رقیب آخر نجاتم داد زین کوچهگردیها
مگر مهمـان کـنـد آواره را آوارهای دیـگـر
#محمد_سهرابی
@nabestaan
تیره بختانِ تو را حوصلهی زلف کجاست
خط نوشتیم که یارب برسان خالَـــش را
#محمد_سهرابی
@nabestaan
طرحیاز زلفتو دیشب بهسرم کرد خطور
صبح با هرکه سخن رفت، پریشان گفتم...!
#محمد_سهرابی
@nabestaan
هرکسی از یار چیزی خواست هنگام وصال
من به محض دیدن او خاطرش را خواستم
#محمد_سهرابی
@nabestaan
کلاه انداختم بالا که یعنی شادم از وصلش
ندانستم که می راند ز درگه بی کلاهان را
#محمد_سهرابی
@nabestaan
یار،شیرین تر از آن است که سالش پُرسند
کَس نپرسد ز عسل،هیچ کجا سالش را
#محمد_سهرابی
@nabestaan
قبولم میکند در پیریام محراب آغوشت
به مسجد میرسند آخر، چو میپوسند قرآنها
#محمد_سهرابی
@nabestaan
یارب سزاست سجده کنم در برابرش؟
دستت درست باد که بت آفریدهای!
#محمد_سهرابی
@nabestaan
هر جا که دلت خواست بتازان که غمی نیست
ای گریه طفلانه، بزرگ است دلِ ما
#محمد_سهرابی
@nabestaan
عباس خفته است که برپاست حرمله
این فتنه از خسوف قمر آب میخورد
#محمد_سهرابی
@nabestaan
طرحی از زلف تو دیشب به سرم کرد خطور
صبح با هر که سخن رفت پریشان گفتم
#محمد_سهرابی
@nabestaan
شبی بییاد مویت صبح کردن قسمت ما نیست
پریشانی چرا دست از سر ما بر نمیدارد؟
#محمد_سهرابی
@nabestaan
عاقلان پا مگذارید به میخانهیِ عشق
داغ صد مُهرِجنون خورده به پیشانی ما
#محمد_سهرابی
@nabestaan
وعده ی وصل تو میپرورم اندر سر خویش
میگذارم به سر خویش کلاهی، گاهی..
#محمد_سهرابی
@nabestaan
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و بُرد
#محمد_سهرابی
@nabestaan