، جدا شدم و پشتِ تپة کوچکی رفتم و با خدای خود سخنانی گفتم که بماند. به امام زمان عرضه داشتم: «آقا جان اگر الان به فریاد ما نرسی، پس کی و کجا به فریادمان خواهی رسید». گریه و توسل عجیبی داشتم که قابل توصیف نیست. در مدّت عمرم چنین حالت شیرینی چه قبل و چه بعد از آن حادثه، دیگر در من پیدا نشد.
در حال توسّل و تضرّع بودم که ناگهان آقایی در شکل و شمایل یک مرد عرب، به همراه هفت شتر که بارهایی بر آنان بود، در برابرم ظاهر شد. با آنکه بیابان صاف و همواری در مقابل من بود و همه چیز از مسافت دور قابل رؤیت و دیدن بود، اما من آمدن او را ندیدم و متوجّه نشدم. خیال کردم از عربهای حجاز است و احیاناً شتربانی است که همراه شترهایش به مسافرت میرود و یا شاید رهگذری است که تصادفاً از این بیابان عبور میکرده است. با دیدن او به حدّی خوشحال شدم که از شادی در پوست خود نمیگنجیدم.
با دیدن او خود را در جَریه که مرز میان عربستان و عراق بود میدیدم. با خود گفتم: این آقا حتماً راه رسیدن به «جریه» را میداند و ما را راهنمایی خواهد کرد.
در حال بشاشت و شادمانی بودم که دیدم آن آقا به طرف من آمد، من هم از جا برخاستم و با خوشحالی به طرف او رفتم و به او سلام کردم. در پاسخ فرمود: «علیکم السلام و رحمةالله و برکاته». به هم که رسیدیم روبوسی کرده، من صورت او را بوسیدم. شمایل او در اوج زیبایی و جذّابیّت بود، و چشم و ابرو و صورت بسیار زیبا و نورانی داشتند. پس از سلام و روبوسی به زبان عربی فرمودند: «ضیّعتم الطریق؛ راه را گم کردهاید؟»
گفتم: بله.
فرمودند: من آمدهام که راه را به شما نشان دهم.
عرض کردم: خیلی ممنون.
بعد فرمودند: از این راه مستقیم بروید و از میان آن دو کوه بگذرید، به دو کوه دیگر میرسید، از میان آنها هم بگذرید، جادّه برای شما نمایان میشود بعد طرف چپ را بگیرید تا به جریه برسید.
آقا پس از نشان دادن راه فرمودند: « النذور الّذی نذرتم لیس بصحیح؛ نذرهایی که کردهاید، صحیح نیست».
عرض کردم: چرا، آقای من؟
فرمودند: «نذر شما مرجوح است، اگر همة دارایی خود را در راه خدا انفاق کنید چگونه به عراق میروید؟ در حالی که شما چهل روز در عراق میباشید و به زیارت امام حسین(ع) و امیرمؤمنان(ع) و سایر امامان(ع) مشرّف میشوید، اگر آن چه راه همراه دارید، در راه خدا انفاق کنید، در مسیر، بدون خرجی میمانید و مجبور به تکدّی و گدایی میشوید و تکدّی هم حرام است. آنچه را از مال و دارایی به همراه دارید، الان قیمت کرده و بنویسید و وقتی به وطن خودتان رسیدید به اندازة آن در راه خدا انفاق کنید، اکنون عمل به نذرتان مرجوح است.»
سپس فرمود: «رفقایت را صدا کن و فوراً سوار شوید، الان که به راه بیفتید اوّل مغرب در جریه هستید.»
دوستان ما هنوز در حال گریه و انابه و توسّل و تضرّع بودند و ما را نمیدیدند، اما ما آنان را میدیدیم. وقتی آنها را صدا کردم، با دیدن ما یکباره از جا برخاستیم و با خوشحالی به طرف ما آمدند. یکی یکی سلام کرده، دست آقا را بوسیدند. آنگاه حضرت فرمودند: «سوار شوید و از همین راه بروید».
به دوستان گفتم: «آقا راه را به من نشان دادند، سوار شوید تا برویم».
یکی از حاجیان به نام «حاج محمّد شاه حسینی» به من گفت: «حاج آقا! اگر راه بیفتیم ممکن است ماشین دوباره در شنها فرو رود یا این که مجدّداً راه را گم کنیم. بیایید پولهای نذر شده را همین الان به این مرد عرب به مقداری که میخواهد بدهیم، تا زحمت کشیده تا رسیدن به مقصد ما را همراهی کند».
آقا وقتی سخن حاجی مذکور را شنیدند، فرمودند: «[شیخ اسماعیل] جلوی من به همة آنها بگو که نذر آنها صحیح نیست». من هم به حاج محمّد و سایر حجّاج گفتم: «آقا میفرمایند نذر شما مرجوح است و صحیح نمیباشد، اگر همة دارایی و اموالتان را الان در راه خدا بدهید با کدام پول میخواهید به عراق بروید و از آنجا به ایران برگردید؟ در عراق مجبور به تکدّی و گدایی میشوید و گدایی هم حرام است».
آن آقا همچنین فرمودند: «من میدانم پولی که همراه دارید برای شما در سفر کافی است وگرنه خودم به شما پول میدادم».
ما دیدیدم نمیتوانیم آقا را با پرداخت پول با خود همراه کنیم، یکباره به قلبم الهام شد که آقا اهل حجاز هستند و اهل حجاز در سوگند به قرآن و احترام به آن خیلی عقیدهمند میباشند به همین خاطر قرآن کوچکی که در جیب بغلم بود بیرون آورده و ایشان را به قرآن سوگند دادم.
آقا فرمودند: «چرا به قرآن قسم میخوری؟ به قرآن قسم نخور! باشد حالا که مرا به قرآن قسم دادی میآیم».
سپس فرمودند: «علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد)، اکنون محمود رانندگی کند من هم وسط (صندلی کنار راننده) مینشینم و شما (شیخ اسماعیل) هم کنار من بنشین به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.»
به محمودآقا گفتم: تورانندگی کن. آقا شترهایشان را همان جا خوابانیدند و خودشان کنار راننده نشستند و من هم کنار ایشان نشست
م.
حاج محمود پشت فرمان نشست آقا به من فرمودند: «بگو ماشین را روشن کند». در این حال هیچ یک از مسافران و رانندهها به نداشتن بنزین و آب توجّهی نداشتند. حاج محمود استارت زد، ماشین روشن شد و به راه افتاد. در این لحظه دیدم آقا، انگشت سبابهاشان را حرکت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم.
ماشین بدون اینکه در شنها فرو رود، به سرعت راه خود را میپیمود. وقتی از میان آن دو کوه گذشتیم همانطور که آقا فرموده بودند دو کوه دیگر ظاهر شد. آقا فرمودند: «بگو از میان این دو کوه حرکت کند». من به حاج محمود آقا گفتم: از وسط دو کوه حرکت کن.
آقا با این که اصلاً فارسی سخن نگفتند و تنها با من به عربی صحبت میکردند اما نام من و سایر زوّار و حجّاج و رانندهها را میدانستند و همه را به اسم، نام میبردند و سخنان فارسی ما را متوجّه شده، پاسخ میگفتند.
وقتی به وسط دو کوه رسیدیم، حضرت به آسمان نگاهی کرده، فرمودند: «الآن اوّل ظهر است. به راننده بگو بایستد. همه پایین بیایید و نماز خود را بخوانید. من هم نماز خود را بخوانم، بعد از نماز رفقا بعد از نماز سوار شده و ناهار را هم در ماشین بخورند تا اول مغرب انشاءالله به جریه برسیم».
من سخنان آقا را به حاج محمود گفتم، ایشان هم ماشین را نگه داشت. وقتی دوستان پیاده شدند آقا فرمودند: «آب که ندارید؟» عرض کردم: خیر، آبی نداریم. حضرت در این هنگام درختچة خاری را که به ضخامت یک عصا بود به من نشان دادند و فرمودند: «آن درخت را که میبینی، کنار آن چاهی است. بروید، آب بنوشید، وضو بگیرید و نماز بخوانید، مشکها را هم پُر کرده، ماشینتان را هم آب کنید. من همینجا نماز میخوانم، من وضو دارم.»
وقتی به آن درختچه رسیدیم، چاهی دیدیم که آبی زلال و گوارا داشت و حدود یک وجب یا کمی بیشتر از سطح زمین پایینتر بود. به راحتی دستمان به آب میرسید و میتوانستیم از آن آب نوشیده و وضو بگیریم.
خلاصه بعد از انجام کارها و خواندن نماز، آقا هم که نمازشان به پایان رسیده بود، تشریف آوردند و فرمودند: «همه ناهارشان را داخل ماشین بخورند» بعد از این که ماشین به راه افتاد، من مقداری آجیل و خوراکی برداشته، به حضرت تعارف کردم اما ایشان چیزی برنداشتند و فرمودند: «نمیخواهم». مقداری نان که خودم در «شاهرود» از گندم خوب و تمیز درست کرده بودم، به ایشان تعارف کردم که حضرت مقداری برداشتند اما ندیدم که بخورند.
آنگاه حضرت از بعضی از شهرهای ایران مانند همدان، کرمانشاه، مشهد تعریف کردند و از بعضی از علما مانند «ملاّ علی همدانی» تمجید نمودند. و دربارة حضرت «آیتالله وحید خراسانی» ـ حفظه الله ـ که در آن زمان به شیخ حسین خراسانی معروف بودند، توجهی نموده، فرمودند: «برکات و عنایات ما به ایشان میرسد». آنگاه مقداری هم به من امیدواری داده، فرمودند: «شما انشاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد». و درباره ناراحتیهایی که داشتم، دلداری دادند، بحمدالله، آن گرفتاریها برطرف شد.
در طیّ مسیر دربارة بعضی از علما، صحبتهایی به میان آمد ـ آقا از بعضی از مراجع مثل «آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی» و دیگر آقایان تعریف و تمجید کردند.
ایران از برکات اهل بیت برخوردار است
حضرت در پاسخ بعضی از مسائلی که خدمتشان عرض میکردم، میفرمودند: «همة اینها از برکات ما اهل بیت است». در این حین عرضه داشتم: «در جادههای ایران، چند فرسخ به چند فرسخ، قهوهخانه، آب، روشنایی و میوه است. اما اینجا هیچ چیز نیست».
حضرت فرمودند: «در همه جای ایران، نعمت وافر و فراوان است و همة آنها از برکات ما اهل بیت است» و من غافل از همه جا و همه چیز، اصلاً متوجّه مقصود آن حضرت نبودم. ماشین همچنان راه خود را با قدرت میپیمود تا اینکه اول مغرب ـ همان طور که آقا فرموده بودند ـ به جریه در مرز میان عراق و عربستان رسیدیم.
در این هنگام آقا فرمودند: «من دیگر میروم. از این جا به بعد راه را به تنهایی نروید. امشب را در جریه بمانید، فردا یک قافلة صدتایی از مکّه میآید، شما با آن قافله همراه شوید.»
عرض کردم: چشم! امشب همین جا میمانیم. شما هم نزد ما بمانید و میهمان ما باشید.
حضرت فرمودند: «شیخ اسماعیل! من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی، من هم اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا میسپارم و دوباره تکرار میکنم. آن نذری که کردید، صحیح نیست. شما مراقب باشید که اینها داراییشان را به کسی نبخشند همانطور که قبلاً گفتم اموالتان را حساب کنید و بنویسید، بعد در وطن خودتان به اندازة آن انفاق کنید».
ما حدود سه ساعت به ظهر مانده همراه آقا سوار ماشین شدیم و تا مغرب خدمت ایشان بودیم. امام عصر(ع) پیوسته مشغول ذکر بودند اما من متوجه نبودم که چه ذکری را میگویند. شالی به کمرشان بسته بودند و به هیئت اعراب حجاز شمشیری بزرگ در طرف راست و شمشیر کوچکی در طرف چپ خود آویخته بودند و چیزی مانند یشناق (نوعی سرپوش) که عرب
ها بر سرشان میاندازند، به سر مبارک انداخته بودند اما پیشانی نورانی و ابروهای کمند و چشمان جذّابشان کاملاً دیده میشود و خیلی خوشاخلاق بودند. در این هنگام من برای انجام کاری از ایشان اجازه خواستم. ایشان چند قدمی همراهی کردند و همین طور که مشغول صحبت بودم دیگر آقا را ندیدم، تازه فهمیدم که چه بر سرمان آمده است.
رفقا را صدا زدم؛ حاج عبدالله! حاج محمد! کور باطنها! از صبح تا حالا حدمت آقا بودیم اما او را نشناختیم با گفتن این سخن و فهمیدن موضوع همه شروع به گریه کردند. صدای گریة حجّاج بلند شد. بر اثر گریه زیاد و سر و صدا، چند تا از شُرطهها و پلیسها با عجله در خیمهای که برپا کرده بودیم آمدند و گفتند: «کی مرده؟» آنان خیال میکردند کسی از گروه ما مُرده است و ما برای او گریه و زاری میکنیم.
من گفتم: «کسی نمرده، ما راه را گم کرده بودیم، حالا که راه را پیدا کردهایم، گریه میکنیم». یکی از آنان گفت: «خدا را شکر کنید که راه را پیدا کردید، این که گریه ندارد». در این حال که ما با شُرطهها مشغول صحبت بودیم، صدای اذان بلند شد و مغرب شده بود. به رانندهها گفتم: «اسم شما را از کجا میدانست؟ اصغرآقا اسم تو را از کجا میدانست که فرمود: «اصغر آقا مقصّر است» اصغرآقا بنا کرد به سر زدن و گریه کردن و گفت: راست گفتید. تقصیر من بود، من سبب گم شدن شما شدم. گفتم: الحمدلله، عاقبتش بخیر شد، تو ما را گم کردی، اما الحمدلله به نعمت ملاقات مولایمان رسیدیم.2
نکتههای ناب
تشرّف کم نظیر آیتالله نمازی شاهرودی در بردارندة لطایف و دقایقی است که به اندازة بضاعت این قلم به برخی از آن برداشتها و نکات اشارتی هر چند کوتاه میرود و درک و دریافت حقایق پنهان دیگربه خوانندة فهیم و فرزانة موعود واگذار میشود. ضمناً برخی از این نکتهها در ذیل این تشرف توسط گردآورنده خاطرنشان شده است:
1. احترام قلبی و قالبی فراوانی که انسانها ـ و حتی سایر پدیدهها ـ در برابر معصومین(ع) دارند خود از آیات و معجزات است. چنانچه در این تشرّف آمده: «وقتی که آنها را صدا کردم با دیدن ما، یکباره از جا برخاسته، با خوشحالی به طرف ما آمدند و یکی یکی سلام کردند و دستِ آقا را بوسیدند».
2. معصومین به همة زبانها و لغات آشنایی دارند. در این تشرف با اینکه امام زمان(ع) به زبان عربی با نمازی شاهرودی سخن میگوید اما به ضمیر و زبان فارسی حجّاج آشنایی دارد، سخنان آنان را میداند و نیّت ایشان را میخواند و پاسخ آنها را میدهد و ایشان و حتی رانندهها را به اسم میخواند. در اینجا مناسب مینماید که به دو روایت در این موضوع اشاره شود. در کتاب عیون اخبار الرضا(ع) که مرحوم شیخ صدوق روایات مربوط به امام رضا(ع) را گردآوری کرده، بابی تحت عنوان «باب معرفته بجمیع اللغات» یعنی آگاهی و شناخت امام معصوم به همة زبانها وجود دارد. در آنجا آورده شده:
داوود بن قاسم جعفری روایت کرد و گفت: «من با حضرت رضا(ع) هم غذا میشدم، آن حضرت گاهی به زبان صقلبی (= اسلاوها) و گاهی به زبان فارسی غلامان خود را میخواند و بسا من غلام خود را برای انجام کاری نزد آن حضرت میفرستادم ایشان با زبان فارسی تکلّم میکرد.» در ادامه از اباصلت هروی آمده است: حضرت رضا، با افراد مختلف با زبان خودشان گفتوگو میکرد و به خدا قسم فصیحترین مردمان و آگاهترین آنان به هر زبان و لعنتی بود. روزی به حضرتش عرضه داشتم: «ای پس رسول خدا! من در شگفتم از اینکه شما به تمامی لغات این گونه تسلّط دارید». فرمود: «ای پسر صلت! من حجّت خدا بر بندگان اویم و خداوند حجّتی را بر نمیانگیزد که زبان آنان را نفهمد و لغاتشان را نداند. آیا این خبر به شما نرسیده که امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:
اوتینا فصل الخطاب؛
به ما نیروی داوری و سخن قاطع داده شده است.
آیا این نیرو جز شناخت و معرفت به هر زبانی است؟»3
ختام این اشاره را حدیثی از باب الحجّه اصول کافی قرار میدهیم. ابوبصیر میگوید، به امام رضا(ع) عرض کردم: جانم به فدایت! امام با چه نشانههایی شناخته میشود؟
فرمود: «به چهار خصلت و چهارم آنکه «یکلّم الناس بکلّ لسان» یعنی با مردم به هر زبانی سخن میگوید. در همین هنگام مردی خراسانی بر ایشانوارد شد مرد خراسانی به زبان عربی با ایشان سخن گفت امّا امام به فارسی پاسخ او را داد. آنگاه خراسانی به حضرت عرض کرد: «به خدا سوگند چیزی مانع نشد که با شما خراسانی سخن نگویم مگر آنکه گمان بردم شما آن را به خوبی نمیدانید». حضرت فرمود: «سبحانالله! وقتی من نتوانتم پاسخ تو را بدهم، پس فضیلت من بر تو چه خواهد بود؟» آنگاه فرمود: «سخن هیچ انسان، پرنده، چهارپا و جانداری از امام پنهان نیست و هر کس در وی این خصلتها نباشد، امام نیست.»4
3. یکی از معجزات امام عصر(ع) که در این تشرّف آشکار شده جوشش چشمهای آب گوارا و زلال در آن بیابان برهوت است. افراد آگاه میدانند برای رسیدن به آب در آن منطقه حداقل باید صد تا دویست متر حفّاری شود.
4. در این تشرّف ـ چنان که آمد ـ امام زمان(ع) «جمع میان صلاتین» میکنند یعنی نماز ظهر و عصر خود را در اول ظهر خواندند، همین کاری که شیعیان ما در مساجد و خانهها انجام میدهند.
5. یکی دیگر از آیاتی که از ایشان در این تشّرف به ظهور رسیده حرکت ماشین حجّاج بدون سوخت و بنزین است؛ مطلبی که در آن حال، حتی رانندهها نیز از آن غافل بودند.
6. آن وجود بزرگوار با همة کارها و مأموریتهایی که داشتند اما به خاطر سوگند دادن ایشان به قرآن، با زائران و حاجیان همراهی کردند اما از سوگند به قرآن نهی کردند و فرمودند: «به قرآن سوگند نخور! چرا به قرآن قسم میخوری؟ من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی و من تو را اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا میسپارم.»
7. حضرت دائم الذکر بودند و پیوسته نام خدا بر زبانشان جاری بود.
8. حضرت به آقای نمازی، بشارت رفع گرفتاریها دادند و مشکلات ایشان مرتفع گردید «شما انشاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد».
9. امام مهربان ما از سر بزرگواری و محبّت به شیعیان خود میفرماید: «من میدانم پولی که همراه دارید، برای شما کافی است و به پول بیشتری نیاز ندارید و الاّ من به شما پول میدادم».
10. حضرت دربارة نعمتهای فراوان این سرزمین ولایتمدار و دوستدار خاندان پیامبر ـ ایران عزیزـ میفرماید: تمامی این نعمتها از ناحیة امامان معصوم(ع) است و افسوس که جای پرداختن به این مطلب در این مقام نیست.
11. حضرت بقیةالله(ع)، چندین مرتبه اشکال شرعیِ نذر حاجیان را یادآور میشود و میفرماید: « این نذر به این ترتیب صحیح نیست».
12. حاجیان آن فریادرس گرفتاران را با نام «یا فارس الحجاز و یا أباصالح» میخوانند که پایان بخش مطلب را ختمی با این نامهای مبارک قرار داده، مطلب را به پایان میبریم:
هر مؤمنی که در بلای سختی گرفتار شده باشد و یا در امور دینی و دنیوی برای او مشکلی پیش آمده باشد، اگر به صحرا رفته و این کلمات را هفتاد مرتبه بگوید. حضرتش او را دریافته و به فریاد او میرسد، انشاءالله؛
یا فارسَ الحجاز أدرکنی، یا اباصالح المهدی أدرکنی، یا اباالقاسم أدرکنی و لا تَدَعْنی، فَانّی عاجزٌ ذلیلٌ
عبدالحسین ترکی (شهرکرد)اباصالح المهدی
پینوشتها:
1. باقی اصفهانی، محمدرضا، مجالس حضرت مهدی(ع)، ص 308.
2. همان، صص 324-308اباصالح المهدی.
3. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، صص 554-553، باب 55.
4. کلینی، اصول کافی، باب الحجّة، ج 1، ص 614، ح اباصالح المهدی747.
5. در این باره ر.ک: مجتهدی سیستانی، سید مرتضی، صحیفة مهدیه.اباصالح المهدی
ماهنامه موعود شماره 75
🎁 نتیجه مسابقه همراه با قرآن کریم (شماره7)
🌸 جواب مسابقه شماره 7 گزینه 3 بود که با توجه به آیه 8 سوره زمر، عاقبت انسانهایی که فقط هنگام مشکلات باخدا دوست میشوند و وقتی نعمتی به او عطا می شود و آنچه را به خاطر آن قبلاً خدا را می خواند از یاد میبرد و برای خداوند همتایانی قرارمیدهد تا مردم را از راه او منحرف سازد، جهنم خواهد بود.
🇮🇷 دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🌸 مسابقه همراه با قرآن کریم (شماره8)
📝لینک شرکت در مسابقه: dte.bz/aaa8
🔹 پیشنهاد مطالعه قرآن کریم در نرم افزار سراج: cafebazaar.ir/app/isca.quran.seraj
🇮🇷 دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
شرح دعای روز بیستوپنجم ماه مبارک رمضان+صوت
در شرح دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان آمده است: «در دوره آخرالزمان قلب مومن آب میشود؛ زیرا گناه را میبیند و استطاعات تغییر وضع را ندارد.»
بسم الله الرحمن الرحیم
«اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِکَ ومُعادیاً لأعْدائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِکَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن.»
«خدایا قرار بده در این روز دوست دوستانت و دشمن دشمنانت و پیرو راه و روش خاتم پیغمبرانت، ای نگهدار دلهای پیامبران.»
به گزارش ایسنا، آیتالله مجتهدی تهرانی در شرح فراز «اللّهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِکَ ومُعادیاً لأعْدائِکَ» میگوید: خدایا کاری کن تا در ماه رمضان، خوبان را دوست بدارم و دشمن دشمنانت باشم. در مورد خودم، عملی که به من امید میدهد تا در قیامت جزو نجاتیافتگان باشم، این است که خوبان و اشخاص با تقوا را دوست دارم و از بیتقوایان بیزاری میجویم.
وی تاکید میکند: اگر پسرتان بیتقواست و نماز نمیخواند، نباید او را دوست داشته باشید، حدیث است که به حقیقت ایمان نمیرسید، مگر آنکه نزدیکترین خویشان خود را برای خدا دوست نداشته باشید، چون متدین نسبت و دورترین افراد را برای اینکه متدین است، دوست داشته باشید.
این استاد اخلاق در ادامه با بیان حدیثی دیگر، اظهار میکند: امام باقر (ع) به شخصی فرمودند: «اگر اراده کردی که بفهمی بهشتی و یا جهنمی هستی، به قلبت مراجعه کن، اگر دیدی اهل طاعت را دوست داری، اهل بهشت و اگر اهل گناه را دوست داری، اهل جهنم هستی و انسان در قیامت با کسی که او را دوست دارد، محشور میشود.»
وی همچنین به حدیث دیگری از معصوم (ع) اشاره میکند و میگوید: در دوره آخرالزمان قلب مومن آب میشود؛ زیرا گناه را میبیند و استطاعات تغییر وضع را ندارد.
آیتالله تهرانی با انتقاد از وضع موجود جامعه میگوید: الان روزگاری شده است که ما نمیتوانیم امر به معروف و نهی از منکر کنیم. هر کس که مومنی را دوست دارد، حتی اگر منحرف باشد، پس از مدتی رستگار خواهد شد.
این استاد بزرگ اخلاق در شرح فراز «مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِکَ» اظهار میکند: در این بخش از خدا میخواهیم تا ما را یاری رساند، برای اینکه به طریقه پیغمبر در مستحبات، دعاها و دستورات اسلام عمل کنیم، از خدا میخواهیم تا هر چه پیامبر (ص) به ما فرموده است، درباره مستحب و واجب عمل کنم و مکروهات را از خود دور و حرام را ترک کنیم.
‼️ناتوانی از ادای کفاره افطار عمدی
🔷س 4069: کسی که چندین سال روزه نگرفته و توبه کرده است ولی برای ادای کفاره افطار عمدی، توان جسمی برای روزه گرفتن و توان مالی برای پرداخت پول کفاره را ندارد، وظیفه او چیست؟
✅ج: باید به هر تعداد فقیر که می تواند، کفاره بپردازد و احتیاط آن است که استغفار کند و اگر به هیچ مقدار توان پرداخت کفاره را ندارد، کافی است استغفار کند یعنی از صمیم قلب بگوید: اَستَغفِرُ الله (از خداوند بخشایش میطلبم).
📕منبع: leader.ir/آیت الله خامنه ای
🆔 @resale_ahkam