eitaa logo
مذهبی ها🕊
305 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
828 ویدیو
16 فایل
کپی؟ حلالت‌مومن 🌷 کانال دیگمون👇 https://eitaa.com/joinchat/3146187766Ca990181ae4 شهدا تبلیغات👇 @akbare599
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مذهبی ها🕊
#تقویت_عزت_نفس 2 ⭕️ یکی از کارهایی که ابلیس و طاغوت انجام میدن اینه که همیشه میخوان آدم ها ضعیف باش
3 ✅ جالبه که خدا هم توی قرآن خیلی انسان رو تحویل میگیره. مثلا میفرماید و لقد کرمنا بنی آدم... ما بنی آدم رو گرامی داشتیم. 🌺اصلا همین که این همه خداوند بلند مرتبه در قرآن با ما سخن گفته یعنی ما بزرگ و مهم هستیم برای خدا.. و واقعا هم هر کدوم از ما آدم ها قدرت های باورنکردنی داریم که میتونیم بهشون برسیم. مثلا آیت الله شاه آبادی استاد اخلاق حضرت امام میفرمود: انسان قدرتی داره که میتونه به تمام چیزهایی که تخیل میکنه برسه... خب حالا راهش چیه که بتونه به تمام تخیلاتش برسه؟ راهش اینه که اعتماد به نفس داشته باشه... ⭕️ اما ابلیس همیشه ما رو متوجه ضعف هامون میکنه. و آدمیزاد اینجوریه که اگه مدام هی بهش گفتی تو نمیتونی تو موفق نمیشی تو ضعیفی و... انقدر آدم واقعا ضعیف میشه که حتی ممکنه از ضعفش بمیره... انقدر اثر داره موضوع اعتماد به نفس...
مذهبی ها🕊
#تقویت_عزت_نفس 3 ✅ جالبه که خدا هم توی قرآن خیلی انسان رو تحویل میگیره. مثلا میفرماید و لقد کرمنا
4 🔶خب حالا اول کار ما بهتره که اصل بحث رو یه بررسی کنیم. 👈🏼 این که میگیم اعتماد به نفس در واقع منظورمون اعتماد به نفس اماره نیست. بلکه اعتماد به نفس ناطقه یا همون عقل انسان هست. همون طور که میدونید ما آدم ها درون خودمون چند تا نفس داریم که هر کدومشون ویژگی های خودشون رو دارند. مثلا نفس ملهمه نفسی هست که خوبی ها رو به انسان الهام میکنه. یا نفس مزینه میاد و گناه رو برای آدم زیبا جلو ه میده. نفس مسوله مدام مشغول توجیه گناهان مختلف هست. این وسط دو تا نفس خیلی قدرتمند درون ما وجود داره که همیشه مشغول نبرد و مبارزه هستند! ⭕️ یکی نفس اماره که بهش میگیم هوای نفس ❇️ یکی هم نفس ناطقه که بهش میگیم عقل. حالا اینکه ما میگیم اعتماد به نفس در واقع منظورمون اعتماد به تصمیمات عقل هست. عقلی که پیامبر درونی ماست... ✅ بنابراین هدف اصلی ما از این دوره اینه که کمک کنیم عقلمون رشد کنه و با هوای نفسمون بتونیم بهتر مبارزه کنیم.
حالا یه سوال! به نظرتون بهترین راه برای تقویت اعتماد به نفس چیه؟ خوب قدری فکر کنید 🤔 ومطالعه داشته باشید تا در ادامه مطالب برسیم به جواب ! 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 چقدر این خوشامدگویی فارسی نخست‌وزیر پاکستان به رئیسی زیبا بود چشم ما روشن؛ دل ما شاد 🇵🇰🇮🇷 ༺🌸⃟ 💖 ¦⇢ https://eitaa.com/ebrahimehadi1403
مذهبی ها🕊
🔶 چقدر این خوشامدگویی فارسی نخست‌وزیر پاکستان به رئیسی زیبا بود چشم ما روشن؛ دل ما شاد 🇵🇰🇮🇷 ༺🌸⃟ 💖 ¦
نشان دادن اقتدار نظامی، پایان ابهت پوشالی آمریکا ❇️ حمله موشکی ایران به اسرائیل رو فقط ده سال بعد میشه متوجه شد که چه کار با عظمتی بوده. الان اکثر کشور های جهان ده ها ساله از ترس آمریکا و اسرائیل هست که باهاشون ارتباط دارن و نوکری شون رو میکنند. 🔶 اما با حمله ای که ایران عزیز به صهیونیست ها کرد مشخص شد که جمهوری اسلامی یک ابرقدرت نوظهور هست و همه کشور های جهان که دل خوشی از صهیونیست ها و آمریکایی ها ندارند میتونن با خیال راحت به جمهوری اسلامی تکیه کنند. و این یعنی پایان ابهت پوشالی آمریکایی های در جهان. 💥 الان دیگه مشخص شد اگه جنگی در منطقه و جهان رخ بده، این ایران اسلامی هست که دست برتر رو داره. از این به بعد حتما خواهید دید همه کشورهای جهان با احترام چند برابری با جمهوری اسلامی رفتار خواهند کرد. همه مشتاق ارتباط بیشتر و بهتر با ایران هستند. اتفاقات خوبی رو در سال های آینده خواهیم دید. 💢 اسرائیل روز به روز ضعیف تر و حقیر تر خواهد شد و بدون حتی شلیک یک گلوله رو به نابودی خواهد رفت... ༺🌸⃟ 💖 ¦⇢ https://eitaa.com/ebrahimehadi1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃رمان...🌺🍃 فصل سوم : حوض صحن آزادی خواستم به جان جوادش قسمش بدهم؛ اما دلم نیامد. دستم روی سینه ام بود. خم شده بودم، گریه می کردم،دلم نمی خواست قد راست کنم؛ اما آرام بودم، آرام و مطمئن از اینکه علی شهید نمی شود؛ حتی اگر برود. برگشتم خانه. منتظر علی ماندم. صدای دسته کلیدش را که شنیدم، سریع بلند شدم و در را باز کردم :« سلام بر علی بن حاج عباس!» _ السلام علیک یا همسر! خسته نباشی. علی سعی می کرد تعجبش را از این دگرگونی عجیب حال و هوای من و خانه پنهان کند؛ اما خوش حالی اش را نه! می خواست ببینم که چقدر با خنده هایم خوش حال می شود و البته که من خودم می دانستم. یک سینی چای دو نفره و یک قندان نقره ای قشنگ با نگین های فیروزه ای که سوغات اصفهان بود و مادر علی برایم آورده بود را آماده کردم تا ببرم برای رفع خستگی های علی. چند روزی بود سستی و بی حالی مهمان وجودم بود. سینی را محکم تر گرفتم و آهسته برای علی جانم چای بردم. خواستم بنشینم که سرگیجه تعادلم را به هم ریخت. علی سینی را گرفت و کمکم کرد تا بنشینم. مقداری از چای داخل سینی ریخته بود و قندان هم چپه شده بود: ادامه دارد... ༺🌸⃟ 💖 ¦⇢ https://eitaa.com/ebrahimehadi1403
🌺🍃رمان...🌺🍃 _ وای ببخشید! بده برم عوضش کنم. علی خندید و گفت:« برو بابا! این سوسول بازی ها چیه؟» چای داخل سینی را که با قند ها مخلوط شده بود، دوباره برگرداند داخل استکان و خورد، هر دو چای را! _ به به چه چای شیرینی شد، جات خالی! صبح همان روز از خواب بیدار شدم، احساس کردم خانه مثل روزهای معمولی نیست. احساس می کردم نسیم خنکی در خانه می وزد و انگار اصلاً امروز حال و هوای صبح های جمعه را دارد. روز هایی که علی سر کار نمی رفت، صدایی می آمد. بلند شدم ببینم چه خبر است. بله! علی سر کار نرفته بود. وسط حال، روی یادداشت ها و برگه هایش خم شده بود و تند تند آن هارا جمع می کرد. _ سلام. نرفتی سر کار؟! _ سلام بر ملکه منزل، گرچه منزل حقیر است و دون شأن بانو. _ اتفاقی افتاده موندی خونه؟ _ نه بابا! اول باهم صبحونه بخوریم، بعد باید بریم دکتر. صبح زود رفتم نوبت گرفتم. _ دکتر برای چی؟ من حالم خوبه، نگران نباش. تا دست و صورتم را شستم و برگشتم، علی سفره را انداخته و چای را آماده کرده بود. من هم به دستور علی، یک دل سیر صبحانه خوردم. گرچه احساس می کردم حالم خوب نیست و نباید پرخوری کنم، کنار علی همه چیز فرق می کرد. در مطب دکتر هم مدام اصرار می کرد آزمایش هایم اورژانسی انجام شود. آخر هم کار خودش را کرد. هر چقد گفتم:« علی! برای بعضی آزمایش ها باید ناشتا باشی. من اون همه صبحونه خوردم» ، گوشش بدهکار نبود. ادامه دارد... ༺🌸⃟ 💖 ¦⇢ https://eitaa.com/ebrahimehadi1403
🌺🍃رمان...🌺🍃 چند ساعتی معطل شدیم تا جواب آزمایش آماده شد. خانمی که مسئول تحویل آزمایش ها بود، گفت:« بهتون توصیه می کنم بعضی آزمایش ها رو تکرار کنید؛ چون به نظر ناشتا نبودید.» به علی نگاه کردم و گفتم:« بفرما، گفتم که!» رو به علی کرد و حرفش را ادامه داد:« گرچه فکر می کنم دلیل این حال بد خانوم شما، بارداری باشه، نه چیز دیگه ای.» نگاه من و علی به هم گره خورد. اصلاً انتظارش را نداشتم؛ اما علی خوشحال بود. از برقِ چشم هایش معلوم بود. توی راه برگشت، هر مغازه خوراکی جاتی که می دید، می گفت:« چیزی میل داری برات بخرم؟» _ بی خیال شو علی جان! اگه چیزی بخوام، می گم. در ضمن من در هیچ موقعیتی، شکمو پرخور نمی شم. _ آره، از صبحونه خوردن معلوم شد. در راه برگشت، از زیر گذر حرم رد شدیم. به آقا سلام دادم و گفتم:« من سر قولم هستم، حتی با وجود این مهمون کوچولو. می دونی شما هم پایبند قول و قرارتون هستید.» علی هم زیرِ لب چیزهایی گفت. پرسیدم:« چی داری می گی به امام رضا[ع]؟!» _ خواستم برای بچمون دعا کنند، هر دعایی خودشون مصلحت می دونند؛ مثلاً مثل دعای پیامبر[ص] برای عبدالله بن جعفر. اتفاقاً همین امروز داشتم درباره همسر حضرت زینب[ع] می نوشتم. توی خونه روی یادداشت هامه. دوست داشتی، بخون. و من خواندم: عبدالـلّـه، پسری که مادرش او را در حبشه به دنیا آورد، پدرش، جعفر بن ابی طالب، سرپرست مسلمانان مهاجری بود که از مکه به حبشه هجرت کرده بودند. با فاصله چند روز از تولد عبدالـلـّه پسر جعفر، نجاشی پادشاه حبشه نیز صاحب پسری شد که به برکت نام عبدالـلـّه نامید. ادامه دارد... ༺🌸⃟ 💖 ¦⇢ https://eitaa.com/ebrahimehadi1403