eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
3هزار ویدیو
40 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
. امده نیامده پرس و جو میکردم که اهل وروزه هستند یا نه🌺 هم مثل بقیه اصلا برایم مهم نبود که 🏠 دارد یا نه ,🌺 زندگیش چطور است یا 💵 چقدر است.🌺 معیار اصلیم نبود.شکر خدا حمید از نظر دین وایمان کم نداشت واین خصوصیتش مرا به 💍 با او دلگرم میکرد🌺 هم به گفته خودش حجاب وعفت مرا دیده بود🌺 اعتقادم درباره امام وولایت فقیه وانقلاب اطمینان پیدا کرده بود🌺 تصمیمش برای 💍 مصمم تر شده بود🌺 #🏠(خانه) #💵(درامدش) #💍(ازدواج) . 34. (ص): زنان شما ;زنانی هستند که عفیف وپاکدامن باشند🌺 💓 @nabzeshgh
❣وقتی از ** نتونستم ایرادی پیدا کنم سراغ خودم رفتم. سعی کردم از خودم یک بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلا از من پشیمان شود، برای همین گفتم: من آدم هستم، بداخلاقم، صبرم کمه، امکان داره اذیت بشی، حمید که متوجه قصد من شده بود گفت: شما هر چقدر هم عصبانی بشی من آرومم، خیلی هم ، بعید میدونم با این چیزها جوش بیارم. گفتم: اگه یه روزی یا دانشگاه برم، خسته باشم، غذا درست نکرده باشم، خونه باشه، شما ناراحت نمیشی؟ گفت: اشکالی نداره، زن گل 🌹 میمونه، حساسه، شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی من میکنم. خلاصه به هر زدم حمید روی همان پله اول مانده بود، از اول تمام عزم خود را جزم کرده بود که بله را بگیرد، محترمانه باج میداد و هر چیزی میگفتم قبول می‌کرد. 📌حال خودم هم عجیب بود، حس میکردم او شده ام، با متانت خاصی حرف می‌زد، وقتی صحبت می‌کرد از ته محبت را از کلماتش حس میکردم، بیشترین چیزی که من رو درگیر خودش کرده بود چشم های حمید بود. گویی قسمت این بود چشم هایی بشوم... 🙈 📚یادت باشه ❣شهید حمید سیاهکالی مرادی 💓 @nabzeshgh
یه شب بود.🌧 فرداش حمید امتحان داشت.📝 رفتم تو و شروع کردم به لباس ها .👕 همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟ دو زانو کنار نشس و دستهای زدمو از تو تشت بیرون آورد و گفت: ازت میکشم 😓😌 من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم.😔 که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای مجبور باشه ...😓 حرفشو قطع کردم و گفتم : من مجبور نیستم .🙂 با این کار رو انجام میدم. 😊 همین قدر که درک میکنی. می فهمی. هستی برام کافیه. 😇 🌺 ☺️✋🏻 ༺҈ ⍣҈  N҈ a҈ b҈ z҈ e҈ s҈ h҈ g҈ h҈ ⍣҈  ༻҈  💝 ❤️ 🧡 💛 💚 💙 💜 💖 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh