eitaa logo
مذهبی ها🕊
305 دنبال‌کننده
1هزار عکس
820 ویدیو
16 فایل
کپی؟ حلالت‌مومن 🌷 کانال های دیگمون👇 https://eitaa.com/joinchat/3146187766Ca990181ae4 شهدا https://eitaa.com/joinchat/2161574991C3cf5fc34c5 استیکر فرهنگی و مذهبی 🍃 تبلیغات👇 @akbare599
مشاهده در ایتا
دانلود
41.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ هوای مشهد الرّضا منتشر شد به عشق بانوی کرامت و مهربانی حضرت فاطمه معصومه ( سلام الله علیها ) و امام رؤوف علی ابن موسی الرضا ( علیه‌السلام ) ببینید @mzhbiha59 🕊️
اهل دل مےگویند: بعضے از اولیاء خدا هم خودشان مےدانند ڪه از اولیاء خدا هستند و هم دیگران... بعضےها خودشان مےدانند اما مردم نمےدانند... بعضےها خودشان هم نمےدانند!✋🏼 شاید شما هم از اولیاء خدا باشے خودت را ارزان نفروش... @mzhbiha59 🕊️
جبران میکنم!.mp3
14.57M
چند جور حق‌الناس وجود داره ؟ ✘ من از کجا بدونم چقدر حق‌الناس به گردنم هست؟ ✘ چجوری باید اینا رو جبران کنم؟ ||
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ¦ با قلب امام‌زمان «ارواحنا‌له‌الفداه» و روح شهدا را شاد کنیم ❤️ «روحـــی‌لک‌الفداه»  @mzhbiha59 🕊️
ادامه رمان زیبای ☔ ☔ پارت ۷ و ۸ 👇👇👇
☔️رمان زیبای ☔️ ☔️قسمت ۷ ☔️زندان بزرگسالان هر شب که چشم هام رو می بستم با کوچک ترین صدایی از خواب می پریدم ... چشمم که گرم می شد تصویر جنازه ها و مجروح ها میومد جلوی چشم هام ... جیغ مردم عادی و اینکه با دیدن ماها فرار می کردن ... کم کم خاطرات گذشته و تصویر آدلر و ناتالی هم بهش اضافه می شد ...  فشار عصبی، ترس، استرس و اضطرابم روز به روز شدیدتر می شد ... دیگه طاقت تحمل اون همه فشار رو نداشتم ... مشروب🔥 و مواد🔥 هم فقط تا زمان خمار بودن کمکم می کرد ... بعدش همه چیز بدتر می شد ...  اونقدر حساس شده بودم که اگر کسی فقط بهم نگاه می کرد می خواستم لهش کنم ... کم کم دست به اسلحه هم شدم ... اوایل فقط تمرینی ... بعد 🔥حمل سلاح🔥 هم برام عادی شد ... هر کس دو بار بهم نگاه می کرد اسلحه ام رو در میاوردم ... علی الخصوص مواد🔥 هم خودش محرک شده بود و بهم داده بود ... در حد ترسوندن بود اما انگار سلطان اون جنگل شده بودم ... . درگیری به حدی رسید که پای پلیس اومد وسط ... یه شب ریختن داخل خونه ها و همه رو دستگیر کردن ...  دادگاه کلی و گروهی برگزار شد ... با وجود اینکه هنوز هفده سالم کامل نشده بود و زیر سن قانونی بودم ... مثل یه بزرگسال باهام رفتار می کردن ... وکیلم هم تلاشی برای کمک به من یا تخفیف مجازات نکرد ... . به 9 سال حبس محکوم شدم ... یه نوجوان زیر 17 سال، توی زندان و بند بزرگسال ها ... آدم هایی چند برابر خودم ... با انواع و اقسام جرم های ... ادامه دارد.... 📚 @mzhbiha59 🕊️
☔️ رمان زیبای ☔️   ☔️قسمت ۸ ☔️هم سلولی عرب توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم ... دیگه جزء هیچ باندی نبودم و از همه جدا افتاده بودم ... .... ... وسط آدم هایی که صفت وحشی هم برای بعضی شون کم بود ... . هر روزم سخت تر از قبل ... کتک زدن و له کردن من، تفریح بعضی هاشون شده بود ... به بن بست کامل رسیده بودم ... همه جا برام جهنم بود ... امیدی جلوم نبود ... این 9 سال هم اگر تموم می شد و زنده مونده بودم؛ کجا رو داشتم که برم؟ ... چه کاری بلد بودم؟ ...  فشار روانی زندان و اون عوضی ها، رفتار وحشیانه پلیس زندان، خاطرات گذشته و تمام اون دردها و زجرها ... اولین بار که دست به خودکشی🔥 زدم رو خوب یادمه ... . 6 سال از زمان زندانم می گذشت ... حدودا 23 سالم شده بود ... یکی دو ماهی می شد هم سلولی نداشتم ... حس خوبی بود ... و ... بدون مزاحم ... اگر ساعات هواخوری اجباری نبود ترجیح می دادم همون ساعت ها رو هم توی سلول بمونم ...  21 نوامبر، در سلول باز شد و جوان چهل و دو سه ساله ای اومد تو ... قد بلند ... هیکل نسبتا درشت ... پوست تیره ... جرم: قتل ... اسمش «حنیف» بود .... ادامه دارد... 📚 @mzhbiha59 🕊️
CQACAgQAAxkDAAGmJ9VlvBKmMTA8hBelamk8GUOMPGjUewACRhAAAqwh2VF_HPTatDuGiDQE(3).mp3
5.11M
🚶‍♀ منوبرگردون‌پیشت‌ تو‌بخندی‌و‌من‌از‌ خنده‌هات‌گریه‌م‌بگیره:)💔 ╭❣ ╰┈➤@mzhbiha59🕊️