#ضرب المثل
دو کارگر بنایی بودند که دست و بالشان بسیار تنگ بود و به سختی زندگی خود را می گذراندند. چندماهی بود که حقوقشان را نگرفته بودند. به همین دلیل با اندک پولی که داشتند فقط می توانستند روزها یک وعده نان بخرند و شکمشان خالی نباشد تا بتوانند کار کنند.
یکی از روزها فقط یک اسکناس به اندازه خرید نان برایشان باقی مانده بود. آن روز هردو بسیار گرسنه بودند. یکی از آنها گفت: وضعمان اصلا خوب نیست. امروز فقط می توانیم نان بخریم. بیا این اسکناس را بگیر و برو از بازار نان بخر تا من هم سیمان درست کنم که تا شب خیلی کار داریم.
رفیقش پول را گرفت و به بازار رفت. بوی چلوکباب از هر طرف به مشامش می رسید و دیوانه اش می کرد. غصه خورد که پولش به اندازه کباب نمی رسد. کمی جلوتر رفت غذاهای گوناگون دید: آش، فلافل، ساندویچ های خوش رنگ و خوش بو و… . زودتر از آنجا دور شد تا بیش از اینها آب دهانش نریزد!
در مسیرش مغازه میوه فروشی ای را دید که میوه هایش برق می زد! چشمش به یک خربزه افتاد. هرچه جلوی کباب و آش و … خودش را نگه داشت اما اینجا دیگر طاقت نیاورد و با خودش گفت: اگر یک روز هم به جای نان، خربزه بخوریم آسمان به زمین نمی رسد که! تمام اسکناس ها را داد و خربزه را خرید و پیش دوستش برد.
با خودش گفت یعنی تشکر می کند یا عصبانی میشود؟! کلی فکر و خیال در سرش بود تا اینکه دوستش آمد. خربزه را پشتش قایم کرده بود. گفت: اگر گفتی چی خریدم؟ دوستش که از گرسنگی رنگش پریده بود گفت سفره را باز کن که دیگر دارم از گرسنگی می میرم. مگر نان نخریده ای؟!
خربزه را نشان داد. دوستش با اینکه عصبانی شد جلوی خودش را گرفت و گفت: رفتی بازار بازهم غذاها و میوه های رنگی وسوسه ات کرد؟ مرد حسابی ما اگر این خربزه را بخوریم که سیر نمی شویم. فکر نان کن که خربزه آب است! نان را میخوردیم که قوتی بگیریم و کار کنیم و پول در آوریم.
خلاصه خربزه را خوردند. تا شب شکمشان قار و قور می کرد و نمی توانستند به خوبی کار کنند. از آن پس به هرکس که تصمیم نسنجیده ای می گیرد و فکر عواقب کارش را نمی کند، این ضرب المثل را به کار می برند!
@n20011🔰
سخنرانی حجت الاسلام محسن قرائتی با موضوع تفسیر سوره آل عمران آیه ۱۴
زُیِّنَ لِّلنَّاسِ حُبُّ الْشَّهَوَتِ مِنَ الْنِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الْذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَمِ وَالْحَرْثِ ذَ لِکَ مَتَعُ الْحَیَو ةِ الْدُّنْیَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمََابِ
ترجمه
عشق و علاقه به زنان و فرزندان پسر و اموال زیاد از طلا و نقره و اسبان ممتاز و چهارپایان و کشتزارها که همه از شهوات و خواسته هاى نفسانى است، در نظر مردم جلوه یافته است، (در حالى که) اینها بهره اى گذرا از زندگانى دنیاست و سرانجام نیکو تنها نزد خداوند است.
«قَناطیر» جمع «قِنطار» به معناى مال زیاد است و آمدن کلمه «مُقَنطرة» به دنبال آن، براى تأکید بیشتر است. نظیر اینکه بگوییم: آلاف و اُلوف،هزاران هزار.
«خَیل» به معناى اسب و اسب سوار، هردو آمده است و «مُسَوّمة» یعنى نشاندار. اسب هایى که به خاطر زیبایى اندام و یا تعلیمى که مى دیدند، داراى برجستگى هاى خاصّى مى شدند، به آنها «خَیل مُسوّمة» مى گفتند.
جلوه کردن دنیا در نظر انسان، گاهى از طریق خیالات شخصى و گاهى از سوى شیطان و گاهى از جانب اطرافیان متملّق صورت مى گیرد. از طریق اوهام شخصى: «یحسبون انّهم یُحسِنون صُنعاً» و «فرَآه حسَناً» و از سوى شیطان: «زُیّن لهم الشیطان اعمالهم» و از طرف اطرافیان متملّق «زُیّن لفرعون سوء عمَله»
مصادیق جلوه هاى دنیا که در آیه ذکر شده، با توجّه به زمان نزول آیه است و مى تواند در هر زمانى مصادیق جدیدى داشته باشد. طلا و نقره، کنایه از ثروت اندوزى، و اسب کنایه از مرکب و وسیله نقلیّه است.
سؤال: با اینکه خداوند زینت بودن مال و فرزند را پذیرفته است؛ «المال و البنون زینة الحیوة الدنیا» پس چرا این آیه در مقام انتقاد است؟
پاسخ: زینت بودن چیزى، غیر از دلبستگى به آن است. در این آیه انتقاد از دلبستگى شدید است که از آن به «حبّ الشهوات» تعبیر مى کند.
کلمه «بَنین» شامل دختران نیز مى شود، نظیر اینکه مى گوییم: عابرین محترم از پیاده رو حرکت کنند که شامل زنان عابر نیز مى شود.
امام صادق (ع) با استناد به «حبّ الشهوات من النساء...» فرمودند: مردم در دنیا و آخرت از چیزى بیشتر از زنان لذّت نمى برند... اهل بهشت نیز بیش از هر چیز به نکاح تمایل دارند.
منبع: پایگاه درس هایی از قرآن
@n20011🌹💧
#داستان ضرب المثل بار کج به منزل نمیرسد
یکی از شاهزادگانی که به سعدی شیرازی ارادت داشت، محرمانه از شاهزاده خانم خویش به وی شکایت کرد که همه ساله برای من سه قلوی دختر میآورد و از او علاج خواست.
سعدی راهحلی نشان داد که شاهزاده خانم را سخت برآشفته ساخت و فرمان داد او را از شهر اخراج کنند. شیخ بار سفر بست و زاد و توشه سفر را در یکتای خورجین و تای دیگر را خالی گذاشت.
آنگاه خورجین را روی الاغ انداخت، ولی از هر طرف که خورجین را میانداخت، آن طرفی که پر بود، سنگینی میکرد و به زمین میافتاد. شاهزاده خانم که از پنجره قصر این ماجرا را مینگریست، به سعدی بانگ زد و گفت: بار کج به منزل نمیرسد. چرا وسایلت را مساوی در هر دو طرف خورجین نمیگذاری تا تعادل برقرار شود و بارت به زمین نیفتد؟
سعدی گفت: از ترس شما؛ زیرا من هم جز آنچه شما گفتهاید، نگفتم ولی شما امر کردی مرا از شهر بیرون کنند.
پیامها
ناراستی و حقهبازی عاقبت خوبی ندارد.اگر خواهان به سرانجام رسیدن کارها و موفقیت در برنامههایت هستی، راستگو و راستکردار باش.نظام آفرینش براساس عدل و راستی بنا شده است و هرگونه کژی و ناراستی بینتیجه و نابود خواهد بود.
این ضرب المثل را در تشویق به راستی و درستکاری و در نکوهش و متوجه کردن افرادی که به بیراهه میروند به کار می برند.
@n20011🔰
شهادت#میثم تمار، از صحابه حضرت رسول اکرم و از یاران امام علی (ع)
۱۳۸۲ سال پیش در چنین روزی، بیست و دوم ذیحجه سال ۶۰ هجری قمری «میثم تمار» (Tammar)، از اصحاب و پیروان رسول گرامی اسلام (ص) و امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام، به شهادت رسید.
میثم تمار ابتدا غلام بود و توسط حضرت علی (ع) خریداری و آزاد شد. امام علی علیه السلام او را بسیار دوست داشت و احترام زیادی برایش قائل بود و میثم نیز متقابلاً علاقه شدیدی به حضرت داشت. میثم را به خاطر آن که خرما فروش بود، تمّار گویند. امام علی (ع) سالها قبل از شهادت میثم، او را از چگونگی شهادتش آگاه کرده بود. او قبل از شهادت به همگان گفته بود که مولایش امام علی (ع) طرز شهادت او را به وی گفته است. حکام جور قصد داشتند به نحوی غیر از آن چه که امام فرموده بود، میثم را به شهادت برسانند، ولی سرانجام طبق پیشبینی امام علی (ع) زبان گویای او را بریدند و این دوستدار آل علی (ع) به جرم حمایت آشکار از اهل بیت رسول اکرم (ص) و دوستی با آنها، توسط عبیداللَّه ابن زیاد، حاکم کوفه به طرزی فجیع به شهادت رسید.
@n20011🖤
#مزار شهید
مدتي پيکر پاک و مطهر ميثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زياد براي اهانت بيشتر به ميثم اجازه نداد که بدن مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه مي خواست با استمرار اين صحنه، زهر چشم بيشتري از مردم بگيرد و به آنان بفهماند که سزاي مدافعان و پيروان علي(ع) چنين است، ولي غافل از آن بود که شهيد، حتي پس از شهادتش هم، راه نشان ميدهد، الهام مي بخشد، اميد مي آفريند و مايه ترس و تزلزل حکومتهاي جور و ستم است، او اولين مسلماني بود که به هنگام قتل بر دهانش لگام زده شد.
هفت تن از مسلمانان غيور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، اين صحنه را نتوانستند تحمل کنند که ميثم شهيد، همچنان بالاي دار بماند; با هم، هم پيمان شدند تا پيکر شهيد را برداشته و به خاک بسپارند. براي غافل ساختن ماموراني که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبيري انديشيدند و نقشه را به اين صورت عملي ساختند که: شبانه در نزديکيهاي آن محل، آتشي افروختند و تعدادي از آنان بر سر آن آتش ايستادند.
نگهبانان، براي گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالي که چند نفر ديگر از دوستان شهيد، براي نجات پيکر مقدس «ميثم» از آتش دور شده بودند. طبيعتا، ماموران که در روشنايي آتش ايستاده بودند، چشمشان صحنه تاريک محل دار را نميديد. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبي که خشک شده بود دفن نمودند.
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار نديدند; خبر به «ابن زياد» رسيد. ابن زياد ميدانست که مدفن او مزار هواداران علي(ع) خواهد شد. از اين رو جمع انبوهي را براي يافتن جنازه ميثم، مامور تفتيش و جستجوي وسيع منطقه ساخت، ولي آنان هرچه گشتند، اثري از جنازه نيافتند و مايوس گشتند.
اينک مزار شهيد يک مشهد است و به شهادت ايستاده است. گواه پيروزي حق و شاهد رسوايي و نابودي باطل است. در سرزمين عراق در محلي ميان نجف اشرف و کوفه، بارگاهي است که مدفن «ميثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام ميثم به عنوان يار و مصاحب علي - عليه السلام نوشته شده است.
«ميثم» يکپارچه تلاش و اشتياق بود. در راه تثبيت حق و روشن نگاه داشتن مشعل حق و ارزشهاي اصيلي که به خاموشي ميگراييد، جان بر کف و شهادت طلب بود. او با وارستگي و ايماني استوار و جهادي پايدار، رهروي راستين در مسير حق بود; مجاهدي سرشار از اخلاص و تجسمي والا از عقيده و جهاد بود.
سزاوار است که جويندگان حق و پويندگان راه پاکي که ميثم به انجام رسانيد، به آن يگانه اقتدا کنند و در انديشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جاي گام او بگذارند.که او «اسوه» بود.
و پيروي از اسوه هاي کمال، وظيفه کمال جويان است.شهيدان، اينگونه در تداوم راهشان توسط پيروان وفادار، به حيات جاويد مي رسند.سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «ميثم تمار»، که هنوز هم چراغي روشن بر سر راه انسانيت است، نور ميدهد و «راه» مي نمايد.
@n20011🔰
سخنرانی حجت الاسلام محسن قرائتی با موضوع تفسیر سوره آل عمران آیه ۱۵
قُلْ أَؤُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِّنْ ذَ لِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْاْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ
ترجمه
بگو: آیا شمارا به بهتر از اینها (که محبوب شماست) خبر دهم؟ براى کسانى که تقوا داشته باشند، نزد پروردگارشان باغهایى (بهشتى) است که از زیر (درختان) آن نهرها جارى است. براى همیشه در آنجا (بهرهمند) هستند و همسرانى پاک (خواهند داشت) و رضا و خشنودى خداوند (شامل حالشان مىشود) و خداوند به حال بندگان بیناست.
در آخرین جمله از آیه قبل خواندیم که عاقبتِ نیک نزد خداوند است؛ «واللّه عنده حسن المآب» این آیه سیمایى از بهشت نیکوکاران را ترسیم مى کند.
پیام ها
۱- در دعوت مردم به حق، آنان را به مقایسه دنیا و آخرت دعوت کنیم. «قل أؤنبّئکم بخیر...»
۲- دوام و ثباتِ بهشت، و رضایت خداوند کجا و لذائد موقّت و ناپایدار دنیا کجا؟ «ذلک متاع الحیوة الدنیا... قل أونبّئکم»
۳- افراد با تقوا، شیفته زرق و برق دنیا نمى شوند. «متّقین» در این آیه، در مقابل «ناس» در آیه قبل بکار رفته است.
۴- ملاک رسیدن به نعمتهاى آخرت، تقوى است. «للذین اتقوا»
۵ - تشویق باید هماهنگ با خواسته هاى طبیعى و فطرى باشد. «انهار، ازواج، خالدین»
۶- پاکدامنى و پاکیزگى، برترین ارزش است. «أزواج مطهرة»
۷- لذّت هاى متّقین تنها محدود به لذایذ مادّى نیست، رضایت الهى بالاترین لذّت معنوى است. «رضوان من اللّه»
۸ - ادّعاى تقوى را کم کنیم، خداوند بصیر و داناست. «واللّه بصیر بالعباد»
منبع: پایگاه درس هایی از قرآن
@n20011🌹💧
✨🍵دمنوش عناب
● دمنوش عناب دارای طبع معتدل وتر یا سرد وتر لست که یکی از بهترین دمنوشها برای پیشگیری و درمان گرمازدگی در تابستان به شمار میرود.
● برای رفع گرمازدگی بهتر است میوه خشک عناب را بجوشانید و با شکر شیرین کنید.
● سپس این دمنوش را در فریزر بگذارید تا خنک شود.
● اگر قصد رفتن به محیط گرم و شرجی بیرون را دارید، میتوانید این دمنوش خنک را با خود به همراه داشته باشید.
🌱
#داستان عشق حضرت حافظ و شاخه نبات
آوردهاند که:
سالها پیش خواجه شمسالدین محمد شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات. در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده میشد و شمسالدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش میداد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج میکنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمیآمد که بتوانند این پول را فراهم کنند! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند! در بین خواستگاران خواجه شمسالدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد میرفت و راز و نیاز میکرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.
شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمسالدین شوهر من است. شمسالدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد. اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمسالدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شدهام، نمیتوانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمسالدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه میبینی؟ گفت: حس میکنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه میبینی؟ گفت :حس میکنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آیندهی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسانالغیب و حافظ را به او داد. (لسانالغیب چون از آینده مردم میگفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما ... حافظ او را نخواست و گفت : زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمیخورد ... تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند
@n20011🔰