eitaa logo
❤نبض کربلا❤
581 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
71 فایل
بسم رب الحسین🖤 مداحی های احساسی آرام شور مولودی عکس های جدید حرم و استوری و استیکر و. 🖤جهت تبادل و تبلیغات و نظرات @hosan_313 ساخت تم و استیکر و لگو ارزان کپی باصلوات 🖤(تبادل+۶۰۰) ✔ تبلیغ 🖤زنده کربلا b2n.ir/BeainolHarameain?eitaafly
مشاهده در ایتا
دانلود
زهرای مرضیه خب نمیره کنار، در رو بدن زهرا باز شد...😔 چه اتفاقی افتاد؟! عملاً خب حضرت بچه اش سقط شد... دوم اینکه میخ رفت تو سینه ی زهرا سلام الله سه چون جمعیت خیلی زیاد بود و فشار آوردن کمر اسیب دید...😔 زهرای مرضیه اینجا دیگه باید بیوفته... فریاد بزنه کمک... فریاد نزد...!! نگفت کمک ...!! چرا؟! پای علی به این درگیری نباید کشیده بشه ... اصلا میخواد علی رو نجات بده دیگه ... ما روایت داریم پیغمبر فرمود هرکسی بشنوه یکی داره داد میزنه مسلمونا کمک و این نره به این کمک کنه مسلمان نیست ...
اگه اینا با شمشیر میزدن دست زهرا قطع میشد خون فواره میزد تو مسجد، مسلمونا از خواب بیدار میشدن... گفت: دست زهرا رو کوتاه کن نگفت قطعش کن... چی کار کرد؟! این شمشیر رو کشید شمشیر آهنه دیگه شروع کرد به پهنای شمشیر به بازوی زهرا زدن😔 چرا حضرت این کارو کرد؟! حضرت دعوا رو کشید سمت خودش و همه توجه ها... انقدر نگه داشت تا چی شد؟! استخوان دست شکست😔 نتیجه؛ دست دیگه در اختیار زهرا نیست دیگه اون گفت من دیدم زهرا کمر علی رو گرفته نگه داشته این زد زد زهرا رها نکرد دست زهرا شل شد افتاد😔
علی رو بردن... حساب کنید هم دستش شکسته، هم بچه افتاده هم میخ...😔 نگاه کرد دید علی رو بردن کنار منبر دست ها بسته... شمشیر رو آوردن بالا سر علی... شمشیر رو به علی نشون داد و علی رو دو زانو نشوندن، عین کسایی که میخوان از پس گردن، گردن بزنن نشوندن دست ها رو از پشت بستن، دو زانو علی رو نشوندن دست انداخته گردن علی رو آورده پایین شمشیر رو آورده بالا... میگه علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم حضرت سکوت کرد... دوباره گفت: علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم حضرت دوباره سکوت کرد...
زهرای مرضیه دید الان بار سوم رو بگه شمشیر اومده پایین وعلی... چی گفت؟! یهو فریاد زد ابوبکر به خدا قسم اگر مویی از سر پسرعمم کم بشه همین الان نفرینتون میکنم... تا حضرت فرمود نفرینتون میکنم یهو باد وزید مسجد شروع کرد به لرزیدن هوا تار شد... ابوبکر ترسید عه زهرا از یه مسیر دیگه ای امده... چی شد؟! از نیت کشتن علی منصرف شد یه اشاره کرد به اینی که شمشیر دستشه گفت دفعه سوم رو نگو ... ادامه دارد...
سلام الله علی میدونست که زهرا خودشو سر پا نگه داشته...😔 دست شکسته، کمر شکسته ... زهرا نگه داشته خودشو سلمان و اینا رو حضرت به یه اشاره گفت بیعت کنید اینا تو صفوف رفتن حضرت فرمود سلمان به داد زهرا برس... بگو درود بر تو عملیاتت موفق شد دیگه به خودت زحمت نده... اقا سلمان اومد گفت دختر رسول الله علی میگه کار تمام شد... تا اینو گفت زهرا افتاد بیهوش شد زهرا افتاد بیهوش شد ابوبکر به او نگاه کرد مسلمونا همه دارن زهرا رو نگاه میکنن الانه که از خواب غفلت بیدار بشن... به علی گفت پاشو برو زهرا رو جمع کن، دست علی رو باز کردن رفت زهرا رو کشید برد تو خونه یه پرده در خونه اویزون کرد قضیه تمام شد و بیعت هم نکرد!!
حالا زهرا تو خونه افتاده، باید به هوشش بیارن کمرش شکسته... بازوش....😔 پیغمبر اکرم فرموده بودن: فاطمه بِضعَتةٌ مِنی فَمَن آذاهَا فَقَد آذانی فاطمه پاره ی تن منه هر کس او را اذیت کنه منو اذیت کرده اینو همه ی مسلمونا شنیده بودن... این ۱۱ نفر چون بیعت کردن دیگه رفتن تو صفوف با فاصله تو صف های جماعت نشستن... این به بغل دستی گفت فلانی یادته پیغمبر گفت فاطمه بِضعتةٌ مِنی؟! -گفت اره!! گفت اینا که فاطمه رو زدن که...؟! کمرشو شکوندن که... -راست میگی 🤔 +پیغمبر نمیتونه از این راضی باشه -نه +پس این چجوری جانشین پیغمبره؟!
-راست میگیا این به اون بگو اون به این بگو... یهو جو تو مسجد پیچید عه... به ابوبکر رسید چی کار باید بکنه؟! ما باید بریم از زهرا رضایت بگیریم قضیه حل بشه اومدن سراغ علی، علی که قرار بود فراموش بشه تا بُکشنش شد طرف مذاکره... +علی -بله؟! +ما میخوایم بیایم عیادت زهرا ازش معذرت خواهی کنیم -من باید به زهرا بگم اجازه بده حضرت فرمودن نمیخواد بیان یه چند روز معطلشون کرد، تو مدینه یهو شایعه شد علی نمیزاره... حضرت فرمود بیاین... ابوبکر و عُمَر میخوان بیان دیدن دختر پیغمبر خب زنه، با یه گروهی از زنهای مدینه اومدن نشستن ... دختر رسول خدا حالت چطور؟! حضرت یه آهی کشید...گفت حالم چطوره؟! از دنیای شما بیزارم دارم میرم ... گفت و گفت... یهو گفت: ابوبکر شنیدی پدرم گفت فاطمه خدا به رضای تو راضی میشه و به غضب تو غضب میکنه؟! گفت: آره شنیدم گفت: عُمر تو هم شنیدی؟! آره شنیدم فرمود: ابوبکر شنیدی پیغمبر گفت : فَاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنِّی ‏فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی گفت: اره شنیدم فرمودن عُمر تو چی؟! گفت: آره شنیدم...
میبینید از این دوتا اقرار گرفت... فرمود: خدایا شاهد باش من از این دوتا راضی نیستم... این پارچه رو کشید رو صورتش دیگه حرف نزد هر چی گفتن یا بنت رسول الله یا غرة عین رسول الله .... نخیر... علی ابن ابیطالب فرمود پاشید برید فاطمه رو به بیهوشیه پاشدن اومدن ... اون زنها هم اومدن بیرون، زنها مورد سوال قرار گرفتن چه خبر ؟! فاطمه از دست اینا راضی نیست...!! اوضاع بدتر شد چه کنیم این جو رو بشکونیم...؟! حالا دیگه زهرای مرضیه رو به اخرتِ... اون جلسه که اومدن فهمیدن، میدونید زهرای مرضيه سلام الله کلا جسمش ضعیف بود، خب کمرش که شکست ... سینه هم که سوراخ شده بود... دست هم شکسته بود... مداوا هم نمیشد... این شروع کرد ضعیف شد، این ضعیف شدن یک مطلبی داره که علی ابن ابیطالب مثلا موقع غسل کمک کار نداشت موقعی که زهرا رو میخواست تو قبر بزاره کمک کار نداشت.. من گفتم علی کمک کار نمیخواست...😔
چرا ؟! زهرای مرضیه ازش چیزی نمونده بود اصلا...😔 روایت درمورد زهرا چی میگه ؟! از زهرا یه شبحی مونده بود... خب زهرای مرضیه داره میره، اینا فهمیدن... گفتن چی کار میکنیم تو تشیع جنازه اش میایم میزنیم تو سرو کله ی خودمون ... اقا دختر پیغمبر چه و چه ... یه گنبد و بارگاه درست میکنیم بعد میریم عزاداری بعد میگیم همه چی تمام شد زهرای مرضیه اینو از دست اینا گرفت اون شب اخر فرمود علی جان بیا بشین وصیت نامه نوشتم نه اینکه بگه وصیت کنما و بنویس گفت نوشتم... چی نوشتی؟! یا علی منو شبانه غسلم کن... شبانه کفن کن... شبانه دفن کن... و قبرمو به کسی نشون نده...
چشم...😔 البته اجرای این برای علی خیلی سخت بود چرا؟! حضرت زهرا سلام الله چندتا بچه داشت؟! چهارتا حالا دوتاش امام بودن، اما دوتا دخترن زینب و ام کلثوم وقتی حضرت زهرا از دنیا میره زینب کبری پنج سالشه، ام کلثوم چهار سالش، اونوقت اینا بچه هایی بودن که زهرای مرضیه اصلا به کسی اجازه نمیداد کار اینا رو انجام بده همه کارا رو خودش انجام میداد وقتی که مادری با تمام وجود درخدمت بچه باشه بچه همه ی علاقه اش میره سراغ مادر... تنها زمانی که زهرای مرضیه به این بچه ها خدمت رسانی نکرد کی بود؟! موقعی بود که تو خونه افتاد چرا؟! خب یه دستش شکسته بود دیگه کمر و ... حضرت نمیتونست تکون بخوره و این یکی دستشو اصلا تکون نمیداد... حالا براتون میگم چرا تکون نمیداد دستشو...
وقتی بچه ها دور بستر مادر می چرخیدن هی نگاه میکردن ببینن حالش خوب میشه؟! نمیشه؟! این چند وقته فضه کار میکرد اون روز آخر حضرت زهرا فرمود فضه شونه و آب بیار امروز من سر اینا رو شونه کنم حضرت نمیتونست بلند بشه بشینه همون خوابیده یکی یکی بچه ها اومدن کنار مادر نشستن حضرت فقط یه دست رو دراورد احساس کردن مادر داره حالش خوب میشه... خب این سر شانه شد... علی ابن ابیطالب، بچه ها رو صدا کرد... زینب، ام کلثوم، حسن، حسین بیاین چیه بابا؟! مادرتون از دنیا رفت...😔 خب حالا حساب کنید اینا چه وضعیتی دارن؟! فرمود امشب به وصیت مادرتون ما باید پیکر مادرتون رو بشوریم شما امشب سرو صدا نباید بکنید تا کسی نفهمه... اینا خاله ندارن، چون حضرت زهرا خواهر نداشت اینا دایی ندارن... عمو دارن، اما عموشون با اوناست بنابراین خانه ی زهرا اصلا فامیل نداره...
خب یکی بیاد، تنهای تنهان دیگه... شما امشب نباید گریه کنید باید ساکت باشید من پیکر رو بشورم دفن کنیم خب حضرت نیمه ی شب میخواد بشوره که کسی نفهمه دیگه باید همه ی مدینه بخوابن خوابها سنگین بشه بابا اینام الان مادر رو از دست دادن... امیرالمومنین فرمود: حسن جان برو سلمان رو بگو بیاد سلمان پیر مرد آمد حضرت فرمود سلمان تو این اتاق بشین با اینا صحبت کن، سرشون رو گرم کن من پیکر زهرا رو بشورم... سلمان علم اولین و اخرین داره با زینب صحبت میکنه با ام کلثوم خاطره بگه که اینا ... نمیتونستن گریه نکنن آستین ها رو کرده بودن تو دهنشون که حداقل گریه اشون بیاد صدای جیغشون نره هوا😔 علی ابن ابیطالب هم آروم آروم ... بعد یهو سلمان دید علی زد زیر گریه... ای دل غافل گفت: اقا من بچه ها رو به زور ساکت نگه داشتم... فرمود سلمان این به من نگفته بود دستش تو اون ضربه ها شکسته...😔
چرا؟! چون وقتی علی ابن ابیطالب اومد بشوره دستشو که بلند کرد دید عه...😔 این خیلی ها...!!😔 یعنی آقا ما این بزرگوارا الگوهامونن شیعه نازنازی نیست که... پونزده روز ... شما نمیدونی من چی میگم باید دستت بشکنه تا بفهمی یعنی چی پونزده روز زهرا دسته رو تکون نداده تا مولا نفهمه😔 دلیل هم داشتا نگید چرا؟! دلیلشم این بود که حضرت زهرا اگر میگفت دست من شکسته علی باید میرفت بیرون پزشک میاورد علی اگه میرفت بیرون اینا همه رو از کمک به علی ممنوع کرده بودن، علی بره بیرون باید به اینا خواهش کنه... میگن بیعت کن تا بهت بدیم!! زهرا برای اینکه به اینا مبتلا نشه به علی نگفت که دستم شکسته تا علی بیرون نره... ادامه دارد...
سلام الله خب آقا جنازه رو شست، کفن کرد نگاه کرد دید که بچه ها دارن از دنیا میرن😔 چرا؟! نمیتونن گریه کنن... دهن رو گرفتن به پیکر نگاه میکنن الانه که زینب بمیره حضرت فرمود حالا بیاین خداحافظی کنین ولی ساکت!! اومدن خودشون رو انداختن رو مادر آروم آروما آقا امام حسن مجتبی این صورتشو چسبونده بود به کف پای مادر آرام آرام میگفت مادر من حسن توام😔 خب این وضعیت وداع چیز عجیب غریبیه امیر المومنین میگه یهو دیدم بندهای کفن باز شد فاطمه دست ها رو دراورد بچه ها رو بغل کرد تو سینه اش...😔 نجات داد دیگه...!! علی ایستاده داره نگاه میکنه یهو جبرئیل آمد علی بچه ها رو بلند کن... چیه؟! ملائک نمیتونن ببینن اونجا غوغائیه... من سوالم اینه این علی چطوری تحمل میکرد؟!😔 البته براتون بگما علی اون شب پیر شد...🥀 خب برداشت بچه ها رو، حالا میخواد نماز بخونه نماز میت دیگه پیش نماز علیِ حسن حسین زینب ام کلثوم سلمان ایستاد جلوی اینا الله اکبر ... اَللهُمَّ اِنا لا نَعلَمُ مِنهُ اِلا خیرًا... ای خدا...
من به شما بگم حدس من اینه که علی ابن ابیطالب ممکن بود سر قبر از دنیا بره... علی مایه ی تسکین بچه ها بود حالا علی رو کی تسکین بده؟! علی تنهای تنها بود... 😔 پیکر رو گذاشت لب قبر خودش رفت تو قبر پیکر رو بلند کرد بذاره یهو رسول الله امد... علی بده به من زهرا رو... حضرت نشست تو قبر السلام علیک یا رسول الله رسول الله نمیدونی بعد از تو چه کردن...😔 هی گفت گفت گفت... فرمود یا رسول الله من این ودیعه ای که بهم دادی برگردوندم، امانتیت رو برگردوندم اما اقا فرصت نیست برات بگم چی شد خودت بپرس چی شد... قبر رو پوشوند... بچه ها پاشین بریم چرا؟! الان مردم بیدار میشن میفهمن...!! رفت تو خونه....
صبح اومدن... اومدن تشییع... تو خونه بچه ها گریه میکنن علی فرمود دفن کردیم... کِی دفن کردین؟! دیشب!! دختر پیغمبرو تو نیمه شب دفن کردین؟! کی به تو گفت؟! به چه مجوزی؟! خودش گفت، اینم وصیت نامه... این حرفا قبول نیست... قبرستان عمومی مدینه بقیعِ گفت بریم بقیع... چی کار میکنید؟! برید جنازه رو دربیارید... اومدن دیدن عه چهل نفر دیشب دفن شدن... قبر... قبر... قبر... همه تازه فهمیدن کار علیِ ... گفت: باز کنید در قبر ها رو یهو دیدن علی ابن ابیطالب با شمشیر داره میاد رفت بالا سر قبرها نشست فرمود به خدا قسم اگر کلنگتون به یکی از این قبر ها بخوره قبرستان رو با خونتون رنگی میکنم... عه علی جان تو برای زهرا شمشیر نکشیدی برای قبرش شمشیر کشیدی؟! بله!! چرا؟! به دو دلیل:
اول اگر این قبر باز بشه همه ی زحمت های زهرا رفته هوا یه عزاداری میکنن و یه گنبد و بارگاه تمام شد... دوم این شمشیر به جنگ نمیکشید چرا؟! علی علیه السلام فرمود که اقا چرا میخواین در قبرو باز کنید؟! شما در قران میگید هر کس وصیت کرد به وصیتش عمل کنید اگه به وصیت عمل نکردید شما کافرین... یه مسلمون از دنیا رفته، زهرا دختر پیغمبر، نه!! همسر من، نه!! مسلمون، که بود!! بابا یه مسلمون از دنیا رفته یه وصیت نامه نوشته ایناهاش... تو این وصیت نامه نوشته که قبر منو کسی نفهمه چرا میخواین خلاف این وصیت نامه عمل کنید؟! همه برگشتن گفتن ابوبکر چرا میخوای بر خلاف وصیت نامه عمل کنی؟!
ابوبکر موند!! اگه بگه پنهان بودن این قبر یعنی چی ماهیتش لو میره، اگه نگه مردم میگن چرا؟! دلیلی نداشت گفت خب اگه وصیت کرده هیچی دیگه... چی شد؟! شمشیره به جنگ نکشید... رفتن، قبر پنهان موند ... حالا گفت و گوی مدینه شد قبر ... چرا زهرا قبرش مخفیه؟!🤔 چرا اینجوری شد؟! این به اون بگو اون به این بگو ... جو مسجد خراب شد ابوبکر دید کار داره از دستش میره چه کنیم؟! عباس عموی پیغمبر با اینا بود... رفت پیش عباس بهش گفت برو پیش علی بهش بگو علی من فعلاً رئیسم فعلاً اینا منو جانشین پیغمبر میدونن تو بخوایی یا نخوایی این وضعیتی که الان هست داره کارو از دست من بیرون میکنه... از دست من بره بیرون به تو نمیرسه... چی میشه؟! همه چی به هم میریزه بگو اگه میخوای اوضاع بهم نریزه از خونه بیا بیرون عباس اومد گفت حضرت فرمود برو بهش بگو من به خانه شما حمله کردم یا شما به خانه ی من حمله کردین؟! من اگه اینجور از خونه بیام بیرون مردم چی میگن؟! نمیگن این مثلا خیلی بی غیرته و ایناس... عباس گفت: چرا میگن راهش چیه؟! فرمود راهش اینه این دونفر بیان از من معذرت خواهی کنن رسماً از من دعوت کنن از خونه بیام بیرون
عباس رفت بهشون گفت گفتن باشه میایم معذرت خواهی میکنیم رسماً ابوبکر و عمر اومدن خانه ی علی... علی ببخشین اینجوری شد چیو ببخشم ؟! اومدیم حمله کردیم زهرا... فرمود: اما مسئله ی زهرا موکول به خدا خدا میدونه باهاتون چی کار کنه، تو این دنیا باهاتون کاری نداره صاحب خونِ دیگه صاحب دمِ اما اینکه بیام از خونه بیرون میام ولی یه شرط داره! شرطش چیه؟! باهاتون بیعت نمیکنم، تو حکومتتون دخالت نمیکنم... گفتن علی تو از خونه بیا بیرون بیعت نکن... علی از خونه رفت بیرون ... نتیجه چی شد؟! کشته نشد، از خونه هم اومد بیرون، بیعت هم نکرد
حالا فهمیدی زهرا برا اسلام چه کرد؟! همه ی اسلام رو دوش زهرا بود اما این آسون نبود که... چرا؟! پیغمبر اکرم بیست و سه سال کار کرد اسلام رو آورد بالا، وقتی از دنیا رفت یهو این اسلام اومد ته ته... دشمن این پاشو گذاشت رو خرخره ی اسلام زهرای مرضیه دست اسلام رو گرفت آورد این بالای بالا تو اون بیست و سه سال پیغمبر چه کشیده بود؟! فرمود تو این بیست و سه سال من به اندازه ای اذیت شدم که هیچ پیغمبری اذیت نشد تمام اون اذیت ها تو اون بیست و سه سال بود همه ی اونا یهو جمع شد تو هفتاد روز ریخت رو سر زهرا سلام الله زهرا نجات داد اسلام رو... علی امد بیرون... خب حالا علی چه کنه؟! علی ابن ابیطالب باید اسلام رو زنده کنه مشکلش چی بود؟! نیرو نداشت!! علی نیرو نداشت با فضایی که ایجاد شد، علی شروع کرد نیرو تربیت کردن، چی کار کرد؟! این سازمان شیعه رو پایه گذاری کرد با چند نفر شروع شد؟! با چهار نفر هسته اولیه سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ادامه دارد...
سلام الله سلمان، اباذر، مقداد، عمار، کار رو شروع کردن جذب افراد به چی؟! به اسلام علوی، به اسلام اصل، اینا میدونستن علی امامه؟! بله با دستور تقیه ماموریت جذب افراد رو پنهانی شروع کردن اینا رو فرستاد تو حکومت ابوبکر و عمر گفت برید اینا میخوان فرمون رو کج کنن ماشین اسلام رو بندازن تو دره تا دیدید داره کج میشه صافش کنید رفتن... همه فکر کردن اینا جذب شدن؛ شروع کردن یار درست کردن... بیست و پنج سال گذشت... علی تو مدینه به قدرت رسید!! عه علی تو مدینه چرا به قدرت رسید؟! اینا اون سازمانه رو نمیشناختن که علی داره تربیت میکنه این سازمانه ویژگیش چی بود؟! مردم اونا رو قبول داشتن و اونا علی رو قبول داشتن ولی مردم اونا رو اموی میدیدن...
این عمار و یاسر که شما میشناسین... این عمار و یاسر در جهان اهل سنت شیعه نیستن که، در نظر اهل سنت فرق بیت عمار و عُمر یه (الف) میگن عمار عمرِ و عمر عمار... عمار هفت سال از طرف عمر در کوفه مسئول امور مالی بود... خب قبولش داشتن، منتها برای کی کار میکرد؟! برای علی ابن ابیطالب اما اونا یه جداره ای در شام درست کرده بودن به نام معاویه... معاویه کجاها دستش بود؟! سوریه ، اردن، لبنان حساب کن اینا جداره ی دور بیت المقدسه، بیت المقدس وسط ایناست معاویه خط اصلی یهود بود... علی ابن ابیطالب وقتی تو مدینه به قدرت رسید یهو یهود از خواب پرید عه این چرا به قدرت رسید؟! نگاه کردن وقتی علی به قدرت رسید سازمانی که در تقیه بود از تقیه در اومد یکی رو فرماندار اونجا کرد... یکی مسئول فلان جا... عه علی سازمان داشته؟! آره
شروع کردن سازمانش و از دستش دربیارن ، بخوره زمین چی کار کردن؟! شروع کردن جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان... یاران علی رو از دستش گرفتن تو جنگ صفین علی داشت کارو تمام میکرد اما... چرا؟! جنگ صفین کجا بود؟! تو مرز شام، علی ابن ابیطالب اگه شام رو عبور میکرد بیت المقدس رو گرفته بود... داشت تمام میشد کار یهو قران ها رو بردن بالای نی... عه شمشیرا غلاف شد... فرمود: بجنگین گفتن: نه دیگه ما برا اسلام میجنگیدیم چرا ...؟! اونهایی که در جنگ صفین بودن شیعه نبودن که همه سنی بودن فرمانده هان اینا که اینا رو اورده بودن شیعه بودن که اونا شهید شده بودن... عمار شهید شده بود، خضیمه شهید شده بود ابولحیثم هم شهید شده بود یکی از فرمانده هان علی زنده بود مالک شمشیر رو گذاشتن گردن علی یا مالکو برگردون یا میفرستیمت اخرت
جنگ تعطیل شد میدونید یعنی چی؟! یعنی اون سپاه موته که قرار بود بره قدس رو آزاد کنه این دوباره برگشت... علی رو از جداره ی قدس برگردوندن، این بار دومی بود که برمیگشت، علی برگشت شهید شد 😔🥀 شهید شد ... اقا اون سازمان... سازمان یهود هم امام شیعه رو داشت میدید که علی و حسن بود هم سازمان لو رفته بود... نیرو راه انداخت با حسن بن علی بجنگه، حسن و حسین و اون سازمانو بزنه کار تموم بشه امام حسن علیه السلام با کمال زیرکی نامه نوشت به معاویه که چرا داری جنگ رو ادامه میدی؟! معاویه گفت: میخوام به ریاست برسم!! حضرت فرمود: ریاست برای تو، جنگ رو تعطیل کن، مسلمونا از جنگ خسته شدن ای دل غافل ... حضرت نامه رو سرگشاده داد همه ی مسلمونای شامی گفتن درود بر حسن بن علی جنگ رو تعطیل کرد همون قضیه که سر قبر(حضرت زهرا سلام الله) بود اینجا پیش اومد ... معاویه میخواست اینو توضیح بده که ما باید جنگ رو ادامه بدیم لو میرفت، توضیح نده جنگ دلیل نداشت صلح قبول شد امام حسن و امام حسین از جلوی اون تیغ اومدن عقب حضرت به اون سازمان فرمود: برید پنهان بشین مخفی بشین...
اقا هر چی معاویه تلاش کرد راهی پیدا کنه سازمانو پیدا کنه نکرد امام حسن رو شهید کرد😔🥀 زمان امام حسین علیه السلام نوشتن که اقا علنی بشیم ؟! فرمودن: نه پنهان ده سال گذشت معاویه از دنیا رفت امام حسین علیه السلام سازمان رو علنی کرد، کجا بود مقر سازمان؟! کوفه مسلم رو فرستاد کوفه فرمود: برو سازماندهی بکن ولی اقدام نکن تا من بیام امام تا اخر خط رو میدید... دشمن زیرکی کرد یه جاسوس فرستاد رفت تو کوفه سازمانی که مسلم اورده بود شناسایی کرد به این سازمان ضربه زد همه ی روئسا رو گرفت اورد تو زندان... یزید مامور سازمان یهود بود خوشحال بودن هم سازمانو پیدا کرده بودن هم امام رو میزنیم داغون میکنیم امام حسین رسید به کربلا احساس اونا این بود که حسین و سازمانش تو کربلان غافل از اینکه حسین در کربلاست سازمانش در زندانه اون ضربه رو اونا اشتباه کردن تو کوفه زدن دیگه سازمان رفته بود تو زندان... حسین بن علی با هفتاد و دونفر تو کربلا... حسین شهید شد...!!🥀 اقا طومار اینا رو بهم ریخت... امام سجاد علیه السلام از کربلا نجات پیدا کرد به سازمان گفت حالا کار کنید با این پتانسیل... کار کردن هر چی سازمان یهود تلاش کرد سازمان شیعه رو پیدا کنه پیدا نکرد یکی بعد دیگری امام ها رو کشتن تا رسید به امام هادی ادامه دارد...