چون است حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری
یا خلوتی برآور یا بُرقَعی فروهِل
ور نه به شکل شیرین شور از جهان برآری
هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
چون بر شکوفه آید باران نوبهاری
عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این میکِشد به زورم وآن میکُشد به زاری
ور قید میگشایی وحشی نمیگریزد
در بند خوبرویان خوشتر که رستگاری
ز اول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله مینگاری
هر درد را که بینی درمان و چارهای هست
درمان درد #سعدی با دوست سازگاری
اي يار جفاکرده پيوندبريده
اين بود وفاداري و عهد تو نديده
در کوي تو معروفم و از روي تو محروم
گرگ دهن آلوده يوسف ندريده
ما هيچ نديديم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به ليلي نرسيده
در خواب گزيده لب شيرين گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزيده
بس در طلبت کوشش بي فايده کرديم
چون طفل دوان در پي گنجشک پريده
مرغ دل صاحب نظران صيد نکردي
الا به کمان مهره ابروي خميده
ميلت به چه ماند به خراميدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوي رميده
گر پاي به در مي نهم از نقطه شيراز
ره نيست تو پيرامن من حلقه کشيده
با دست بلورين تو پنجه نتوان کرد
رفتيم دعاگفته و دشنام شنيده
روي تو مبيناد دگر ديده #سعدي
گر ديده به کس بازکند روي تو ديده
این میم مالکیت خیلی دلچسبه...
تا جایی که جناب #سعدی هم تو قرن هفتم
یه اشارهای بهش کرده:
"جان برافشانم اگر سعدیِ خویشم خوانی
سر این دارم اگر طالع آنم باشد..."