همسر شهید #سیدمحمد_اینانلو
من خانه مادرم بودم که محمد زنگ زده بود منزل همسایه مادرم ،البته نمی دانست من هم آنجا هستم.
وقتی همسایه مان مادرم را صدا زد و من را دید گفت: چه خوب اینجایی شوهرت زنگ زده با مادرم دویدیم. وقتی گوشی را گرفتم محمد با خوشحالی و تعجب گفت: تویی؟! چه خوب شد هستی و باهات حرف زدم.
رفتی دکتر؟ گفتم: آره.
هنوز از بچه دار شدنمان مطمئن نبودیم.
گفت: مبارکت باشه! گفتم: چرا مبارک من؟ گفت: چون من نمی بینمش، خودت باید بزرگش کنی.
گفتم: این جای دلداری دادنته؟ عوض این که یک خانم باردار رو دلداری بدی این طوری می زنی توی ذوقم؟
گفت: ناراحت نشو این واقعیته.
منم گفتم: هر چی خدا بخواد.
گفت: خدا همینو می خواد. تو هم بی قراری نکن.
این تلفن آخرین صحبت ما با هم بود و فردایش در طلاییه شهید شد.
یازدهم که به شهادت رسید هفدهم تشییع شد.
دوستان ایشان به سلمان گفته اند: که اول دست شهید اینانلو مجروح شد و موقع برگشت دوباره حمله شد و تیر خورد به پهلویش...
#کانالی_متفاوت
@n_erfanha