آنروزیکهدیگرنیستم.
وای کاش مسعود پزشکیان رئیسجمهورمون بود. اون جراح قلبه و نسبت به همسرخدابیامرزش هنوزم تعهد داره، پس
پزشکیانم امشب یه دقیقه بیشتر یه آدم مثل ماهاست و نمیدونه با اوضاع کشور چیکار کنه.
سرعت زمان رو نمیتونم هضم کنم، یکم دیگه اینطوری پیش بره میرم توی خیابون و از آدما میپرسم ببخشید ما الان دقیقاً توی چهسالی هستیم؟ دی ماه چهارصد و چهار؟
به خودم قول دادم سختگیری نکنم و دربارهت بنویسم.
امشب ثانیه به ثانیه جلوی چشمام بودی. حضور نداشتی، یعنی خیلی وقته که تو دیگه بین ما حضور نداری اما حست میکردم. میتونستم بوی همیشگیت رو حس کنم، صدای خنده هات رو بشنوم و حتی حرص خوردنات رو ببینم.
نمیدونم اینا اثرات دلتنگیه و من خیلی آدم خیالپردازیم یا همونطور که مامان گفت تو واقعاً هنوز بینمون هستی.
خاطرات سالهای قبل، اونموقع هایی که کنارم بودی و قدر ندونستم خیلی جلوی چشمام بود. صدات خیلی توی گوشم بود.
میتونستم ذوقی که داری و در کنارش اون غمِ همیشه ساکنِ کنج چشمات رو بیینم.
هنوز برات سوگوارم، احتمالاً تا روز آخر زندگی. حسرتتو میخورم، غمت رو به دوش میکشم و توی خیالم برات حرف میزنم. مراقبم باش.
آنروزیکهدیگرنیستم.
به خودم قول دادم سختگیری نکنم و دربارهت بنویسم. امشب ثانیه به ثانیه جلوی چشمام بودی. حضور نداشتی،
میشه براشون فاتحه بفرستید؟ ممنونم.
صبحم رو با چاووشی شروع میکنم و بیشک تا شب توی ذهنم میخونم:
مردابِ مرا زنده کن اِی دوست
نابابِ مرا باب کن اِی دوست..
آره عزیزم، آدمیزاد میتونه تموم عمر تاوان یک اشتباه رو پس بده. اشتباهی به اسم« متولد شدن، پا به هستی نهادن، به زمینیان پیوستن، آدمیزاد بودن.»
امشب شب آرزوهاست پس دخترای گلم، اونی رو آرزو کنید که آرزوتون میکنه.
بنظرم همین که آدم متوجه بشه هرچیزی که زیبا بیان بشه درست نیست و چیزهای درست اکثراً زیبا نیستن، خودش خیلی چیزا رو حل میکنه.