eitaa logo
آموزه های دینی شامل احکام-اخلاق_اذکارومعارف دین N_Ashrafi
447 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
64 فایل
بیان تفسیر آیه به آیه قرآن -احکام -سخنرانی های کوتاه -بیان احادیث وادعیه ومطالب ارزشمنددیگر @a_s_h_2 کپی مطالب مجاز @n20011
مشاهده در ایتا
دانلود
سيبي كه علامه مجلسي را در عالم برزخ نجات داد🍎🍎🍎 از آقا رضا در قدیم شنیده بودم که مرحوم مجلسی را خواب دیدند و گفتند: چی شد، بالاخره در اون عالم با تو چه کردند؟ گفت: این همه کتاب نوشتم و این همه کار کردم، هیچ کدام به کارم نرسید فقط یک‌ روز سیبی دستم بود، دیدم بچه‌ای بغل مادرش تقلا می‌کند و چشمش به اون سیب افتاده، من این سیب را دادم به بچه خودم هم نخوردم. همون سیبی که بچه را خوشحال کرد همون منو نجات داد🍎🍎🍎 🍎@n20011
سقيفه بني ساعده🏝🏝🏝 بعدازفوت پيامبر(ص) همان طوري كه گفته شد گروهي ازمهاجرين وانصار درسقيفه بين ساعده گرد هم جمع شدندو بدون آنكه توجهي به جنازه پيامبر داشته باشند برسرانتخاب خليفه باهم به منازعه پرداختند.  حضرت علي (ع) وفاطمه(س) وگروهي ازبزرگان بني هاشم ، پيامبر (ص) راغسل داده وكفن نموده ودفن كردند. بعد ازپايان مراسم خاكسپاري رسول خدابه حضرت علي (ع) خبر دادند كه درسقيفه بني ساعده ابوبكر را به خلافت برگزيده اند ،‌بااينكه پيامبر (ص) درغديرخم حضرت علي (ع) را به جانشيني خود انتخاب نموده بود وخلافت حق مسلم وي بود به خاطراينكه بين مسلمانان ايجاد اختلاف وتشتت نشود والتهاب جامعه كه خود ناشي ازرحلت پيامبر (ص) بو دكاهش يابد ومسلمانان قدرت خويش را حفظ نمايند .اعتراضي نفرمود و بعد ازچند روز با ابوبكر بيعت كرد. @n20011🏝
فدك🏝🏝🏝 فدك دهكده كوچكي ازاراضي يهوديان طايفه بني قريضه بودكه درنزديكي قلعه خيبر قرارداشت . وبعد ازتسخير آنجا توسط مسلمانان واخراج يهوديان ازفدك به تصرف مسلمانان درآمد.  فدك بعداز اينكه به تصرف ايشان درآمد جزء اموال غيرمنقول پيامبر(ص) درآمد واوآن دهكده را كه نخلستان بزرگي دراطراف خود داشت به دخترش فاطمه (س) بخشيد . بعد ازماجراي انتخاب خليفه وخلافت ابوبكر مسلمانان به گروههاي مختلف تقسيم شدن واختلافاتي دربين ايشان روي دادكه بزرگترين آنها قيام مسلميه كذاب بود كه در اواخر عمر پيامبر آغازگرديد وابوبكر به آن خاتمه داد . بعد ازاين وقايع حضرت فاطمه مشاهده نمود كه درآمد حاصله از فدك را براي او نمي آورند. به همين جهت كساني را نزد خليفه فرستاد وعلت را ازاو پرسيد. ابو بكر پاسخ داد :مگر نشنيده اي كه پيامبر بارها فرموده بود : ( نحن معاشر الانبياء لانورث )  يعني ماجماعت پيامبران را ازخود ميراثي باقي نمي گذاريم . هنگامي كه اين خبررا به حضرت دادند او كه درفراق پدرسوگوار بود،آهي از ته دل كشيدوباصداي بلند زار زار گريست به طوري كه زنان مهاجر وانصار به گريه افتادند و حضرت فاطمه (س) سپس خطبه پرشوري خطاب به ابو بكر ايرادنمود. @n20011🖤🏝🏝🏝
معلم و دانش آموز 🔰 ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ، ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ | ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ | ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ،ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲﭼﻲ ؟ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟! ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺁﺧﺮﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ،ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭﻣﻴﻜﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ ﻣﻦﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ، ﻫﻤﻴﻦ؟!ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ! ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ | ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩﻣﻲ @n20011🔰
رفتار اعجاز‌آمیز امام هادی(ع) در ارتباط با یونس نقاش چیست؟ پاسخ: یونس نقش‌بند از صنعت‌گرانی بود که با امام هادی(ع) رفت و آمد داشت و در خدمت آن‌حضرت بود. روزی با حالت لرزان خدمت امام(ع) آمد و خانواده‌اش را به امام(ع) سپرد. امام(ع) علت این رفتار را پرسید. یونس گفت: تصمیم به فرار دارم؛ چراکه موسی بن بغا نگین بسیار قیمتی برای من فرستاد که روی آن نقش بیندازم، اما نگینش در حین انجام کار دو نیم شد. و طبق قرار باید نگین را سالم به او بدهم؛ لذا موسی بن بغا یا مرا خواهد کشت و یا زیر تازیانه مجازات قرار خواهد داد! امام(ع) به وی فرمود: به خانه‌‏ات برگرد، زیرا فردا به خیر خواهد گذشت! صبح روز بعد یونس نزد امام(ع) آمد و گفت پیکی از طرف موسی بن بغا آمد و انگشتر را می‌خواهد! امام(ع) فرمود: نزد وی برو که جز خوبی چیزی نخواهی دید! یونس رفت ولی بعد از اندک زمانی با خنده برگشت و گفت: غلام موسی پیغام آورد که زنان بر سر نگین انگشتر با هم اختلاف کرده‏ اند. آیا می‌توانی آن نگین را دو قسمت کنی؟! اگر چنین کاری انجام دهی، به تو جایزه گرانی خواهم داد.امام(ع) بعد از این قضیه به شکر خدا پرداخت.[۱] این حدیث در منابع معتبر روایی نقل شده و منافاتی با عقاید شیعه ندارد؛ از این گزارشی قابل پذیرش است و خبر دادن به وقوع حادثه‌ای در آینده به واسطه علم غیب الهی بوده است که در واقع، بدون اطلاع دادن حضرت نیز قرار بود چنین حادثه‌ای رُخ دهد. به همین جهت، عالمان دینی این حدیث را در باب علم ائمه(ع) به آینده،[۲] و دلایل امامت و معجزات امام(ع)،[۳] آورده‌اند. [۱]. شیخ طوسی، محمد بن حسن‏، الامالی، ص ۲۸۸ – ۲۸۹، قم، دار الثقافة، چاپ اول، ۱۴۱۴ق. [۲]. بحرانی، سید هاشم بن سلیمان، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، ج ‏۷، ص ۴۳۹، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، چاپ اول، ۱۴۱۳ق. [۳]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۱۲۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق. منبع: سایت اسلام کوئست @n20011🔰
🔷 بیماری علامه عسکری در کودکی🔷 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم حضرت علامه عسکری می گفتند:در ایامی که در سامرا بودم به مرض حصبه مبتلا شدم و هرچه در آنجا معالجه نمودم مفید واقع نشد مادرم با برادرانم مرا از سامرّه به کاظمین برای معالجه آوردند و در آنجا نزدیک صحن مطهر یک اتاق در مسافرخانه تهیه و در آنجا به معالجه من پرداختند. این معالجات مؤثر واقع نشد و من بیهوش افتاده بودم. وقتی از معالجه اطبای کاظمین مایوس شدند یک روز به بغداد رفته و یک طبیب را برای من به کاظمین آوردند. همین که نزدیک بستر من آمد و می خواست مشغول معاینه شود من در اتاق احساس سنگینی کردم و بی اختیار چشمم را باز کردم دیدم خوکی بر سر من آمده است. بی اختیار آب دهان خود را به صورتش پرتاب کردم. گفت چه می کنی چه می کنی من دکترم نسخه ای را تهیه کرد که ابدا مؤثر واقع نشد و من لحظات آخر عمرم را سپری می کردم. تا اینکه دیدم حضرت عزرائیل وارد شد.با لباس سفید و بسیار زیبا پس از آن پنج تن علیهم السلام حضرت رسول اکرم و حضرت امیر المومنین و حضرت فاطمه زهرا و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهم السلام به ترتیب وارد شدند. و همه نشستند و به من تسکین دادند و من مشغول صحبت کردن با آنها شدم وآنها نیز مشغول گفتگو با هم بودند. در این حال که من به صورت ظاهرا بیهوش افتاده بودم دیدم مادرم پریشان شده و از پله های مسافرخانه بالای بام بالا رفته و رو به گنبد حضرت موسی بن جعفر کرده و عرض کرد: یا موسی بن جعفر من به خاطر شما بچه ام را اینجا آوردم شما راضی هستید بچه ام را اینجا دفن کنند ومن تنها برگردم؟ حاشا و کلا (البته این مناظر را ایشان با چشم دل و ملکوتی می دیدند نه با چشم سر آنها به هم بسته وبدن افتاده وعازم ارتحال است.) همین که مادرم با حضرت موسی بن جعفر مشغول تکلم بود دیدم آن حضرت به اتاق ما تشریف آوردند. و به رسول خدا عرض کردند:خواهش میکنم تقاضای مادر این سید را بپذیرید. حضرت رسول الله رو کردند به جناب عزرائیل و فرمودند برو تا زمانی که خداوند مقرر فرماید.خداوند به واسطه توسل مادرش عمر او را تمدید کرده است ما هم می رویم ان شاءالله برای موقع دیگر. مادرم از پله ها پایین آمد و من نشستم و آنقدر از دست مادرم عصبانی بودم که حد نداشت و به مادرم گفتم: چرا این کار را کردی ! من داشتم با پیامبر امیرالمومنین و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام می رفتم و تو آمدی جلوی ما را گرفتی نگذاشتی حرکت کنیم منبع : معاد شناسی علامه طهرانی ره ج 1 اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم @n20011🔰
💠 رفتار اعجاز‌آمیز امام هادی(ع) در ارتباط با یونس نقاش چیست؟💫 پاسخ: یونس نقش‌بند از صنعت‌گرانی بود که با امام هادی(ع) رفت و آمد داشت و در خدمت آن‌حضرت بود. روزی با حالت لرزان خدمت امام(ع) آمد و خانواده‌اش را به امام(ع) سپرد. امام(ع) علت این رفتار را پرسید. یونس گفت: تصمیم به فرار دارم؛ چراکه موسی بن بغا نگین بسیار قیمتی برای من فرستاد که روی آن نقش بیندازم، اما نگینش در حین انجام کار دو نیم شد. و طبق قرار باید نگین را سالم به او بدهم؛ لذا موسی بن بغا یا مرا خواهد کشت و یا زیر تازیانه مجازات قرار خواهد داد! امام(ع) به وی فرمود: به خانه‌‏ات برگرد، زیرا فردا به خیر خواهد گذشت! صبح روز بعد یونس نزد امام(ع) آمد و گفت پیکی از طرف موسی بن بغا آمد و انگشتر را می‌خواهد! امام(ع) فرمود: نزد وی برو که جز خوبی چیزی نخواهی دید! یونس رفت ولی بعد از اندک زمانی با خنده برگشت و گفت: غلام موسی پیغام آورد که زنان بر سر نگین انگشتر با هم اختلاف کرده‏اند. آیا می‌توانی آن نگین را دو قسمت کنی؟! اگر چنین کاری انجام دهی، به تو جایزه گرانی خواهم داد.امام(ع) بعد از این قضیه به شکر خدا پرداخت.[1] این حدیث در منابع معتبر روایی نقل شده و منافاتی با عقاید شیعه ندارد؛ از این گزارشی قابل پذیرش است و خبر دادن به وقوع حادثه‌ای در آینده به واسطه علم غیب الهی بوده است که در واقع، بدون اطلاع دادن حضرت نیز قرار بود چنین حادثه‌ای رُخ دهد. به همین جهت، عالمان دینی این حدیث را در باب علم ائمه(ع) به آینده،[2] و دلایل امامت و معجزات امام(ع)،[3] آورده‌اند. [1]. شیخ طوسی، محمد بن حسن‏، الامالی، ص 288 – 289، قم، دار الثقافة، چاپ اول، 1414ق. [2]. بحرانی، سید هاشم بن سلیمان، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، ج ‏7، ص 439، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، چاپ اول، 1413ق. [3]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 50، ص 125، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق. منبع: سایت اسلام کوئست
خواب مرحوم آیت الله اصفهانی :* 🍁 من خیلی دوست داشتم که در عزای حضرت (ع) در مجلسی که موردنظر حضرت (س) است شرکت داشته باشم. لذا خیلی توسّل میکردم که به من بنمایاند کدام مجلس مورد توجّه ایشان است. خیلی به این موضوع پافشاری میکردم. 🍁 تا اینکه روزی حضرت را درخواب دیدم. از ایشان سؤال کردم که سیّدتی و مولاتی، اینهمه مجلس در عزای فرزند بزرگوار شما، سیّدالشّهداء (ع) وجود دارد، کدامیک از این مجالس مورد توجّه شماست؟ 🏴 فرمودند: هر جاییکه پرچم عزای حسین ما خورده باشد ما آن مجلس را دوست داریم و به آن مجلس توجّه داریم. 🍁 من دوباره پرسیدم، چون غرض من آن بود مجلس خاص الخاصّی که در نظر است بدانم. لذا پرسیدم که یا سیّدتی و مولاتی، کدامیک از این مجالس بیشتر مورد توجّه شماست؟ مجدّداً فرمودند: هرجایی که پرچم عزای حسین ما خورده شود ما آنجا را دوست داریم به آن هم توجّه داریم. 🍁 سه باره پرسیدم: سیّدتی و مولاتی، کدامیک بیشتر مورد توجّه شماست؟ باز فرمودند: هرجا که پرچم عزای حسین ما خورده باشد ما آنجا را دوست داریم و به آنجا توجّه داریم. امّا اینکه تو می‌پرسی - نام و آدرس یک مجلسی را دادند- و گفتند خود ما هم در این شرکت میکنیم، امّا هرجا که پرچم عزای حسین ما زده شود ما آنجا را دوست داریم و به آن توجّه داریم. مرحوم آقای هسته‌ای می‌گوید من وقتی ازخواب بیدار شدم آدرس آنجا را گرفتم، آن محل را نمی‌شناختم. رفتم و راهنمایی شدم. وقتی به آن محل وارد شدم، یک جوی آبی بود و خانمی سر جوی آب نشسته بود، داشت استکان می‌شست (هنوز آنموقع در تهران لوله‌کشی آب نبود). 🍁 نام آنشخص را که درخواب بمن گفته بودند سؤال کردم، گفت: خودم هستم. گفتم: آیا شما مجلس روضه دارید؟ گفت: بله داریم. نشان داد، انتهای یک کوچهٔ بن بستی یک پرچم سیاهی زده بودند، این پرچم آنقدر کهنه شده بود که سیاهی آن به سفیدی میزد. معلوم بود سالیان متمادیست این پرچم عزا اینجا زده میشود. گفتم: شما روضه خوان هم دارید؟ گفت: از کسی دعوت کرده بودیم، آمد وقتی دید کسی نیست ناراحت شد و رفت… 🍁 آقای هسته‌ای یک سخنران معتبر بود، عالم بود، فروتنی کرد و گفت: اجازه میدهید من به اینجا بیایم برای شما روضه بخوانم؟ آن خانم استقبال کرد و گفت: بفرمایید. گفت من وقتی وارد آن منزل شدم یک اتاق داشت، آنقدر آن منزل محقّر بود که من همانروز اوّل قصد قربت کردم که هیچ وجهی از آنجا نگیرم، فقط قربه الی الله بیایم و بروم. معلوم بود کسیکه این روضه را گرفته فقیر است. یک صندوقخانه‌ای داشت و چای هم میریخت از صندوقخانه می‌آورد، چند نفر از زنان همسایه هم می‌آمدند، گاهی یک بچّه می‌آمد چای را می‌آورد و میگذاشت. آن زن فقیر هم داخل صندوقخانه می‌نشست و گریه میکرد، همزمان با صدای گریهٔ او صدای گریهٔ دیگری را هم می‌شنیدم. تا دهه تمام شد… 🍁 جمعیّت زیادی هم نمی‌آمدند، فقط چند نفر زنهایی بودند که گاهی کم و زیاد میشدند، ولی روضه، زنانه بود. من هم اصلاً نمیخواستم وجهی بگیرم، لذا وقتی روز آخر از منبر آمدم عجله کردم که اصلاً من را صدا نزند بخواهد وجهی بدهد. دیدم آن زن در پشت سر من سرعت گرفت، مدام من را صدا میکرد. گفتم: ممنون هستم، خیر شما قبول، از شما بما رسیده است. تا بمن رسید و گفت: نه، شما باید این وجه را بگیرید. باز من اصرار کردم و او هم اصرار کرد، عاقبت بمن گفت: من از شما رِندتر هستم. از این سخن او تعجّب کردم که یعنی چه من از شما رندتر هستم؟! گفتم: منظور شما چیست؟ گفت: من یکسال بمنزل مردم میروم آنجا خدمتگزاری میکنم تا اینکه وجهی را فراهم کنم برای عزای سیّدالشّهداء (ع) صرف کنم. یکسال بمنزل مردم میروم و خدمتکاری میکنم، حالا شما میخواهید این پول را از من نگیرید؟ نمیشود!! 🍁 مرحوم آقای هسته‌ای می‌گوید: من خیلی تعجّب کردم، فکر این‌را نمیکردم واقعاً کسی اینطور باشد. اصلاً عظمت این زن من را شکست که این زن چقدر باعظمت بود. اگر کسی یکسال بمنزل مردم برود و خدمتکاری کند، با همهٔ سختی که اینکار دارد، مبلغی را پس‌انداز کند تا صرف این وادی کند. 🍁 عظمت این زن من را شکست و من از او این وجه را گرفتم. وقتی گرفتم، گفتم: سؤالی از شما دارم، گفت: بفرمایید. گفتم: شما در صندوقخانه گریه میکردید من صدای گریهٔ دیگری هم از صندوقخانه می‌شنیدم، او که بود؟ عروس شماست؟ دختر شماست…؟ گفت: مگر درخواب بشما نگفتند خود ما هم می‌آییم درمجلس شرکت میکنیم؟ دیدم عجب زنی!!! حتّی ازخواب من هم خبر دارد. من خیلی مبهوت شده بودم.عجب مجالسی، که ما از آن خبر نداریم. گفتم: خواهر، من سال آینده هم بیایم در اینجا روضه بخوانم؟ گفت: تشریف بیاورید. سال بعد رفتم و دیدم فوت کرده است…
💠 دیدار حضرت الیاس نبی(ع) و امام محمد باقر(ع)💫 امام جواد(ع) فرمودند که امام صادق(ع) فرمودند : روزی پدر بزرگوارم امام محمد باقر(ع) مشغول طواف کعبه بود ، مردی که صورتش را با گوشه ای از عمامه پوشانده و آماده بود مقابلش ایستاد و طواف آن حضرت را قطع کرد ، تا این که پدرم را به اتاقی در کنار صفا برد ، و کسی را نیز نزد من فرستاد ، ما سه نفر شدیم . او رو به من کرد و گفت: آفرین ای فرزند رسول خدا(ص) ، آنگاه دست بر روی سر من گذاشت و گفت: خداوند به تو خیر دهد ای امین خداوند پس از پدران خویش ، سپس به پدرم گفت: ای ابا جعفر(ع) ، می خواهی تو برای من توضیح بده ، یا مایلی من برای تو شرح دهم . می خواهی شما بپرس ، و یا من بپرسم ، اگر بخواهی من تو را تصدیق نمایم و یا دوست داری شما تصدیق کن . پدرم امام محمد باقر(ع) فرمودند : همه اینها را می خواهم . آن مرد گفت: وقتی از شما سؤال می کنم جوابی ندهی که حقیقت را پنهان کنی ، امام محمد باقر(ع) فرمودند : إنما یفعل ذلک من فی قلبه علمان ؛ یخالف أحدهما صاحبه ، وإن الله عزوجل أبی أن یکون له علم فیه اختلاف . چنین پاسخی را کسی می گوید که در دلش دو علم باشد که هر یک مخالف دیگری باشد ، ولی خداوند امتناع دارد که دارای علمی باشد که مختلف و گوناگون است . او گفت: پرسش من همین بود که اینک قسمتی از آن را توضیح دادی ، بگو ببینم این علم و دانشی که در آن هیچ گونه اختلافی نیست ، نزد کیست؟ امام محمد باقر(ع) فرمودند : أما جمله العلم ، فعند الله جل ذکره ، وأما ما لابد للعباد منه ، فعند الأوصیاء . همه این علم نزد خداوند متعال است. ولی بخشی از آن که مردم بدان نیازمندند ، نزد اوصیای الهی است . امام صادق(ع) می فرماید : آن مرد گوشه عمامه اش را از صورتش برداشت و روی پا نشست که از شادی صورتش می درخشید گفت: مقصود من همین بود و به همین جهت نزد شما آمدم ، شما عقیده دارید از علمی که در آن اختلاف نیست نزد اوصیای الهی است ، آنها از چه راهی بر این علم آگاه می شوند؟ ، امام محمد باقر(ع) فرمودند : کما کان رسول الله(ص) یعلمه ، إلا أنهم لایرون ما کان رسول الله(ص) یری ، لأنه کان نبیاً وهم محدثون ، وأنه کان یفد إلی الله جل جلاله فیسمع الوحی وهم لایسمعون . همان گونه که رسول خدا(ص) از آن آگاه می شد ، با این تفاوت که آنها نمی دیدند آنچه رسول خدا(ص) می دید (فرشتگان را) . زیرا که او پیامبر بود و اینها محدث (جانشینان پیامبر) هستند ، او به عنوان پیامبر وارد محضر ربوبی می شد از خداوند متعال بدون واسطه وحی را می شنید ، در صورتی که اوصیای الهی (بدون واسطه) آن را نمی شنوند . گفت: راست گفتی ای فرزند رسول خدا(ص) ، اینک سؤال مشکلی دارم: چرا این علم آن طوری که برای پیامبر خدا(ص) ظاهر شده حالا ظاهر نمی شود؟ امام صادق(ع) می فرماید : در این هنگام پدرم امام محمد باقر(ع) لبخندی زدند و فرمودند : خداوند هرگز کسی را از علم خودش آگاه نمی سازد مگر کسی که او را به ایمان بیازماید ، چنانچه خداوند به پیامبر خود(ص) دستور داد جز به اجازه او با مشرکان پیکار نکند و بر آزار آنها صبر نماید ، او به دستور خدا چقدر پنهانی دعوت نمود تا این که دستور رسید که: (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکین) (سوره حجر ، آیه 94) ؛ (آنچه مأموریت داری آشکارا بیان کن و از مشرکان روی گردان) . سوگند به خدا، اگر پیش از دستور خدا آشکارا دعوت می کرد در امان بود ، ولی او ملاحظه اطاعت خدا را می نمود و می ترسید که با امر خدا مخالفت بنماید ، و به همین جهت خودداری می کرد . فوددت أن عینیک تکون مع مهدی هذه الاُمه ، والملائکه بسیوف آل داود بین السماء والأرض تعذب أرواح الکفره من الأموات ، ویلحق بهم أرواح أشباههم من الأحیاء . دوست دارم چشمان تو شاهد مهدیِ این اُمت باشد ، ببینی که چگونه فرشتگان با شمشیرهای آل داود میان آسمان و زمین ، روح کفار مرده را عذاب می کنند و ارواح مشابهان آنان - از زندگان را به آن ها ملحق می نمایند ؟، آنگاه آن شخص، شمشیری بیرون آورد و گفت: این از همان شمشیرهاست؟، پدرم امام محمد باقر(ع) فرمودند : آری ، به آن خدایی که حضرت محمد مصطفی(ص) را برای بشریت برانگیخت . امام صادق(ع) می فرماید : در این هنگام آن شخص گوشه عمامه اش را بر صورتش انداخت (و صورت خود را پوشاند) و فرمودند : من الیاس(ع) هستم ، من آنچه از شما سؤال کردم آگاه بودم ، جز آن که خواستم این حدیث نیرویی برای اصحابت باشد . (القطره - سید احمد مستنبط(ره) - جلد2 - بخش امام محمد بن علی الباقر(ع) - صفحه 578
(ادامه ی تفسیر آیه 1سوره ی توبه ) 💠 اعلان اين آيات‌:💫 در سال هشتم هجرى مكّه فتح شد، امّا مشركان همچنان براى انجام مراسم عبادى خود كه آميخته با خرافات و انحرافات بود، به مكّه مى‌آمدند. از جمله عاداتشان اين بود؛ لباسى را كه با آن طواف مى‌كردند، صدقه مى‌دادند. يك زن كه مى‌خواست طواف‌هاى بيشترى انجام دهد، چون ديگر لباسى نداشت، به اجبار كفّار برهنه طواف كرد و مردم به او نگاه مى‌كردند. اين وضع براى پيامبر و مسلمانان كه در اوج قدرت بودند، غير قابل تحمّل بود. پيامبر منتظر فرمان خدا بود تا آنكه اين سوره در مدينه نازل شد. پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوبكر مأموريت داد تا آياتى از آن را بر مردم مكّه بخواند. شايد انتخاب ابوبكر به دليل آن بود كه او پيرمرد بود و كسى نسبت به او حساسيّت نداشت. امّا وقتى او به نزديك مكّه رسيد، جبرئيل از سوى خدا پيام آورد كه تلاوت آيات را بايد كسى انجام دهد كه از خاندان پيامبر باشد. آن حضرت، على عليه السلام را مأمور اين كار كرد و فرمود: من از او هستم و او از من است. على عليه السلام در وسط راه آيات را از ابوبكر گرفت و به مكّه رفت و بر مشركان قرائت نمود. ماجراى تلاوت آيات اين سوره توسّط على عليه السلام، در كتب اهل سنّت نيز آمده و از اصحاب، كسانى همچون ابوبكر و على عليه السلام، ابن عباس، انس‌بن مالك، جابربن عبداللَّه انصارى آن را روايت كرده‌اند و در منابع بسيارى نقل شده است. «1» برخى از اهل سنّت‌ «2» تلاش كرده‌اند كه آن را امرى عادّى جلوه دهند تا امتيازى براى حضرت على عليه السلام به حساب نيايد و تحويل مأموريت تلاوت را به على عليه السلام، براى تأليف دلِ او دانسته‌اند، نه امتيازى براى او. در حالى كه براى به دست آوردن دل كسى، كارى بى‌خطر به او محوّل مى‌كنند، نه تلاوت آياتِ برائت از مشركان، آن هم در منطقه‌ى شرك و توسّط «1». مسند احمد حنبل، (ج 3، ص 212 و 283؛ ج 1، ص 151 و 330)، مستدرك صحيحين، (ج 3، ص 51)، تفسير المنار، (ج 10، ص 157)، تفسير طبرى، (ج 10، ص 46)، تفسير ابن كثير (ج 2، ص 322- 333)، احقاق‌الحق، (ج 5، ص 368) و فضائل‌الخمسه، (ج 2، ص 342). و در الغدير، (ج 6، ص 338) نام 73 نفر كه اين ماجرا را نقل كرده‌اند آمده است. «2». مثل فخررازى و آلوسى در تفسيرهايشان. جلد 3 - صفحه 374 كسى‌كه بسيارى از مشركان را در جنگ‌ها كشته است و عدّه‌اى كينه‌ى او را در دل دارند! وقتى خداوند به حضرت موسى عليه السلام فرمان داد كه نزد فرعون رفته او را به توحيد دعوت كند، وى گفت: خدايا من يك نفر از آنان را كشته‌ام، مى‌ترسم مرا به قصاص بكشند، برادرم را به همراه من بفرست؛ ولى على عليه السلام كه تعداد زيادى از سران شرك را كشته بود، به تنهايى رفت و آياتِ برائت را در نهايت آرامش خواند، آن هم در جاى حسّاسى چون منى‌ و كنار جمره‌ى عقبه. نكاتى كه توسّط على عليه السلام به كفّار اعلام شد عبارت بود از: 1. اعلام برائت و لغو پيمان‌ها. 2. ممنوعيّت شركت مشركان در حج از سال آينده. 3. ممنوعيّت طواف در حالت برهنگى. 4. ممنوعيّت ورود مشركان به خانه‌ى خدا. در موارد زيادى از قرآن، خدا و رسول در كنار هم مطرح شده‌اند، از جمله: الف: در هديه و لطف. «أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» «1» ب: در بيعت. «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» «2» ج: در اطاعت وپيروى. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» «3» د: در برائت و بيزارى از ديگران. «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» پیام ها 1- لغو اعتبار پيمان با مشركان، از اختيارات رهبر است. «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (پيمان‌هاى بسته شده با مشركان درباره‌ى عدم تعرّض به يكديگر بوده است) 2- وفا به پيمان آرى، تسليم توطئه شدن، هرگز. بَراءَةٌ ... إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ‌ 3- گرچه از نظر حقوقى، موظّفيم به پيمان وفادار باشيم، ولى برائت قلبى از «1». توبه، 74. «2». فتح، 10. «3». نساء، 80. جلد 3 - صفحه 375 مشركان و منحرفان، يك اصل دينى است. «1» «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» 4- گرچه قانونگذار خداست، «لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً» «2» ولى در سيره و عمل، خدا و رسول در كنار هم هستند. «مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» 5- برائت، نشانه‌ى قاطعيّت و اقتدار است، همچنان كه سكوت در برابر توطئه‌ها و پيمان‌شكنى‌ها نشانه‌ى ضعف است. «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» 6- پيمان بستن با مشركان در شرايطى مانع ندارد. «الَّذِينَ عاهَدْتُمْ» 7- اگر به دليل ترس از توطئه و خيانت، قراردادى لغو شد بايد به مخالفان اعلام شود، تا غافلگير نشوند. بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ‌ ... إِلَى‌ ... الْمُشْرِكِينَ‌ «1». تفسير اطيب‌البيان. «2». كهف، 26.
ملاقات شیخ رجبعلی خیاط با سید علی قاضی یک روز که آشیخ رجبعلی خیاط برای زیارت، نه تحصیل علم، به نجف آمده بودند، آمدند در منزل ما را زدند و به یکی از بچه ها گفـتند بگویید آقا بیاید. گفـت آقا در زیر زمین خوابیده اند کجا بیاید؟ گفـتند: نه حتماً بروید صدایش کنید. یکی از بچه ها رفـت و گفـت: یکی آمده دم در کارتان دارد. (هوای نجف اینقدر گرم است که کبوتر نمی تواند از این طرف به آن طرف پرواز کند، می افـتد.) آقا آمدند دم در، گفـتند که: چی می خواهید؟ آشیخ رجبعلی گفـتند: من در حرم مطهر حضرت علی علیه السلام بودم حضرت را دیدم و به من فرمودند که خدمت شما برسم. درباره اصل این ماجرا، آقای تهرانی می فرمودند، قضیه از این قرار بوده که شیخ رجبعلی خیاط طوری بود که وقتی به گیاهان نگاه می کرد خاصیت هر گیاهی را می دید. یعنی می دید که هر گیاهی چه خاصیتی دارد. می گوید این حالت از من گرفـته شد و به خاطر این از تهران رفـتم نجف و از حضرت علی علیه السلام خواستم که این حالت را چرا از من گرفـته ای؟ حضرت علی علیه السلان را دیدم و ایشان فرمودند: خدمت آقای قاضی برو… و خلاصه با همان قضیه ای که در خانه آقای قاضی آمدند مشکلشان رفع شد. منبع:کوثربلاگ
💠 شنیدنی از زبان راننده شهید مطهری(ره)💫 از فقرا حضرت استاد نسبت به دستگیری از فقرا بسیار جدی و حساس بود. ایشان آن زمان 12 هزار تومان حقوق می گرفت. سر هر ماه، هزار تومانش را به من می داد و می گفت؛ این مبلغ را به یکی از آقایان روحانی که دچار مشکل مالی و بیماری است، بده. یا حتی گاهی خودشان به او سر می زد و پول را مخفیانه می گذاشت زیر تشک بیمار! شهید مطهری با بزرگان انقلاب استاد مطهری در بین بزرگان انقلابی بیشتر از همه با شهید مفتح صمیمی بود، شاید به این خاطر که در دانشکده بیشتر با هم حشر و نشر داشتند. البته با شهید بهشتی و شهید باهنر و آیت اللّه هاشمی رفسنجانی هم ارتباط زیادی داشتند. با مقام معظم رهبری نیز که آن موقع در مشهد بودند نیز ارتباط صمیمانه ای میانشان برقرار بود. یادم هست یک بار که به مشهد رفتیم و اتفاقاً دو ماهی هم آن جا بودیم، استاد کتاب «علل گرایش به مادیگری» را در آن جا نوشت. در آن ایام در مشهد منزلی اجاره کرده بودیم. ایشان در آن روزها جزوه هایی به من می داد تا به درب منزل آیت اللّه خامنه ای ببرم. با آقای راشد هم خیلی صمیمی بود. اساساً ایشان به دید و بازدید دوستان خیلی اهمیت می داد و احوال همه را می پرسید. با این همه، این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت که استاد مطهری بیشتر به دیدار علامه طباطبایی قدس سره می رفت، خلاصه این که این رابطه استاد و شاگردی و احترامی که وجود داشت، واقعاً گاهی فراتر از حد تصور بود. یک خواب و تعبیر آن یک تابلوی «اللّه» که با لامپ نئون ساخته شده بود در کتابخانه ایشان هنوز وجود دارد. سال ها پس از شهادت استاد، یکی ـدو باری این تابلو شکست که من آن را درست کردم. پس از شهادت، یک بار در عالم خواب دیدم ایشان در یک حسینیه بزرگی قرار دارند، اما این حسینیه تاریک است. صبح که از خواب بیدار شدم به حاج خانم (همسر استاد) ماجرا را گفتم و در صحبتی که با ایشان داشتم متوجه شدم که آن تابلو شکسته و بعد خودم رفتم آن را درست کردم.