eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
235 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💖 🌷💖 خبرپیچیده‌ در عالم‌ که‌ دُرّ ناب‌ آمد 🌷💖نگین‌ پنجم‌ آل‌کسا‌ ارباب‌ آمد! یااباعبدالله 💖 تنها نه به سویش شده فُطرُس متوسِّل... 💚خلقِ دو جهان دست به دامانِ حسین... 💖 💖💚 ... 🌺
💚 سلام علیکم 💖 یادش به خیر ✍با فراز و نشیب هایی که تیپ ویژه شهدا در سال ۱۳۶۱ و در چند ماه قبلش داشت اعم از آزاد سازی های مناطق تحت کنترل و اشغال ضد انقلاب داخلی ، کمین و ضد کمین ، مین های کنار جاده و داخل رودخانه های فصلی ؛ تله های انفجاری تاکستان های پشت روستای میر آباد و ... شهادتها ؛ جانبازی ها ؛ اسارت ها ، مثله شدن ها و غنیمت ها و اسیران ضد انقلاب و... در کنارش سختی ها ودشواری‌های طبیعی و غیر طبیعی و پس از آن حضور در بیت جماران و دیدار امام خمینی کبیر رحمت الله علیه و سفر معنوی مشهد مقدس و... آخرش هم مرخصی یادش بخیر... 🍀حتی وقتی برگشتیم شهرستان خودمون سر صبحی باز هم این پاسدارها بودن که به ما مشکوک شدن و رفتیم بازداشت موقت😍😁 🍀 بالأخره باز هم برگشتیم به (باختران) کرمانشاه و هر کدام به نوبه ی خود با آدرسی که داده بودند رفتیم پادگان شماره دو صالح آباد ارتش جمهوری اسلامی... 💚 باز هم یادش به خیر در همان روزها بود که لباس سبز پوش شدیم اونم از نوع خیلی خوشکل و زیباش و سی و چند سال مفتخر به حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب اسلامی شدیم. و هنوز هم تو همین سنگر خدا رو شکر حضور داریم با عنوان پیشکسوت و بازنشسته و هرچی دلشان خواست گذاشتند و ما هم از ته دل و خیلی سرد خندیدیم... 💚یادش به خیر هم سفره ای هایی که در کنارشان بودیم و از آنها بهره مند شدیم شهدا را می گویم... شهدا... ابوطالب زاده ؛ یعقوبی ؛ سیف کار و... آزادگانی مثل پناهی و...جانبازان رجبی و خوشدل وخیلی های دیگر که بعدها به درجه جانبازی و ایثار نائل شدند. 💚 باز هم یادش به خیر راهپیمایی های یک پارچه تیپ در کرمانشاه و حفاظت از نماز جمعه و... باز هم یادش به خیر 🕊✋
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 📸عکسهای یادگاری از خاطرات بیادماندنی از همرزمان عزیزم از همین اول بگم نفر اول خودم هستم😁 🍀نفر دوم هم که موی سرش رو مثل سرباز ها زده احمد اکبر خواه که مین رو با چشم پیدا می کرد ، نفر چهارم علیرضا سیف کار که در ارتفاعات دوپازای سردشت شهید شده و... 🍀 اما این عکس یادگاری مخصوص راهپیمایی تیپ در کرمانشاه ( باختران) هست و رفتن به سمت نماز جمعه 😍✋ 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💚🌷💖 💖🌷 آمد تا برادری را معنا کند ، وفا را شرح دهد ، ایثار را الگو باشد ؛ شجاعت را تفسیر کند و دلاوری را مصداقی والا گردد... 💖 امام خامنه‌ای حفظه الله می فرمایند : «در کلمات ائمه، روی دو جمله راجع به حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام تأکید شده است: یکی ، یکی .» 🍀دامن علقمه و باغ گل‌یاس یکیست 🍀قمر هاشمیان بین همه ناس یکیست ‌ 🌺 سِیر کردم عدد ابجدو دیدم به حساب 🌸نام زیباے و یکیست 🌸مبارک باد نورانیت خانه هایی که در سایه شمع وجود ، ذرّه ذرّه به آسمان نزدیک تر می شوند. 💖 🕊🌷🌷 🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 سه‌شنبه های مهدوی 💚 ... 💚 ... ✍ سلام حضرت زندگی ؛ سلام حضرت امید مرغ دلم باز پر میکشد و بر آستان درگهتان می‌نشیند. بغض گلویم می‌شکند و اشک‌هایم به صف میشوند تا با شما نجوا سر دهند ، آقاجانم ، غبار از دلم برکنید. 💚 پدر مهربانم میدانم که آغوش پرمهرتان همیشه بر جان ما باز است و من مانند کودکی سربه هوا ، مشغول بازی دنیا که میشوم یادتان از دلم پر می‌کشد و شما باز مانند پدری صبور چشم‌ به راه فرزندتان هستید. 💚آه پدر مهربانم ، چقدر این واژه جانم را تسکین میدهد.دلم تنها به نجواهای شبانه‌ی با شما خوش است...تنها در آغوش پدرانه‌ی شماست که آرام و سربه راه می‌شود.ای کاش درنافله ات نام مراهم ببری پدر عزیز تر از جانم‌ ... 💚دعاگویتان هستم لطف فرموده و همه ی دوست دارانِ تان را دعا بفرمایید... َ
🕊 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💚 💚لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرونَ 💚شك نيست كه آنان حتماً در آخرت همان زيانكارانند. 🍀 ✍كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد ، سرمایه وجودی خود را هدر داده و در آخرت دچار خسارت غیر قابل جبران می شود. 💚 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸این بخش ، بعد از هرعملیات رُخ میداد ✍ شاید شما هم تجربه کرده باشید که پس از هر اقدامی رُخ دادی که به آن موضوع ربط داشته باشد اتفاق می افتد و حتی همین امر نیز پیش مقدمه ای است برای آینده ای نزدیک در همان حوالی که انسان عادی یا غافل می شود و یا از آن به سادگی عبور می کند. با این حال 🍀عموما به هنگام پاکسازی جاده پیرانشهر به سردشت که در سه جهت راست جاده جنگل الواتان . خود جاده و روستاهای حواشی و سمت چپ جاده صورت میگرفت. 🍀گاهی اوقات هم اتفاق می افتاد بین پنج تا ده روز در جنگل ها و ارتفاعات بسر بریم وعملیات پاکسازی ضد انقلاب بشکلی متوالی انجام میشد. 🍀اما پس از اتمام عملیات و وقت استراحت وقتی با کامیون های ایفا بر می گشتیم به سمت پادگان پیرانشهر باید خلاصه شرحی در برگ‌ خاطراتم‌ نیز بدرخشد که چه اتفاقاتی در آنجا میافتاد و چه فعالیتی را باید در بخش پادگانی انجام میدادیم. 🍀پس از چند عملیات و برگشت به پادگان ، دیگر به رسم تکرار وضعیت برگشت به پادگان! اول اینکه دعا میکردیم تا قبل از ظهر برسیم تا بتوانیم استراحت بیشتری کنیم. یعنی مقدار زمان بیشتر برای خوابیدن باشد! 🍀 حالا ابتدای کار باید بروم به آن دوران و خودم را در همان حال و هوا بیابم. بله ، حالا دیگر رسیده ایم و همگی در جاده ی داخلی و اصلی پادگان پیرانشهر و در نزدیکی همان محوطه ی اصلی که تیپ در آن مستقر بود می ایستد .همه به سرعت پیاده میشویم و کاروانی خسته اما امیدوار و با لبخند و شوخی ، به سمت آسایشگاه‌های دسته ها روانه می شویم. 🍀 قبل از ورود به آسایشگاه ، اول سلاح که همان اسلحه ژ۳ بود را بیرون آسایشگاه، امتحان میکردیم تا داخل آسایشگاه خدای نکرده ، شلیک نکند. این به را گفتم تا بدانیم که ، اتفاق هم افتاده بود . حتی مجروح و شهید هم داده بودیم. اما اسم های همرزمان را به خاطرم نیست! 🍀فشنگ ها و نارنجک ها و کیسه گونی و... را برای عملیات بعدی در اولین فرصت وقبل از استراحت تکمیل میکردیم. و در محلی مناسب قرار میدادیم . 🍀جای اسلحه درست بالای سر خودمان و همان جایی بود که می خوابیدیم ، یه میخ روی دیوار زده بودیم و همانجا نصبش می کردیم. 🍀خود میخ هم بعدها که خیلی هوا سرد می شد، با نخهایی که وصل میکردیم ، برای خشک کردن جوراب و لباس استفاده میشد ، البته این امر ، شبها که همه خواب بودیم. اتفاق می افتاد ، تا صبح خشک شود و بپوشیم. البته... 🍀کیسه خواب های رطوبتی یا خیس را اگر آفتاب بود ، و در هوای آزاد روی بوته های گل و... پهن میکردیم. 🍀جوراب و لباس ها رو می شستیم و دست و صورت رو با آب و صابون توی روشویی های نظامی ، البته اگه یادتون نرفته باشه ، و بعدش موقع استراحت و خواب بود . 🍀به آرامی ، و از فرط خستگی و با خیالی راحت و آرامش ، وارد کیسه خوابهای نظامی میشدیم ، و معمولا" کلاه کیسه خواب را هم می کشیدیم سرمان . یا پتوهای کرم یا خاکی رنگ معروف را میکشیدیم سرمان و اونوقت ، خوابی بی همتا و راحت. 🍀برای نماز جماعت و یا دعای توسل ، دعای کمیل همه مشتاق و پا به کار بودند. 🍀البته برای دریافت غذا که مشتاق تر ، و آن هم پس از عملیات ، که خودش تعریف خاص خودش را دارد که قبلا خاطره اش را نوشتم . 🍀بعد ازظهرها تمیز کردن اسلحه و تایید مسول گروه رو داشتیم. بعضی موقع بازو بسته کردن سریع و مسابقه ای سلاح هم راه می انداختیم. که چقدر دوست داشتنی و خنده و شادی در پی داشت. 🍀بهر حال شب بدون دردسر نسبت به جنگل های مخفوف آذربایجان غربی و کردستان راحت تر میخوابیدیم ، البته بیشتر شبها آنچنان هم راحت نبود ، امان از دست این پا لگد کن ها...😳 🍀بعضی وقت ها پوتین ها به صورت معجزه آسایی واکس میخورد . این هم بر می گرده به سیره ی عملی رزمندگان ، یادش به خیر علی رضا ، یکی از بچه های پاکار ، بود در هر دو کاری که درهمین بخش گفتم. پا لگد کن ها (اصطلاح نماز شب خوان ها بود) و امداد غیبی پوتین های واکس خورده و جورابها شسته در شبها ... یادش بخیر و شادی تو عملیات دوپازا سردشت ، شهید شد. باز هم یادش بخیر😢
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 (۲) 🍀امان از صبحها که با صدای بوق بلندگوهای تبلیغات بلند میشدیم. انگار ، همین چند وقت پیش بود! عموما"نیم ساعت قبل از اذان صبح بود. 🍀 یادش به خیر ، نماز جماعت میشد. بعد از دعا و تعقیبات مشترک ، زیارت عاشورا میخوندیم و مرثیه سرایی بود تا طلوع خورشید. 🍀با یک فاصله کوتاه ، بعدش نوبت صبحگاه بود و آن هم جلوی آسایشگاه ها برقرار بود. توسط فرمانده خودمون ، علیرضا خوشدل ، از جلونظام ، خبر دار داده میشد و قرآن کریم تلاوت و سپس سرود جمهوری اسلامی آن موقع ، ما همه پیرو خط رهبریم می خوندیم بعد دعای وحدت و دستهامان را در دست هم می گرفتیم و بلند می کردیم. 🍀 نوبت خط و نشون کشیدن فرمانده دسته و تذکراتی که تو عملیات قبلی افراد به بیراهه رفته بودند و باید میگفت و همه ما با جان و دل گوش میدادیم و خیلی هم خوش می گذشت. 🍀 از کارهایی که میکردیم و بعدش بمب خنده بود. مثلا برادری بود فکر کنم شاید اسمش هم اشتباه باشه دهنوی بوده باشه. اعزامی از کرمانشاه اگه یادم باشه سپیده دم هر روز تو ارتفاعات اولین کاری که میکرد در هر کجا بودیم آب پیدا میکرد و چایی درست میشد که طعمه اش مثال زدنی بود. توی قوطی کمپوت چایی می گرفتیم و براش سر و دست می شکستند. 🍀 بعد از هر عملیات همه و همه چیز ، حتی آب آوردن از پایین قله ، تیر هوایی شلیک کردن و...نقل و نبات همین تذکرات مجلس صبحگاهی بود. چه روزگار عجیب ، شاد و خرمی داشتیم! 🍀بعد فرمانده گروهان و گردانها سر می رسیدند ، گروهان ما برادر علاماتی و جلوتر اونها شهید بزرگوار یک پای دو های صبحگاهی عباس ولی نژاد... 🍀یه بار هم که می دونستیم عباس ولی نژاد تیر خورده و مجروح هست از روی تنبلی هیچ کس صبحگاه نرفت. فکر کنم برادر علاماتی هم نبود و یا زخمی شده و نبود . آن روز سریع بعد از صبحگاه برگشتیم آسایشگاه و با خیال راحت توی کیسه خواب های گرم و نرم استراحت کردیم.😍😁✋
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 (۳) 🍀اما این وضعیت ده دقیقه ای بیشتر طول نکشید. کمی دیر شده بود. یهویی با صدای رعد آسای عباس ولی نژاد با بر پا بیرون بایست با سه شماره دسته دو همه رو آواره محوطه کرد.😍😁✋ 🍀تازه در همون بگیر و بند ،میگفت؛! فکر کردید ، ولی نژاد زخمیه نمی یاد سراغتون جنازه ی ولی نژاد هم باشه باید با اون توی صبحگاه بدوید.😔✋ 🍀 شیر مرد عجیبی بود. با زخم پا با ما دوید و با دیدن خونریزی پایش ، و با قسم بچه ها کنار کشید تا ما دو دور پادگان پیرانشهر را بدویم ، چون قول داده بودیم. 🍀این کار دویدن ، خیلی ساده تر از رزم شبانه شبهای عملیات بود. مثل آب خوردن بود! دویدن را به جان و دل خریدیم و انجام دادیم ، حرف یه پاسدار با آن آرم مخمل زیبا ، عین فرمان امام خمینی بود. و بس! بعد از دویدن ،تازه معذرت خواهی و منت کشی هم کردیم😁 🍀از آن تاریخ تا به بعد هیچ وقت مراسم صبحگاه ما بقول بچه ها قضا نشد. این امر حتی وقتی بعد ها خودم در قرارگاه جنوب صبحگاه اجرا و انجام میدادم برقرار بود. حتی بعد از جنگ! 🍀بعضی وقتها هم سلاح نیاز به تعمیر داشت و میرفتیم کانکس تعمیرا ت، مسؤول آن خیلی با حال و شاداب و خیلی هم جدی بود ، اما به هر حال با امکاناتی که بود ، وصله می زدو رو به راهش میکرد. 🍀توی پادگان ارتش یه خط تلفن بین شهری داشتیم که همه با آن به شهرستان زنگ می زدند من توی هفتاد و پنج شش روزی که آنجا بودیم فقط یه بار رفتم زنگ زدم ، و کلا سه بار رفتم که دوبار آن هم موفق نبودم. 🍀یه حموم ارتش هم بود که می رفتیم اون هم خیلی هماهنگی و یه نوبت صبح تا ظهر می خواست تا بتونی به صورت دور همی یه حمام برای رضای خدا بریم! آقای حمومی از همین دست خاطرات است که قبلا نوشتم. 🍀جالب ترین بخش رستوران پادگان بود. گرچه مدتی طول کشید تا یافتیمش! چلو کباب کوبیده مشتی میداد با مخلفات ۱۵۰ ریال تعجب نکنید ، البته فقط مخصوص برادران ارتشی و خانواده آنها بود اما یک روز در هفته ما هم می توانستیم برویم. 🍀پشت آسایشگاه ما و آنطرف جاده اصلی پادگان ، هم فروشگاه پادگان بود. چیزهای زیادی نداشت اما همان هم غنیمت بود. بیشترین چیزی که داشت کنسرو پلو عدس بود با قوطی های خاکی رنگ و ماست خوب و عالی... 🍀بعضی وقتها صبح با مرخصی ساعتی می توانستیم چرخی توی پیرانشهر بزنیم ، خود من دوبار رفتم! کل استراحت تو پادگان ما با این چیزها میگذشت.که عالی بود و شد سرگذشت . که شاید با گذشت زمان چیزی را هم فراموش کرده باشم و حالا آنها را باخاطرات بیادماندنی برای دوستان نقل می کنیم و بنا به فراخور حال و اقتضای زمان برای خانواده و... 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷