نماهنگ-حسرت.mp3
3.1M
#تلـــــنگࢪانھ
«حسرت» ویژه جامانده ها 😔💔
🏴| «من اشتباه کردم،شاید برا همین نمی خوای منُ آخه گناه کردم...»
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
خوشا چشمی که رخسار تو بیند🥺
بزرگی گفت : وابسته به امام زمان (عجل الله) شويد .
پرسيدم : چه جوري ؟
گفت : چه جوري وابسته به يه نفر ميشي ؟
گفتم : وقتي زياد باهاش حرف مي زنم
زياد ميرم و ميام .
گفت : آفرين .
زياد با امام زمان حرف بزن
زياد با امام زمان رفت و آمد كن ...!🙂
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
مذهبی ها🕊
چه حرم نازی داری... ✨🤍 #شاه_خراسان #آقای_امام_رضا
.
.
.
یک روز نباشی منکه بیچارم.....❤️🩹
کرب و بلامو بده این بارم 🙏🏻
امام رضا خیلی دوست دارم ➹ ❤️
.
.
.
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت16💙 رفتم خونه فاطمه یه یه ساعتی اونجا بودم و بعدشم اومدم
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🦋خودت کمک کن🦋
💙قسمت17💙
رفتین بیرون توی آلاچیق و تقریبا رو به روی هم نشستیم.
اول اون سر بحثو باز کرد.
احسان:ببینید آوا خانم همه میدونن که من دوساله که به شما....علاقه دارم.نمیدونم شما هم این حسو به من دارید یا نه.اما اگر دارید یکسری از چیزها رو باید بگم.
یکی این که من عاشق بچه ام.دومی اینکه باشغلم که پلیسم کنار بیاید.
_من نه با بچه،نه با شغلتون هیچ مشکلی ندارم.اما منم یه شرایطی دارم.
۱۴ سکه و ۱۴ شاخه گل نرگس و دو سفر کربلا شرط شروع زندگیمه،همین و بس،حالا هم اگر اجازه بدید صحبتمون طولانی شد،بریم داخل.
رفتیم داخل و بعد از اینکه گفتن عروس خانم دهنمون شیرین کنیم لبخندی به نشونه تایید کشیدم و رضا اون وسط کل کشید😐کس دیگه ای نبود یعنیی؟با اون صدای کلفتش اون نکشه نمیشه😒
رقیه گفت:
رقیه:داداش جان لطفا بشین سر جات تا عروس و دامادو فراری ندادی😂
رضا:از خداشونم باشه من افتخار دادم بهشون و براشون کل کشیدم.
احسان:داداش ما از خدامونه ولی تو این افتخارو بهمون نده😂
بعد از شیرینی و چایی آماده شدیم و رفتیم خونمون.احسان بنظرم پسر خوبی بود منم...خدایا میدونم غرق گناهم😓...منم دوستش داشتم.
🌱《رقیه》🌱
داشتم میرفتم توی اتاقم که رضا صدام زد:
رضا:رقیه جانم.خواهری بیا
_با منییی😳
رضا:عقل کل من چند تا آبجی رقیه خل نه ببخشید گل دارم مگه؟
_میرم لباسمو عوض کنم میام.
رفتم
رضا:حالا نمیشه اول بی...
_نههه
رضا:باشه حالا چرا داد میزنی برو گمشو اصلا نخواستم😒
_لباس میپوشم میامم.
رفتم توی اتاق و ی تیشرت زرد با شلوار ابرو بادی گشاد مشکی پوشیدم.موهای بلندمم گیس کردم رفتم اتاق رضا در زدم.انگار پشت در بود😂تا اولین تقه به در رو زدم درو باز کرد.فهمیییدم.خانم ابراهیمی،آره بابا اون الکی که مهربون نمیشه😂...
💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎
「↳ @mzhbiha59」
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت17💙 رفتین بیرون توی آلاچیق و تقریبا رو به روی هم نشستیم.
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🦋خودت کمک کن🦋
💙قسمت18💙
رفتم نشستم رو تختش و خواستم یکم اذیتش کنم گفتم
_هان چیه؟برای چی مزاحم اوقات شریف خوابم شدی؟
رضا:اععع اذیت نکن رقیه دیگه.۵ دقیقه بزار حرفمو بزنم بعد برو بخواب
_بگو
رضا:با دکتره صحبت کردی؟
_تو حتی اسم نمیدونی😂
رضا:تو میدونی؟
_خب آره
رضا:خب چیه؟
_هییییییی به مامااان بگم چقدر بی حیا شدی بی تربیت اسم دختر مردمو میخوای چیکار.مااماااااااااننننن
رضا:مررررررگ دو دقیقه زبون به دهن بگیر.
_جانم بگو
رضا:باهاش حرف زدی؟
_توی مسجد اتفاقی دیدمش ولی موقعیتش پیش نیومد درباره تو حرف بزنم.
رضا:درباره همه چی حرف زدی الا من😕
_اععع باشه. پس نمیگم خونه شونو عوض کردن و حالا خونشون ۶ تا خونه با ما فاصله داره.
رضا:گفتی که😐
_میدونم.از قصد گفتم😌
رضا:حالا واقعا اومدن؟
_چرا من باید ساعت ۱۰:۳۷ دقیقه شب چرت و پرت تحویل تو بدم؟
رضا:تویی دیگه.
_اععع.خب رضا جان ازدواج کنسل شد شب خوش.
رضا:بشین سرجات ببینم.لووس😒
_دستانم را ببوس
رضا:باشه حتما عالی جناب
_بدووو
رضا اومد نزدیک دستم و تا زبونشو آورد بیرون فهمیدم میخواد لیس بزنه دستمو.دستمو کشیدم و آروم یکی زدم تو سرش.
_بیشعور چقدر بد بختی حاضر نیستی به خاطر زنت یه کار انجام بدی.به زهرا میگم اصلا لیاقتشو نداری تو.
رضا:اعع پس اسمش زهراست
_من کی گفتم زهرا؟
رضا:همین الان
_اهه.گندت بزنن رضا نمیزاری آدم آلو تو دهنش خیس بخوره.من رفتم شب بخیر
رضا خدافظ😂
رفتم به سمت تختمو گوشیمو باز کردم.دو تا پیام از فاطمه.باز کردم گفته بود که:
فاطمه:سلام خوبی
فاطمه:استاد هاشمی گفت بهت بگم هفته بعد امتحانه
پیام دادم:خوب بودم الان به لطف خبر شما افتضاحم🙂
فاطمه:اگر یه روز قبل امتحان خبر میدادم که افتضاح تر بودی عشقم.
_غلط میکردی اون موقع میگفتی.شب بخیییر خوابم میاد.
فاطمه:با من درستتت حرف بزن که اگه نزنی همین الان پامیشم میام خونتون یه کتک آبدار مهمونت میکنم.
_بیشین بینیم باباا😏
فاطمه:میاما
_بگیر بخواب فردا بیا خستم
فاطمه:باشه🙂شب بخیر
_خدافظ
💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎
「↳ @mzhbiha59」
#تلـــــنگࢪانھ
گاهی
یک عمر
باید صبر کنی
تابه حکمت
درهای بسته
پی ببری ...
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
#تلـــــنگࢪانھ
🌱ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪﺍ...
ﺑﺎ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮ...
ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...!
🌱ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ،
ﮔﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ...!
🌱ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺗﻮ،
ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﻭ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﺪ...!
🌱ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺗﻮ،
ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ...!
🌱ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ،
ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ،
ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ...
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59