هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
41.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•••
°• حسنــم غــریب است...!
▪️شیخ احمد ڪافى(ره) مے فرمـــود :
يكى از منبــرى هاى مهم تهران مرحوم
شيخ على اكبر تــــرك بود خيلى منبری
خوبى بود.او دو خوبى داشت يكى آدم
رشيـــدی بود ، دوم آدم متــــدينى بود.
°• ايام #فاطميه عراق مى آمد فاطميـه
اول را كربلا منبر مى رفت فاطميه دوم
نجف، من از #خودش شنيدم . مرحوم
حاج شيخ على اكبـر تبريـــزى مى گفت:
من جــوان بودم تبريز منبــــر مى رفتم.
ماه رمضــان تا شب بيست و هفتـم ماه
پيـــش نيآمد که مــن یک شب نـامى از
آقـا امـــام #حسن(ع) ببريم غرضى هم
نداشتم زمينه حــــرف جور نشد ، گفت
همـــــان شب بيست و هفتم میخوانیم،
رفتم خانه خوابيدم .
°• در عالم رؤيــــــا مشرف شدم محضـر
مقدس بىبى #فـاطمه(س) سلام كـردم
حضرت كِــدرانه جوابم داد. گفتم بى بى
جان ،من از آن نوكـرهاى بى ادب نيستم
اسائه ادبـى خيـال نمیکنم از من سر زده
باشـــد كه از من نــاراحت شده باشيد !
چـرا اين طــــــور جـواب مرا مى دهيد؟
حضرت فرمود: حاج شيخ مگــر #حسن
پســر من نيست؟ فهميدم كار از كجا آب
خورده ، چرا يـادى از حسنـم نمى كنى؟
#حسنم غریب است ، مظلـوم است...
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_وحضرت محمد_تسلیت🍂
🌾 @abalfazleeaam
💓نبض عشق💓
#پرسش #مهارتهای_انتخاب_همسر ❓پسری ۳۱ ساله هستم؛ امّا نمیتوانم همسرم را انتخاب کنم. چه کار باید بک
#پرسش
#مهارتهای_انتخاب_همسر
2⃣وابسته کردن #تصمیم به رضایت دیگران
📛برخی در #تصمیمگیری، به شدّت روی نظر دیگران حسّاساند. یعنی باید #پدر و مادر و خواهر و برادر و حتّی گاهی دورتر از اینها، عمّه و خاله و ... روی یک گزینه نظر مثبت داشته باشند تا او بتواند آن گزینه را به عنوان همسر مطلوب خود بپذیرند.
🔸#همسر گزینیِ چنین فردی، با دو مانع بزرگ رو به روست:
1⃣تفاوت #سنّی و جنسی او با این افراد
2⃣اختلاف #دیدگاهشان در بارۀ مسائل مختلفی که در ازدواج دخیل است.
⭕️این دو مانع نمیگذارد اینها به راحتی روی یک گزینه #اشتراک نظر پیدا کنند. سلیقۀ آدمها حتّی در یک سن و با یک #جنس، تفاوتهای بسیاری با هم دارد. حالا اگر برخی از این افراد جوان باشند و برخی میانسال و برخی پیر، چه #آشفتهبازاری خواهد شد؟!
✅انسان باید #خودش معیار داشته باشد و تلاش کند با ایجاد رابطۀ رفاقتآمیز با دیگران و #اثبات استقلال شخصیت خود، میزان دخالت دیگران را در #تصمیمگیری به حدّاقل برساند.
❌البتّه دخالت، با مشورت متفاوت است.
⚠️ما باید از #نظرات دیگران استفاده کنیم؛ امّا اگر این مشورت به گونهای باشد که دیگران #تصمیمگیرندۀ ما شوند، تصمیمگیری به شدّت سخت خواهد شد.
🔰در همین جا به همۀ خوانندگان توصیه میکنیم که: بیایید #فرهنگ احترام به نظرات یکدیگر را در خانوادههای خودمان گسترش دهیم.
⁉️چرا خواهر خانواده اصرار دارد #برادرش زنی بگیرد که او بپسندد و مادر هم همین توقّع را دارد؟ و از قضای روزگار، آبِ این مادر و خواهر هم به یک جوی نمیرود!
🚫اگر برادر یا خواهرمان اشتباه میکند و ندانسته در حال افتادن به چاه است، راه نجات او دخالتهایی نیست که او را به #لجاجت بیشتر وا دارد.
❇️ باید با #زبان رفاقت، اشتباه را به او فهماند و اگر از عهدۀ ما بر نیامد، با یک #مشاور و یا بزرگتری که مورد قبول اوست،مسئله را درمیان گذاشت تا او مسئله را حل کند .
ادامه دارد.....
📚نیمه دیگرم، کتاب اول،ص ۱۱۹
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#ازدواج
#محسن_عباس_ولدی
💓 @nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #نوزده فقط تماشایم میکرد... با
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #بیست
نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود..
و به هر قیمتی تنها #سقوط_نظام_سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش #ترسیدم.😥
درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت..😣و دلم میخواست فقط به خانه برگردم..
که دوباره صورت روشن 🌸آن جوان🌸 از میان پرده پیدا شد.
مشخص بود تمام راه را دویده🏃♂ که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد...
با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان🧕 وارد شود..
و #خودش همچنان اطراف را #میپائید مبادا کسی سر برسد...
زن پیراهنی سرمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود،کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد
_من سمیه هستم، زنداداش 🌸مصطفی🌸. اومدم شما رو ببرم خونه مون.
سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید
_یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!😊
من و سعد🔥هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را #انداخت تا من #راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با
_✨بسم الله.. ✨
شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند..و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت😖 و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم...
از درد و حالت تهوع لحظه ای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر ✨یاالله ✨پیراهن سرمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو #شبیه هم شویم.
از پرده که بیرون رفتیم، 🌸مصطفی🌸 جلو افتاد...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #سی_وشش _.... هم رو جاده دمشق
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_وهفت
طعم عشقش را قبلاً چشیده..
و میدیدم از آن عشق جز آتشی🔥 باقی نمانده که #بیرحمانه دلم را میسوزاند..
دیگر برای من هم جز #تنفر و #وحشت هیچ حسی نمانده و #فقط_ازترس، #تسلیم وحشی گری اش شده بودم..😥😥
که میدانستم دست از پا خطا کنم🌸 مثل مصطفی🌸 مرا هم خواهد کشت.😢😰
شش ماه زندانی این خانه شدم..
و #بدون_خبر از دنیا، تنها 🔥سعد🔥 را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت.. و من از غصه در این غربت ذره ذره آب میشدم...😥😢
اجازه نمیداد حتی با همراهی اش از خانه خارج شوم،..
تماشای مناظر سبز داریا #فقط با حضور #خودش در کنار پنجره 😐😒ممکن بود
و بیشتر #شبیه_کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید..
و حتی اگر با #نگاهم شکایت میکردم دیوانه وار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد😭 مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم.😞😭
داریا هر جمعه ضد حکومت اسدتظاهرات میشد،..
سعد تا نیمه شب به خانه برنمیگشت..
و #غربت و #تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره ها میجنگیدم..
بلکه راه فراری پیدا کنم..
و آخر حریف آهن و میله های مفتولی نمیشدم..
که دوباره در گرداب گریه😞😭 فرو میرفتم...
دلم دامن مادرم را میخواست،..😢
صبوری پدر..😢
و مهربانی بی منت برادرم که همیشه حمایتم میکردند..😢
و خبر نداشتند #زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند..
و من هم #خبرنداشتم سعد برایم چه خوابی دیده...😞😞
که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت...
اولین باران☔️🍂 پاییز خیسش کرده..
و بیش از سرما #ترسی تنش را لرزانده بود..
که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
#عاشقانه
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوچهل_وسه از این همه شجاعت ب
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوچهل_وچهار
دلمان را زیر و رو کرده بود...
#محافظت_ازحرم حضرت سکینه(س) در داریا با حزبالله لبنان😍✨ بود..
و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای حزبالله به زیارت برویم...☺️✨💚💞😍
فاطمه در آغوش من👧🏻 و زهرا روی پای مصطفی👶🏻 نشسته بود..
و میدیدم قلب نگاهش برای حرم حضرت سکینه(س) میلرزد..✨💚
تا لحظه ای که وارد داریا شدیم...
از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده😢 و از حرم حضرت سکینه(س) فقط دو گلدسته شکسته😥😢 که تمام حرم را به خمپاره بسته.. و همه دیوارها روی هم ریخته بود...
با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده اند.. 😢😥
و مصطفی دیگر نمیخواست..
آن صحنه را ببیند که ورودی حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد
_میشه برگردیم؟😢😠
و او از داخل حرم باخبر بود..
که با متانت خندید😊😁 و رندانه پاسخ داد
_حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟😊🕌
دیدن حرمی که به ظلم تکفیری ها زیر و رو شده بود،طاقتش را تمام کرده..و دیگر نفسی برایش نمانده بود..
که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست
_نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر آوردن!😢😠✋
و جوان لبنانی😊 #معجزه این #حرم را به چشم دیده بود که امیرالمؤمنین(ع) را به ضمانت گرفت
_جوونای #شیعه و #سنی #تاآخرین نفس از این حرم #دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، امام علی(ع) #خودش از حرم دخترش دفاع کرد!😊✨✌️
و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد.. که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد..
تا #دست_حیدری امیرالمؤمنین(ع)💪را به چشم خود ببینیم...
بر اثر اصابت خمپاره ای،...
گنبد از کمر شکسته و با همه میله های مفتولی و لایههای بتنی روی ضریح سقوط کرده بود،..😧😧😧
طوری که تکفیری ها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده.. 😍😧و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه(ع) نرسیده بود...
مصطفی شب های زیادی از این حرم دفاع کرده..
و عشقش را هم #مدیون حضرت سکینه (س) میدانست...
که همان پای گنبد نشست..
و با بغضی که گلوگیرش شده بود،😍😢 رو به من زمزمه کرد
_میای تا #بازسازی_کامل این حرم داریا بمونیم بعد برگردیم زینبیه؟😍😢
دست هر دو دخترم در دستم بود،..
دلم از عشق حضرت زینب (س) و حضرت سکینه (س) میتپید.. 💚✨🕌🕌✨
و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود..
که عاشقانه شهادت دادم
_اینجا میمونیم😍 و به کوری چشم داعش و بقیه تکفیری ها این #حرم رو #دوباره_میسازیم ان شاالله!😍💞💚✨🕌😢
💞پایان💞
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH