eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.3هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
3.3هزار ویدیو
42 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
به تو ای عشق می دانی همه نامرد می گویند؟! وَ گاهی بهترین بیماری یک فرد می گویند... نترس از آتش نفرین این عاشق جماعت که... به داغ سینه های خسته،آه سرد می گویند! تو را از دست دادم،گرچه عاشق های بسیاری به حال آدمِ دلتنگ،دستآورد می گویند! همان هایی که عشقت را به رنگ دیگری دیدند، به قرمز سبز گفتند و به آبی زرد می گویند! چنان علم پزشکی را بهم زد چشمهایت که روان کاوان به چشمانت،علاج درد می گویند! تو دورِ یار می گردی،و من دورِ تو می گردم به تو ،توریستِ جنتلمن، به من ولگرد می گویند! پریشان گشته می فهمد،چرا دارند همواره تمامِ کائنات امشب،به تو "برگرد" می گویند...
تا چند به گِرد خود شتاب ای ساعت؟! گِردِ سرِ خسته کم بتاب ای ساعت!! خواب است سرانجام همه بیداران... کم پلک بزن ، دگر بخواب ای ساعت...
دلتنگ هستم و بدنم داد می زند گلهای روی پیرهنم داد می زند تشنه شدم هوای تو را در سراب مرگ حالا پیاله های تنم داد می زند مردم به ساعتی که تو را خاک کرده اند بالای قبر تو کفنم داد می زند گفتم زمانه میگذرد نه درست نیست تو رفته ای و من دهنم داد می زند شاعر شدم که شعر بگویم برای تو دیدی که شاعرت شدنم داد می زند تو سرزمین کامل من بودی و هنوز من صفر مرزی وطنم داد می زند ای کاش تا دوباره ببینم تو را که من مثل اویس ام و قَرَن ام داد می زند
گل به تن کرده ایی و لهجه ی بلبل داری توی باغ دهنت سوسن وسنبل داری شکر از نای تو دارد صفت شیرینی در هوای نفست رایحه ی مُل داری بر دو ابروی فریبای به هم پیوسته عاشقان را به صراط الغزلت پُل داری رحمت منتشری...جاذبه ی مانایی تو به مضمون بقا مُهرِتکامل دا ری قدکشیدی ولب عرش اقامت کردی قبله ایی روبه خدا شوقِ تمایل داری باغ رضوان شده این شعر و تو در هر بیتش دست هر قافیه یک شاخه گِلایُل داری
حرف از تو زیاد است، ولی باور نه داریم به دل هوای تو ، در سر نه عمریست که سربار تو‌ایم آقا جان سرباز و مدافعین این سنگـر، نه
شبها مانند شاپرک ..؛ آنقدر دورِ خاطراتت می گردم تا بالاخره یک جایی ؛ حوالی تو خوابم ببرد ..
پس از هر گریه می خندم،غمم جا مانده در شادی اگر این است دل بستن،ندارد هیچ ایرادی! بگو از آن نگاهی که... از آن لبخند خوبی که... از آن روزی که بعد از آن،به یاد من نیفتادی! زمانی که دو دستم را رها کردی،نفهمیدی صداقت را،وفا را ،عشق را از دست می دادی! تمام شهر می داند،که از مردن نمی ترسم از آن لحظه که حکمش را برای من فرستادی! بیا یکبار در عمرت،هر آن طوری که می خواهی مجازاتم بکن،حتی اسیرم کن در آزادی...! و من این گوشه ی دنیا،هزاران بار جان دادم همان شب ها که قلبت را به یار تازه می دادی!!! خیابانِ رسیدن را ،نشانت میدهم روزی ولی ای عشق می دانم،تو بی مقصدتر از بادی!
مرا دردی به جان آمد که ؛ پنهانی نمی ماند میان استخوان ؛ زخمِ گرانجانی نمی ماند صبوری می کنم بر دل فراق سینه سوزت را تو را می بارم از چشمی که بارانی نمی ماند چه اصراری به ماندن ها که باید رفت از تن ها به تن  مرغ نفس جانا تو  میدانی نمی ماند به نیشابور چشم من اگرچه  گوهرِ نابی ولی خاتم به انگشت سلیمانی نمی ماند به روی شانه می ریزی چنین بخت سیاهم را و می دانم که می دانی پریشانی نمی ماند مرا پرپر مکن  ای گل  که عمر عیش کوتاه است به خاک این جهان  جانا گلستانی نمی ماند عزیز مصر می بیند به کابوسی که تعبیرش کمی و کاستی ها در فراوانی نمی ماند صبوری کن  به موجِ غم که بار قطره ای حتی به‌روی دوشِ این دریای طوفانی نمی ماند
گل کرد به لب ، دوباره نام عرفه سرمست شدم ز وصل جام عرفه لبریز گناه بودم و خالق من؛ بخشید مرا به احترام عرفه... مِنَ الذُّنوبِ ذُنوبٌ لاتُغفَرُ إلّا بِعَرَفَاتٍ برخی از گناهان جز در عرفات بخشوده نمی‏شوند امیرالمومنین،علی علیه السلام «دعائم الاسلام ، ج 1 ، ص294»
من گم شده ام؛ خسته ز پا افتادم در دستِ تو ای عشق چرا افتادم؟ از شوقِ تو ای ماه ترین رویایم از بس که شدم سر به هوا افتادم
دیوان مولوی ست لبان اناری اش معبد شدست چشم غزال ِخماری اش ریواس های ترش و ملس تازه می شوند از چشمه های بارش ابر بهاری اش سیب و هلوست گونه ی انگور زای او شاتوت بوده رنگ گل گوش واری اش فرعون شده به کاخ زراندود عاشقی افعی زدست زخم فراوان کاری اش طعم لبان فتنه ی او قهوه ی قجر عاشق شدم به طعم لب زهرماری اش . زیتون چشم های غزل واره اش عجیب سبز -آبی است رنگ دو تا رودباری اش صوفی شدم به میکده ی چشم های او پیچک شدم به دور تن حلقه داری اش جبری شدم به قاعده ی عشق بی دلیل جبری که دل سپرده به او اختیاری اش مانده است بر دلم سبدی از ترانه ها مانده است روی دفتر من یادگاری اش هر لحظه در خیال غمش آب می شوم شوری زدست بر دل من افتخاری اش صبر است کار و بار من و حال روزگار من مانده ام کنار غم و سوگواری اش
حالم از دوری تو ،در حال حاضر خوب نیست! خوبم اما ظاهرا این حفظِ ظاهر خوب نیست... برکه بودم،رود بودی ... ما ندانستیم که ارتباط یک غریبه با مسافر،خوب نیست! دکترت بی پرده گفت از یار غمگین دور باش، زندگی دیگر برایت پیشِ شاعر خوب نیست... زخم هایم یک به یک درمان شدند افسوس که حالِ زخمی که نشسته توی خاطر خوب نیست! فاش میگویم که چشمت را پرستیدم ... ولی اعتراف یک مسلمان پیش کافر ، خوب نیست بعد تو این کوچه دیگر،کوچه ی سابق نشد... حال و روز ساکنینش این اواخر خوب نیست!