامی:)) ✍ ivan" @myweblog