eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
43 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
280 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸هوالحکیم 🌸 ☘مکاشفه آیت الله در زندان ؛ امام خمینی از امام زمان(عج) برایم امان گرفتند! ✍ در سنه ی ۱۳۵۲ یا ۱۳۵۴ روزی در زندان چشم‌هایم را بسته بودند و دوره بازجویی طولانی ای داشتم که در آن روزهای خاص، شبی حالم خیلی سخت بود. 🌸مجلسی را دیدم که امام خمینی (رحمت الله علیه )در آنجا درس می‌دادند و صحبت می‌کردند و روحانیون هم زیاد بودند. 🌸 سیدی وارد شد، امام جلوی او راست‌ قامت روی منبر ایستاد و سه بار فرمود الامان، الامان، الامان یا ! 🌸من متوجه شدم وجود مقدس حضرت بوده. 🌸 از فردای آن شب روش بازجویی عوض شد. یکی از صلحا گفت: که امام(رحمت الله علیه) برایت امان گرفته است. 🌸 این خیلی مقام است که امام(رحمت الله علیه) می‌شود! 🌸این، معنی نیابت است ؛ یعنی بین امام(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و امت حائل است و امت از این طریق به امامش می‌رسد. 🌷علما و شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷 📚 منبع : سایت آیت الله حائری
🕊🌷🕊🌷🕊 💚هوالحی 🍀آخر الزّمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها ! 🍀سال پیش، دکتر علی فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی در کانال تلگرامی خود، مطلب مهمی از پدرشان نقل کرده اند: 🍀 پدر در بیمارستان داشت روزهای پایانی را می‌گذراند.بیماری، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. 🍀پزشکان معالج، بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلو گيری از اُفت شدید فشار داشتند.این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... 🍀از سرِ شب، نوبت حضور من بالای سرشان بود. هوشیاری ایشان در حالت رفت و برگشت بود. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند و گفتند: علی بیا... 🍀 بعد بلافاصله گفتند: از یمن چه خبر؟! با تعجب نگاهشان می‌کردم. ایشان ادامه دادند: با موشک کجا را زده؟ گویی نظاره‌گر واقعه‌ای بوده که من از آن بی خبرم. پاسخ دادم: «خواب دیدید؛ ما الآن دربیمارستان نمازی هستیم» 🍀 رویشان را برگرداندند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. 🍀 آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. 💚 دوباره گفتند: «علی بیا!». اشاره کردند «سرت را جلو بیار» سرم را چسباندم به دهانشان. باصدای بی‌جوهره‌ای گفتند: 💚🕊 «ان‌شاء‌الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ شد. گفتم: «ان‌شاء‌الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او کردم و گذشتم ... 🍀 تا این‌روزها که اولین موشک‌ها، با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... 🍀 و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد، برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه داردصف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: « ...!» َ