❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌷سردار جاویدالأثر احمد متوسلیان:
ما با اسراييل وارد جنگ خواهيم شد و عملياتمان را عليه آنها شروع خواهيم كرد. هر كس با ماست؛ بسمالله! هر كس با ما نيست، خداحافظ! ما با ايمانمان میجنگيم؛ جندالله با ايمانش میجنگد.
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
#تلـــــنگࢪانھ
منطقی نیست کتابی را به
زبانی دیگر روخوانی کنیم
صرفا به خاطر ثوابش !
کتابها برای فهمیدن
هستند ، نه ثواب بردن !
تلاوت نکنید ! مطالعه کنید !
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه سوالی کنم؟ ای شیعیان کجاست امام تون الان؟
توصیه میشه حتما ببینید👍
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
•🌿•
🌱ازآیتاللهبھجتپرسیدند↓
برایزیادشدنمحبت،نسبتبه
امامزمان"عـج"چهکنیم؟!💚
ایشونفرمودند :
﴿گناهنکنیدونمازاولوقتبخوانید﴾ :)
@mzhbiha59 🕊
مذهبی ها🕊
⧼●◉✿ ﷽ ✿◉●⧽
↻آنچہامروز گذشت . .
ݪفندهرفیقبمونۍقشنگتره!
وضـویـٰادِتوننَـرھ••
شَبِـتونمنـوَربھنـورخُـدا••¡ッ
اِلتمـٰاسدُعـٰا!••
یـٰاعَـلۍمَـدد..••!ッ
میخوایم باهم روزی ³ مرتبه
خطاببهحضرتمهدی 'ﷻ' بگیم:
﴿بابیانتَوامےیااباصالحالمهدی﴾
آخه حضرت یجور خاصے برامون دعا میکنن :)
قرار هر روزمون ♥
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🖐🏻✨
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
#تلـــــنگࢪانھ
یه نکته بگم !
یادمون باشه تا وقتی مخلص خدا نشدیم اسم خودمون رو نزاریم مذهبی !
به کسی میگن مذهبی که دروغ نگه غیبت نکنه . تهمت نزنه. نمازش اول وقت باشه . دست بخیر داشته باشه حسود نباشه . و در آخر شک به دلش نیوفته ..
مذهبی بودن به چادر و لباس و ریش گذاشتن و هیت رفتن نیست !
به اون قلب و ذهنی هست که مخلصانه به خدا تقدیم میکنیم هست ♥️
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
#تلـــــنگࢪانھ
به#قرآن کهنگاھمیکردم؛
دیدمکهسورهیتوبهبسمﷲنداره...
انگارکهمیخوادبفهمونهکهنیازنیست کاریبکنی
فقطبرگرد...🥲🤍
#خداجونم
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگفت:
اگه از در انداختنت بیرون
از پنجره بیا تو..
بجنگ واسه خواسته هات،ناامید نشو!
خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی
به خواستت،بهت میده🙂❤️🩹
#شهیدمصطفیصدرزاده
#رفیق_همیشگیمـ
@mzhbiha59 🕊
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت42💙 🌱《رضا》🌱 رسیدیم به قم و مستقیم رفتیم سمت مسجد جمکران.
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🦋خودت کمک کن🦋
💙قسمت43💙
🌱《رقیه》🌱
دو روز از ازدواج رضا گذشته بود...
امروز عقد فاطمه بود😍
لباسامو پوشیدمو چادر عربی نگین دارمو سر کردم.باورم نمیشد فاطمه داره ازدواج میکنهه🥲
بابا اون هنوز بچه ستت.
با ماشین مامان راه افتادم سمت محضر...مراسم خیلی عادی تموم شد و بعدش اومدم خونه😄
رفتم سراغ درسهام.دو روز نرفتم دانشگاه به خاطر عقد رضا😰کلی از درسام عقب افتادم.سریع کتابامو جلوم باز کردمو انقدر خوندم که با صدای مامان به خودم اومدمو دیدم ساعت هشت و نیم شبه.
رفتم پایین....
ریحانه خانم برا شام املت درست کرد😂
بعد شام ظرفا رو شستم...از خستگی چشمام باز نمیشد🥱
رفتم توی رخت خواب و خوابیدم تا صبح...
صبح بلند شدم نماز شب و صبحمو خوندم و دوباره خوابیدم.
مامان:رقیه جان...رقیه...رقیه خانم.پاشو مگه دانشگاه نداری امروز؟
_هااااااااااااااااو🥱(خمیازه بود😂)
پاشدمو مستقیم رفتم سرویس بهداشتی دست و صورتمو شستمو تند تند یه مانتو سفید با روسری سبز و یه شلوار مشکی با یه کفش مشکی پوشیدمو وسایلمو ریختم توی کیفم.رفتم پایین چند تا لقمه که خوردم رضا گفت میروسونمت.
_چه جالببب
رضا:چی جالبه؟
_اینکه تو منو میرسونی...
رضا:کجاش جالبه؟
_هیچی.پاشو بریم دیرم شد.
رضا:ببین زود پرو میشی یه بار میخوام برسونمت.
_خیلی بهت افتخار میدم که دارم همراهت میام.حالا بریم دیرم شد.
وارد محوطه دانشگاه شدم...
مهدیه رو دیدمو رفتم سمتش...
_سلااام.خانم خانما
مهدیه:سلاااام رقیه خانم.
_چه خبر چه میکنی.
مهدیه:هیچی.راستی کنفرانستو آماده کردی؟امروز نوبت توعه ها.
_منننننننننن
مهدیه:خسته نباشی.😄
_هه.نگران نباش یه جوری جمش میکنم.یه نگاه به کتاب بندازم عین بلبل برات میگم😎
مهدیه:حالا برو نگاهتو به کتاب بنداز تا ببینیم چه میکنی.
_ببین چه میکنم.
مهدیه:میبینیم چه میکنی.
_ببین
مهدیه:اهههه بسه دیگه برو درستو بخوون.
_ایییش😒
سریع رفتم وارد کلاس شدمو کتابمو باز کردمو درس مورد نظر رو تند تند میخوندم.سعی میکردم یاد بگیرم.قبلا خونده بودمش...
استاد وارد کلاس شد.بعد حضور و غیاب.
استاد:خانم کرامتی برای کنفرانس آماده اید؟
_بله😢
رفتم جلو همینطور که عرض کردم مثل بلبل توضیح میدادم🤓
استاد:خب سوالی ندارید؟
یکی از پسرا بلند شد
پسره که اگر اشتباه نکنم محمدی بود.
اقااای محمدی(😒):من سوال دارم.
سوالاتشو میپرسیدو من هم با تمام تلاشم سعی میکردم جواب بدم.
آخرش کم آورد و با پوفی نشست روی صندلیش.
(هععععی خدا شکرت.خوب حالشو گرفتم😏)
کل کلاس ریز ریز میخندیدن😂
💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎
「↳ @mzhbiha59」
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت43💙 🌱《رقیه》🌱 دو روز از ازدواج رضا گذشته بود... امروز عقد
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🦋خودت کمک کن🦋
💙قسمت44💙
بعدش از کلاس زدم بیرون و بعد از یه کلاس دیگه رفتم خونه.
یه تحقیق داشتم که انجام دادم و تا به خودم اومدم ساعت ۷ غروب بود.نمازمو خوندمو رفتم پایین...
به این فکر میکردم که چرا برای دانشگاه جاهای دیگه رو انتخاب نکردم🥲خیلی بهتر بود....
شام سالاد ماکارونی بود.خوردیم و بعد شام من و رضا(آره رضا..😳)ظرفا رو شستیم😂
رفتم بالا روی تختم دراز کشیدمو گوشیمو باز کردم. به فاطمه پیام دادم...
《_سلام خوب هستی.آقااتووون خوبن؟
فاطمه:اع سلام.بیداری؟ساعت ۱۱ عه ها..جنابعالی که مرغ تشریف داشتی و تا ساعت ۹ شب دیگه میخوابیدی؟آفتاب از کدوم طرف غروب کرده؟
_اولن که بله بیدارم.دومن مرغ خودتی بیشعور بی تربیت🤬شوهر کردی هنوز آدم نشدی؟ سومن که آفتاب همیشهههه از غرب غروب میکنه و چهارمن نگفتی که آقااااااااتون خوبن یا نه😂
فاطمه:خب خب خب خب....چه خبرته شمارش معکوس واسه من راه انداختی.پس فردا خودتم مزدوج میشی😂اون وقت انقدر آقاتون آقاتون میکنن که از آقاتون بدت بیاد کار به طلاق بکشه😂
_ببییییییییین من رو آقامون حساسما.اینجوری با شوهر من حرف نزن.فهمیدیی.
فاطمه:اععع حالا این داماد بدبخت فلک زده کی هست؟
_با عرض معذرت میشه چرت و پرت نگی؟منظورم اینه که روی آقای آیندم حساسم😂
فاطمه:تو هم میشه انقدر آقام و آقامون نگی؟حالم داره بد میشه🥴
_باشه...کار نداری؟خوابم میاد
فاطمه:خیلی خرسی🐻شب بخیر
_شب بخیر》
فردا قرار بود چند تا وسیله کوچیک خونه رضا و زهرا رو بیارن و بچینن و دیگه راست راستکی برن خونه خودشون.هععععی...🥲
فردا دانشگاه هم نداشتم و باااید میرفتم کمک😒
اَه..
کم کم خوابم برد...صبح پاشدیمو بعد صبحونه رفتیم خونه شون و وسایلو چیدیم...
فاطمه و امیر علی هم قرار بود یه جشن خانوادگی بگیرن و برن سر خونه و زندگیشون.
منم خیلی از عروسی خوشم نمیاد.
که چیی مثلا؟زن و شوهر باید برن سر خونه زندگیشون.باز خرج های اضافه چی میگه این وسطط؟
۵ ماه بعد.....
کم کم چشمامو باز کردمو با دیدن صحنه رو به روم یه جیغ خیلیییی بلند کشیدم که مامان و زهرا پریدن توی اتاق.
_تو آزار داری بیشعوووور؟زن گرفتی هنوز ادب نشدی.مثل عزرائیل میای بالا سر آدم.
رضا:اولن سلام.دومن اینکه عزرائیل برادرته بیتربیت.😂
💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎
「↳ @mzhbiha59」