eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3هزار ویدیو
40 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است. فکر می کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت؟ نه... او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا می خواهی که اکنون چه کنم؟ مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود: مغازه ام سوخت، اما ایمانم نسوخته است. فردا باز هم شروع به کار خواهم کرد °‌‌‎‎‎‎•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•° ‌‌‎‎‎‎♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]• ✯ ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 @nabzeshgh ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 نبض عشق ‌‌ ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍ ‌‌‎‌‌‌‎‌
جوانی چست، لطیف، خندان، شیری‌زبان در حلقه‌ی عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوعی غم نیامدی و لب از خنده فراهم. روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیوفتاد، بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوس پژمرده. پرسیدمش: چه‌گونه‌ای؟ چه حالتست؟ گفت: تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم. چون پیر شدی ز کودکی دست بدار بازی و ظرافت به جوانان بگذار طرب نوجوان ز پیر مجوی که دگر ناید آب رفته به جوی دور جوانی به شد از دست من آه و دریغ آن زمن دل فروز پیر زنی موی سیه کرده بود گفتم ای مامک دیرینه روز موی به تلبیس سیه کرده گیر راست نخواهد شدن این پشت کوز °‌‌‎‎‎‎•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•° ‌‌‎‎‎‎♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]• ✯ ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 @nabzeshgh ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 نبض عشق ‌‌ ‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍ ‌‌‎‌‌‌‎‌
پیر مرد دانایی به نوه اش گفت : فرزندم تا حالا دانسته ای که بهشت مجانی است و دوزخ را باید با پول خرید نوه اش گفت : پدربزرگ چگونه بهشت مجانی است اما دوزخ رو باید با پول خرید ؟؟؟؟ پیرمرد گفت؟؟؟ پسرم نماز و روزه و کارهای نیک ، بابتشان هیچ پولی پرداخت نمیکنی و بهشت مجانی به دست می آید ؛ اما شراب و زنا و قمار و ربا بابتشان پول پرداخت میکنی پس جهنم را باید با پول خرید قضاوت با شما؛: کدام بهتر است؛ بهشت ؟؟ ((مجانی )) جهنم ؟؟ ((پولی))
‌🍁 ‍ 💕ﻓﺮﺩﯼ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺳﺎﻝ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻓﻨﻮﻥ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺖ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﻭ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﻡ. ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ، ﯾﮏ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ، ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﻠﻤﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻫﮕﺬﺭﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﻫﺮﺟﺎﯾﯽ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﯾﮏ ﻋﻼﻣﺖ ﺑﺰﻧﻨﺪ... ﻏﺮﻭﺏ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ! ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﻋﯿﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﮑﺸﯽ؟ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ... ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺘﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ : "ﺍﮔﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺍﺻﻼﺡ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺪ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ! ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﺍﺻﻼﺡ ﻧﻪ. زیبافکرکنید
✏️ گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل، گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت:" همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی باید خدا رو شکر کنی!"
« مرد بقال و روغن ریختن طوطی» ✨بقالی طوطی زیبا و خوش نوائی داشت و با مشتریان نکته ها می گفت و آنان را به خود سرگرم می کرد و هر وقت که بقال از دکان بیرون می رفت ، طوطی مواظب دکانش می شد . روزی طوطی در دکان به پرواز درآمد و شیشه های روغن گل را بر زمین ریخت . بقال وقتی که به دکان بازگشت و دید که روغن ها روی زمین پخش شده خشمگین شد و چنان ضربتی بر سر طوطی نواخت که پرهای سرش فرو ریخت و تا چند روز از سخن گفتن و بانگ برآوردن خودداری کرد . این گذشت تا اینکه روزی جولقی از کنار دکان می گذشت ، همینکه چشم طوطی به او افتاد خیال کرد که طاسی آن مرد نیز سببی مانند طاسی او دارد . پس ناگهان طوطی به سخن آمد و از آن مرد پرسید ” تو مگر از شیشه روغن ریختی ” مردم از شنیدن این سخن و مقایسه طوطی به خنده افتادند زیرا که طوطی قیاس نابجا کرده بود و طاسی خود را با طاسی آن مرد یکی فرض کرده بود . ✨مولانا در این داستان ضمن ایراد نکته های ظریف عرفانی ، قیاسهای ناروا و مقایسه های بیجائی را که معمولا میان مردم رواج دارد مورد نقد قرار داده است. 🍃
مرد خسیس از خسیسی پرسیدند:آیا تا به حال جان کسی را از مرگ نجات داده ای؟ گفت: آری! جان یک نفر را! گفتند چطور؟ گفت:روزی چند درهم به فقیری کمک کردم. مرد فقیر داشت از شدت خوشحالی جان می داد. من آن پول را از او گرفتم تا او خدایی ناکرده از شدت خوشحالی ذوق مرگ نشود!!!!!! مهربان باشیم... هیچکس از مهربانی نمرده...
..    .....رفاقت حکایت سنگهای   کنارِساحله اول یکی یکی جمع شون   میکنی تو بغلت ،،،،،بعدش یکی یکی                  پرتشون میکنی تو آب اما بعضی وقتها یک سنگهای قیمتی گیرت میاد،،،،،،که هیچ وقت .تونی.پرت‌شون.کنی.....•••//
می گویند ملانصرالدین از همسایه اش دیگی را قرض گرفت . چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد ، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا دادبه این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد . همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت مگر دیگ هم می می میرد؟ چرا مزخرف میگی!!!! جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی زاید. دیگی که می زاید حتما مردن هم دارد.
📎 ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﺍﻯ ﺑﻤﺮﺩ، ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺧﻴﻠﻰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﺑﺮ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺩﻓﻦ ﻛﺮﺩ. ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﻗﺎﺿﻰ ﺷﻬﺮ ﺭﺳﻴﺪ و ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﺳﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﺨﺎﻙ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﻗﺎﺿﻰ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻗﺎﺿﻰ، ﺍﻳﻦ ﺳﮓ ﻭﺻﻴﺘﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﺮﺽ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﺮ ﺫﻣﻪ ﻣﻦ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ. ﻗﺎﺿﻰ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻭﺻﻴﺖ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺳﮓ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﻮﺕ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻭﺻﻴﺖ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﺑﺪﻫﻢ و ﺳﮓ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﻛﻪ ﻗﺎﺿﻰ ﺷﻬﺮ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ. ﺍﻳﻨﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ. ﻗﺎﺿﻰ ﺑﺎ ﺗﺎﺛﺮ ﻭ ﺗﺎﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﻋﻠﺖ ﻓﻮﺕ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺳﮓ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻭﺻﻴﺖ ﻧﻜﺮﺩ؟ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺍُﺧﺮﻭﻯ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻣﻨّﺖ ﻧﻬﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺮو، ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻭﺻﺎﻳﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺁﮔﺎﻩ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺗﺎ بدان ﻋﻤﻞ ﻛﻨﻴﻢ....
📔 آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا" به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیب می کند دوست داشته باشی؟ آهنگر، سر به زیر آورد و گفت: وقتی می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود. اگر نه، آن را کنار می گذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا! مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار!
👈کلاغی که مامور خدا بود ! آقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود: یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن. سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون . دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی.. گفت اون روز اردو برای ما شد زهرمار، توکوه گشنه بودیم همه ماست و سبزی خوردیم. خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن. وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگ هست! و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود. اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت... حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد! خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه؟! ✨امام حسن عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آنکه نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است. چقدر به خدا حسن ظن داریم؟! ─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─