فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 تا زمین در گردش و
💕 تا آسمان در چرخش است
🌸 یاد یاران چون شما
💕 در قلب ما آرامش است
🌸 تقدیم به شما دوستان عزیز
✨ #روزتون_چون_گل_زیبا🌸
@nabz_eshgh💛
زِ همه دست کشیدم
که تو باشی همه ام
با تو بودن
زِ همه
دست کشیدن دارد😌
@nabz_eshgh💛
✨﷽✨
✨ #فواید_روزه_داری
✍روزه آثار معنوی فراوانی به دنبال دارد که به برخی از آنها فهرست وار اشاره می شود:
🌸پارسایی🌸
مهم ترین رهاورد روزه، براساس آیه 183 بقره، رسیدن به گوهر پرارج تقواست. هدف از وجوب روزه، تربیت معنوی انسان و گذاشتن او در بزرگراهی است که به پارسایی منتهی می شود. تعبیر «لعلکم تتقون» در این آیه شریفه، پرده از رازی می گشاید که ملاک برتری آدمیان بر یکدیگر دانسته شده و فرجامی نیک به نام فلاح و رستگاری خواهد داشت.
🌸رهایی از بند تن🌸
با نگاهی به شرایط روزه داری، در می یابیم که این برنامه هدفی جز تربیت انسان و آسمانی کردن او ندارد. خداوند سبحان با دعوت به روزه، مقامی دیگر از انسانیت را پیشنهاد می دهد؛ انسانیتی رها از اسارت تن و خواهش های درونی. انسانیتی که با گذار از موانع ساده به دست می آید. چشم پوشی از آنچه تاکنون به راحتی بهره مند بوده آن هم برای مدتی معین. تلاش برای خدایی شدن. شکستن دیوار عادت هایی که مانع انس با معنویات است و انسان را از ترقی و تعالی باز می دارد.
🌸آرامش🌸
یکی از آثار معنوی روزه، آرامش قلبی است، در گران سنگی که بشریت امروز برای یافتن آن حاضر است از همه دارایی خویش بگذرد. درپرتو روزه داری، دل از هوی و هوس بریده و در دامن یاری که مبدأ و معدن آرامش است، پـناه می گیرد. روزه دار با توجه بیشتر به پروردگار و احساس نزدیکی به آن «قریب مجیب»، دل از اغیار بریده و سرشار از آرامش و طمأنینه می گردد. از این رو امام باقر(علیه السّلام) در سخنی کوتاه و زیبا فرمود: الصیام تسکین القلوب؛ روزه مایه آرامش دل هاست.»
✨ #رمضان
@nabz_eshgh💛
اصلا دلم خواست ❣
تو بشی دنیام ...😍😘
@nabz_eshgh💛
مورفین فقط حرف زدن با
کسی که دوسش داری ...♥️
@nabz_eshgh💛
📸از دریا نترسانم که من
در قلب تو جان میدهم
دریا بشی زیبای من
غرق نگاهت میشوم
@nabz_eshgh💛
🕊️🍃نبــض عشــ﷽ــق🍃🕊️(مذهبی وشیعه )به همراه کلی شعر،عکس ومتن
✨ #پارت_دو توجهی نداشت؛ انگار سرما در دلشان نشسته بود که نسبت به هم نوعی که از سرما در حال یخ زدن
✨ #پارت_سه
طعم شیرینی داشت این پسرم گفتن حاج علی؛ طعم دهانش که شیرین
شد، قلبش را گرم کرد.
-ارمیا هستم... ارمیا پارسا
حاج علی: فضولی نباشه کجا میرفتی؟
ارمیا: راستش داشتم برمیگشتم تهران؛ برای تفریح رفته بودم جواهرده.
حاج علی: توی این برف و سرما؟! ما هم میرفتیم تهران.
ارمیا: اینجور وقتا خلوته؛ تهرانی هستید؟
صدای زمزمه مانند دختر را شنید:
_جواهر ده رو دوست داره، روزایی که خلوته رو خیلی دوست داره.
حاج علی با چشمان غمگینش به زن نگاه کرد:
_هنوز که چیزی معلوم نیست عزیز بابا، بذار معلوم بشه چی شده بعد با
خودت اینجوری کن!
آیه در خاطراتش غرق شده بود و صدایی نمیشنید. صدای صحبتهای
َ ارمیا و حاج علی محو و محوتر می شد و صدای مردی در گوشش زنگ
میزد:
_وای آیه... انگار اینجا خود بهشته!
آیه با لبخند به مردش نگاه کرد و با شیطنت گفت:
_شما که تا دیروز میگفتی هر جا که من باشم برات بهشته، نظرت عوض
شد؟
-نه بانو؛ اینجا با حضور تو بهشته، نباشی بهشت خدا هم خود جهنمه!
آیه مستانه خندید به این اخم و جدیت مردش
صدای حاج علی او را از خاطرات به بیرون پرتاب کرد:
_آیه جان... بابا! بیا این آبجوش رو بخور گرمت کنه!
به لیوان میان دستان پدر نگاه کرد. لیوان را گرفت و بخارش را نفس کشید
این عادت همیشگی او و مردش بود به یاد اورد
مردش استکان را از روی میز برداشت و بخارش را نفس کشید و گفت:
✨ #ادامه_دارد...
@nabz_eshgh💛
✨ #پارت_چهار
_لذت خوردن یه چایی خوب، به اینه که اول عطرشو نفس بکشی...
مخصوصًا وقتی چای زنجبیل باشه!
استکان را به بینی اش نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید و با لذت
چشمانش را بست.
حاج علی لیوان چای را به سمت ارمیا گرفت: _بفرمایید، چای دارچینه،
بخور گرم شی!
لیوان را گرفت و تشکر کوتاهی کرد. نگاهی به اطراف انداخت. بارش برف
قطع شده بود؛ اما آنقدر شدید باریده بود که هنوز هم امکان حرکت
وجود نداشت؛ باید منتظر راهداری و امدادگران هلال احمر بمانند. دستی
جلوی چشمش قرار گرفت، حاج علی بستهای بیسکوئیت را مقابلش
گرفته بود:
_بخور، بهتر از هیچیه! وقت نشد وسایل سفر رو حاضر کنم؛ برگشتمون
عجله ای شد. حال دخترمم خوب نیست، زنها بهتر این کارا رو بلدن!
ارمیا: این حرفا چیه حاج علی، من مهمون ناخوانده شدم!
حاج علی لبخندی زد و نگاهش مات جادهشد:
_انگار این راه حالا حالاها باز نمیشه. چند ساعت پیش بود که بهمون خبر
دادن دامادم شهید شده، سریع حرکت کردیم بریم ببینیم چی شده؛ هنوز
نمی دونیم چیشده؛ اصلا خبر شهادتش قطعی هست یا نه؟
نگاه کنجکاو ارمیا به حاج علی بود؛ ولی نگاه حاج علی هنوز به تاریکی
مقابلش بود:
_یک سال پیش بود که اومد بهم گفت میخوام برم سوریه! میگفت آیه
راضی شده، اومده بود ازم اجازه بگیره؛ میدونست این راهی که میره
احتمال برنگشتنش بیشتر از برگشتنشه!
مرد و زن جوانش را بیوه کرد...
ُ
ارمیا پوزخندی زد به مردی که رفت و
پوزخند زد به زنی که شوهرش را به کام مرگ فرستاده... زنی که حکم مرگ
همسرش را داده بود دستش!
✨ #ادامه_دارد...
@nabz_eshgh💛