eitaa logo
مذهبی ها🕊
269 دنبال‌کننده
986 عکس
796 ویدیو
16 فایل
کپی؟ حلالت‌مومن 🌷 کانال های دیگمون👇 https://eitaa.com/joinchat/3146187766Ca990181ae4 شهدا https://eitaa.com/joinchat/1547895742C1d6c59d498 دهه هشتادی ها تبادلات👇 @akbare599
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت50💙 توی راه گوشیم زنگ خورد،مرضیه بود. _الو سلام.جانم مرض
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت51💙 ۴ روز قبل اربعین.... _ریحانه آماده ایییی ریحانه:آره آره بریم. مامان:خیلی مواظب خودتون باشین ها.یه وقت تنها نرین حرم.همیشه با هم برین ریحانه:چشم مامان جان چشم❤️ _خداحافظ مامان از زیر قرآن ردمون کرد و پشت سرمون آب ریخت. منو ریحانه رفتیم مسجد. رضا و زهرا هم اومده بودن. یک اتوبوس مردها بودن و دو تا اتوبوس زن ها.رضا مسئول اتوبوس مرد ها بود و زهرا مسئول اتوبوس شماره دو.ولی خب ما توی اتوبوس شماره یک بودیم🥲 قرار بود تا مرز مهران بریم و بعدش پیاده به سمت کربلا... هنذفریم رو گذاشتم توی گوشمو مداحی سفره درد و دل از مجتبی رمضانی رو پلی کردم❤️ (سفره ی درد دلمو...پیش تو باید بیارم... پام برسه به کربلا....انقده درد دل دارم......) خوابم برد...خواب دیدم با چند تا پرستار داریم یه تختی رو هل میدیم سمت یه اتاق..قیافه اون کسی که روی تخت بود مشخص نبود چون خیلی خونی بود. ریحانه:رقیه...رقیه...بیدار شو داری خواب میبینی سرمو تند بالا آوردمو دور و برمو نگاه کردم.دستمال از جیبم در آوردم عرق سرد روی پیشینیمو پاک کردم. توی راه اتوبوس شماره دو عقب افتاده بود...از یه پیچ دیگه به بعد دیگه ندیدمشون.. نگران شدمو پاشدم رفتم سمت مسئول اتوبوس ما،خانم سعیدی _ببخشید خانم سعیدی. سعیدی:جانم.بفرما گلم؟ _اتوبوس شماره دو عقب افتادن ها..میشه یکم صبر کنین یا دور بزنین. اتوبوس یه جا پیدا کرد و زد کنار.با اتوبوس مرد ها هماهنگ شد و اونها هم زدن کنار.ده دقیقه ای گذاشت و هیچ خبری ازشون نشد و حتی زنگ هم که میزدیم جواب نمیدان.دیگه صبر کردن رو جایز نتونستیمو دور زدیم.وسط خیابون مردم جمع شده بودن.چشمام داشت سیاهی میرفت که ریحانه بهم آب داد.از اتوبوس با دو رفتیم پایین و اتوبوس رو پایین جاده که زیاد عمق نداشت دیدیم.چند تا از خانم ها و دو سه تا مرد رفتیم پایین که از اتوبوس بیاریمشون بیرون..خیلی گشتیم ولی زهرا رو پیدا نکردیم😭کیف زهرا رو پیدا کردم که یه برگه یکم ازش زده بود بیرون.. خدای من😫سونوگرافی بود.عمه شده بودم.. با به یاد آوردن زهرا کیف رو جمع کردمو تا دوباره چشممو برگردوندم سمت اتوبوس ۴ تا انگشت دیدم که از زیر اتوبوس زره بود بیرون. داد زدم و صدای یا فاطمه سر دادم😭 رضا و چند نفر دیگه از مرد ها اتوبوس رو یکم بلند کردن و جسم بی حال زهرا که داشت بیهوش میشد رو دیدن.. چند تا آمبولانس و یه اتوبوس دیگه اومد که اونهایی که حالشون بهتره رو با اتوبوس برگردونن. من چون دوره حلال احمر گذرونده بودم رفتم توی اتوبوس و ریحانه و رضا با زهرا رفتن. اشک مانع انجام دادن کارم میشد.به زور اشکامو زدم کنار و به کارم ادامه دادم. 💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎 「↳ @mzhbiha59
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت51💙 ۴ روز قبل اربعین.... _ریحانه آماده ایییی ریحانه:آره
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت52💙 توی سالن بیمارستان نشسته بودیمو دعا میکردیم.۴ روز بود که زهرا تو کما بود و امروز روز اربعین بود.بچه شون هم همون توی تصادف مرد💔😭رفتم توی نماز خونه بیمارستان و نماز ظهر و عصرمو خوندم. بعدشم شروع کردم به درد و دل. _یا امام حسین.خودت به زهرا کمک کن.چهل روزه که شهید شدی.امروز روز اربعینه.دستمونو بگیر.یا امام حسین تو سفارش ما رو پیش خدا بکن...😭نشد برای چشمام به گنبد قشنگت بیفته.نشد...اصلا آقای خوب من..خوش باشی با زائرات خب..ولی به این زنداداش ما یه نیم نگاهی بکن😭با نگاه تو همه چی درست میشه.همه چی💔 بعدشم زیارت عاشورا خوندم و همینکه سرم رو از سجده آخرش بلند کردم ریحانه با خوشحالی وارد نماز خونه شد و گفت.. ریحانه:وایی رقیه کجایی تو😍زهرا از کما در اومده بردنش بخش.وای خدا شکرت داشتم از خوشحالی بال در می‌آوردم.به ریحانه گفتم بره من هم میام. _اقای من خیلی نوکرتم😭 دو رکعت نماز شکر خوندمو ۵۰۰ بار ذکر الحمدالله گفتم.📿 بهمون ۵ دقیقه اجاره ملاقات دادن. اول خانواده زهرا رفتن و بعد رضا رفت و بعد هم من. رفتم وارد اتاقش شدم..جسم بی حال زهرا با دست و پای گچ گرفته😣 _زهرایی بلند شو.بلند شو نماز شکر بخون که امام حسین نگاه ویژه بهت کرده ها.پاشو زهرا..پاشو که بیرون همه منتظرتن🥺 آخرای حرفام بودم که دیگه بغض داشت خفم میکرد و از اتاق اومدم بیرون. رضا گوشه سالن دیدم که روی صندلی نشسته بود و سرشو میون دستاش گرفته بود.رفتم از آب سرد کن آب آوردمو رفتم سمتش. _رضا حالت خوبه. آب رو به سمتش گرفتمو زیر لب تشکری کرد و گفت بشینم. رضا:صبح قبل از اینکه شما بیاین خونمون خبر بچه دار شدنشونو داد.میگفت اگر دختر باشه حدیثه و اگر پسر باشه اسمشو مهدی میزاره.خیلی ذوق داشت😭نشد... قرار بود بعد از سفرمون خونمون دعوتتون کنیم و بگیم بهتون.. بهش نزدیک تر شدمو گفتم.. _حالا که الحمدالله خودش سالمه...اون طفل معصوم هم که بمیرم براش...🥺ان شاءالله دفعه بعد که اومدیم بیمارستان یه بچه خوشگل و گوگولی مگولی رو بدن بغلت‌😃 لبخند محوی روی لباش نقش بست. رضا:دکترا میگفتن دیگه نمیتونه بچه دار بشن. چشمام گرد شد و لبخندم آروم آروم جمع شد خشکم زده بود😨وای زهرا... رضا:رقیه .. گفتم... _جانم. با لبخند خیلی کمرنگی گفت.. محسن:یه آب دیگه میاری لطفا... 💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎 「↳ @mzhbiha59
مذهبی ها🕊
⧼●◉✿ ﷽ ✿◉●⧽
↻آنچہ‌امروز گذشت . . ݪف‌نده‌‌رفیق‌بمونۍ‌قشنگتره! وضـویـٰادِتون‌نَـرھ•• شَبِـتون‌منـوَربھ‌نـورخُـدا••¡ッ اِلتمـٰاس‌دُعـٰا!•• یـٰاعَ‌ـلۍمَـدد..••!ッ
⧼●◉✿ ﷽ ✿◉●⧽
میخوایم باهم روزی ³ مرتبه خطاب‌به‌حضرت‌مهدی 'ﷻ' بگیم: ﴿بابی‌انتَ‌وامےیااباصالح‌المهدی﴾ آخه حضرت‌ یجور‌ خاصے‌ برامون دعا میکنن :) قرار هر روزمون ♥ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🖐🏻✨ ╭❣ ╰┈➤ @mzhbiha59
19.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میکروب و آفت های ضددین و مذهب به نام ..:/ 「↳ @mzhbiha59
‌-میگفت: گاهی‌ اوقات‌ با خدا‌ خلوت‌ کنید نگویید‌ که‌ ما‌ قابل‌ نیستیم.. هر چه‌ ناقابل‌ تر باشیم خدا‌ بیشتر‌ اهمیت میدهد. خدا کسی‌ نیست‌ که‌ فقط‌ خوب‌ها را انتخاب‌ کند🌱 ( معلم شهید ابراهیم هادی) 「↳ @mzhbiha59
❤️اگر کسی از شما پرسید: آسان ترین،شیرین ترین و مفیدترین کار چیست؟ به او پاسخ دهید: 🌹یادِ قطب عالم امکان،پدر مهربان و ولّیِ زمان،شریک قرآن،فرمانروای زمین و آسمان، حضرت مهدی عجل الله فرجه! ✔️این دستورِ آیت الله مصباح (ره) است. 「↳ @mzhbiha59
سعی کنید هرکاری که میکنید با خلوص نیت باشه برای خدا کار کنید اما... خالصانه! ╭❣ ╰┈➤ @mzhbiha59
سعی کنید هرکاری که میکنید با خلوص نیت باشه برای خدا کار کنید اما... خالصانه! ╭❣ ╰┈➤ @mzhbiha59