eitaa logo
آموزه های دینی شامل احکام-اخلاق_اذکارومعارف دین N_Ashrafi
435 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5.7هزار ویدیو
64 فایل
بیان تفسیر آیه به آیه قرآن -احکام -سخنرانی های کوتاه -بیان احادیث وادعیه ومطالب ارزشمنددیگر @a_s_h_2 کپی مطالب مجاز @n20011
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🌼ـلام ایام سوگواری امام حسین(ع) تسلیت🏴 🗓 امروز  جمعه ☀️  ۲۹  تیر   ١۴٠۳   ه. ش   🌙 ۱۳ محرم   ١۴۴۶  ه.ق 🌲   ۱۹  ژوئیه  ٢٠٢۴   ميلادی
💠 نور (محسن قرائتی)💫 لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ «توبه آیه128» همانا پيامبرى از خودتان به سوى شما آمده است كه آنچه شما را برنجاند بر او سخت است، بر هدايت شما حريص و دلسوز، و به مؤمنان رئوف و مهربان است. جلد 3 - صفحه 529 نکته ها خداوند جز بر پيامبر اسلام، بر هيچ يك از پيامبران دو نام از نام‌هاى خويش را اطلاق نكرده است. «رَؤُفٌ، رَحِيمٌ» توجّه به صفات رهبران آسمانى كه در اين آيه مطرح است و مقايسه‌ى آنها با صفات ديگر رهبرانِ بشرى، لطف خدا را به بشر و لزوم اطاعت مطلق از اين گونه رهبران را نشان مى‌دهد. پیام ها 1- رسول‌خدا برخاسته از ميان خود مردم است. «مِنْ أَنْفُسِكُمْ» 2- رسول خدا صلى الله عليه و آله غم‌خوار امّت است. «عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ» 3- رهبران اسلامى بايد در سختى‌ها و گرفتارى‌ها با مردم همدل و همراه باشند. «عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ» 4- پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در هدايت و ارشاد مردم، سر از پا نمى‌شناسد. «حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ» 5- از عوامل تأثير كلام در ديگران، خيرخواهى، دلسوزى، مهربانى، بى‌توقّعى و تواضع است. «عَزِيزٌ عَلَيْهِ، حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ، رَؤُفٌ رَحِيمٌ» 6- رهبر اسلامى تنها بر مؤمنان رئوف و رحيم است، نه بر همه كس، بلكه بر دشمن شديد و غليظ است. «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» @n20011💧🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مخالفت دشمن با عقیده مهدویت.mp3
734.6K
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ ㅤ❚❚ ㅤ▷ㅤ ↻ |⇦• مخالفت دشمن با عقیده مهدویت 👤 مقام معظّم رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 ورود به زمین کشاورزی دیگران ⁉️ سؤال: آیا ورود به زمین کشاورزی دیگران، بدون اجازۀ مالک آن جایز است؟ ✍️ پاسخ: ورود به زمین کشاورزی دیگران با شرایط زیر جایز است: ۱. مالک زمین از ورود منع نکرده باشد. ۲. زمین کشاورزی حصار یا علامتی که نشانۀ عدم رضایت مالک برای ورود است، نداشته باشد. ۳. به زمین و محصولات آن صدمه و ضرری نرسد. ۴. تصرفات جزئی و موقت باشد مانند عبور، نماز خواندن، توقف ساعاتی برای استراحت. 📚 پی نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای. 🖇 لینک مطلب: https://btid.org/fa/news/310300 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه 💻 مرکز نشر احکام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیخ حسنعلی نخودکی(ره): موطن وحشت دوم يا مقام دوم ، مرتبه مرگ است كه آخرين منزل دنيا و اولين منزل آخرت مى باشد. كلا اذا بلغت التراقى و قيل من راق و ظن انه الفراق و التفت الساق بالساق (464) يعنى : ملائك هم از يكديگر مى پرسند كه او كيست كه بايد روح او را بالا برد؛ آيا از اهل عذاب است يا از اهل رحمت ؟ و ظن انه الفراق مى بيند كه بايد دست از همه چيز بردارد. اين مرحله ميدان وسيعى است براى شيطان ، كه اگر ايمان در قلب آدمى ثابت نباشد، كارش خراب مى شود. در اين مواطن است كه شيطان خانه و باغ و اسب و زن و زيور و پول و امتعه را در نظر انسان جلوه گر مى سازد، و چون تا صفت بخل و حرص در انسان پديد نيايد اموال جمع نمى شود، شيطان با استفاده از اين صفات اموال را در نظر آدمى جلوه داده و به او مى گويد خداوند مى خواهد اينها را يك مرتبه از تو بگيرد. در اين حال است كه انسان بيچاره رويش به دنيا است و پشتش به خدا. ✍️سایت معاونت تهذیب حوزه های علیمه(درس اخلاق5)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تاریخ 👤کریم‌خان زند پادشاه *لر* از دیدارش از مردمان *ایذه* می گوید : در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت بی‌نظیرند و در شجاعت کم‌نظیر .‌ در لشکرکشی به آن دیار ، به *مالمیر* رسیدیم شب شد و در دامنه‌ی کوهی اردو زدیم شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم در میانه‌ی کوه ، آتشی دیدم که نظرم را جلب کرد با یکی از همراهان بدان سوی رفتیم در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است نشسته‌ی آن ، به قدّ یک انسانِ معمولی بود . کلاهی بر سر داشت که به تاجِ شاهی شبیه بود کلاهش نظرم را گرفت درودش دادیم جواب داد بدون اینکه تکانی بخورد با دستش تعارف به نشستن کرد گویی که یک چوپان بر او وارد شده است به مزاح به او گفتم : کلاهت به تاجِ ما ، می‌مانَد نگاهش را متوجهم کرد و گفت : کلاهِ من ، از اصالت است ، تاجِ شما ، از قدرت . کنایه‌اش رنجورم کرد خواستم انتقام بگیرم به او گفتم : پس مرا می شناسی و از جا برنخاستی؟ با لبخند گفت : نشسته‌ام که چون تویی برخیزد مرا ، بیلی‌ست و تورا  ، شمشیری بسیار پخته سخن می‌گفت که جایِ جسارت به او ، باقی نبود . از احوال پرسیدم و اینکه قدرتِ ما را چگونه می‌بیند گفت : مردمانِ این دیار ، کشاورزند و سر به کارِ خود دارند ولی اگر کسی به نانشان حمله کند ، به جانش حمله خواهند کرد . در کلامش تهدید بود با نیش خندی گفتم : صبح معلوم می‌شود ، همان خنده را تحویلم داد و گفت : صبح معلوم می شود . لختی نشستیم و از کاسه‌ی ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم شب از نیمه گذشته بود ، که بخواب رفتیم . صبح ، همهمه‌ی سپاه ، مرا بیدار کرد از دربان پرسیدم ، چه خبر شده؟ پریشان گفت : آقا ، اسبانِ سپاه را برده‌اند . از خیمه بیرون زدم کفشی برای پوشیدن نبود کفش و سلاح را ، هم برده بودند با سپاهیان ، با پایِ برهنه ، به سمتِ روستایی روان شدیم . بدانجا که رسیدیم از جلال و جبروتمان چیزی نمانده بود چون گدایان و درماندگان سراغ خانه‌ی کدخدا را گرفتیم به دربِ خانه که رسیدیم ، دروازه‌ی چوبینش باز بود خانه‌باغی وسیع ، که پُر از درختانِ میوه بود ولی از میوه خبری نبود . در ایوانِ خانه‌ای در آخرِ باغ ، مردی ایستاده و خیر مقدم می‌گفت ، گفت : بفرمائید . تعدادمان زیاد بود من و همراهان به آنها درود فرستادیم و با تکبری که با خود داشتیم ولی با آن اوضاع نابسامان خواستم وارد شوم که جوانی برومند با آفتابه‌ی مسی پُر آب جلو آمد بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت . مرد به سپاهیان اشاره کرد که در کنارِ جویِ آبی که از میانِ باغ می‌گذشت ، دست و صورت بشویند . سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد گویی از قبل سالن‌های آن اِمارت برای پذیرایی آماده بود در محوطه‌ی باغ هم ، فضایی بزرگ برای نشستن مهیا شده بود از من و از سپاهیانم به خوبی پذیرایی شد استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک می‌شد به کدخدا گفتم : مرا می شناسید؟ نگاهی کرد و گفت اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر می‌شناختم ولی با این سپاهی که به همراه داری می‌شود شناخت آنان سخنشان را با هنر بیان می‌کردند مرا در لفافه ، شاهِ بی تاج خطاب کرده بود کلامش را خوب می‌فهمیدم ولی با مهمان‌نوازی که کرده بود ، شرم داشتم که او را برنجانم گفتم : شما که این همه لطف کرده‌اید کلاهی هم بدهید . دست بر سینه بُرد و با احترام گفت : کلاهِ ما ، برای شما بزرگ است ، تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد . از کنایه‌ی بزرگیِ کلاهشان برای من ، به خشم آمده بودم ولی از تاجِ پیشکشی ، شرمنده . این مردمان در کلام و مقام ، بی‌نظیر بودند وقتی آماده برای رفتن شدیم همه‌ی سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم و گیوه‌ی خاصی که جلوی پای من گذاشتند کفشی بسیار نرم و سبک که انسان از پوشیدنش لذت می‌برد . از دربِ باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطه‌ی بیرون بسته بودند با تعجب آن همه اسب و زین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشاره‌ی دست گفت : اسبِ شما آن اسبِ سفید است اسبی بسیار زیبا گفتم : این همه سخاوت از کیست؟ گفت : خان گفته ، به شما بگویم ما رعیتیم و سَرِمان به کارِ خودمان است اگر کسی به نانمان حمله کند ، به جانش حمله می‌کنیم و اگر شاهی ، مروّت پیشه کند ، برایش جان می‌دهیم و تاجش هدیه می‌کنیم . تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد . می‌گویند به همین علت کریم‌خان لقبِ *وکیل‌الرعایا* را برای خود برگزید . 🌹🌹🌹🌹🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🌼ـلام ایام سوگواری امام حسین(ع) تسلیت🏴 🗓 امروز  شنبه ☀️  ۳۰  تیر   ١۴٠۳   ه. ش   🌙 ۱۴ محرم   ١۴۴۶  ه.ق 🌲   ۲۰  ژوئیه  ٢٠٢۴   ميلادی