💠#پیر پالان دوز💫
روزی شیخ بهایی در بازار قدم میزد و پیرمردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم
بود و از این راه امرارمعاش میکرد.
شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام!
سپس دستش را به پالان پیرمرد زد. بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از
سکّههای اشرفی.
پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد :
چکار کردی؟یالّا سکّهها را بردار که به درد من نمیخورد.
شیخ گفت : من نمیتوانم سکّهها را غیب کنم.
پیرمرد چوبدستی خود را به پالان زد و سکّهها غیب شدند و رو به شیخ گفت:
تو که نمیتوانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟
شیخ بهایی فهمید پیرمرد صاحب علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو
به شیخ کرد و گفت:
"دلت را کیمیا کن!"همان طور که خدای رحمان در حدیث قدسی میفرماید :
"بنده من! مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود میآید
تو هم میگویی باش پس میشود."
این پیرمرد "محمد عارف عباسی" مشهور به «پیر پالان دوز» از عرفای معاصر شیخ
بهایی بوده است که مقبرۀ ایشان نیز در مشهد و در نزدیکی حرم امام رضا(ع) قرار دارد.