eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
3هزار ویدیو
40 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
💞💞💍💍💞💞 ✅ چند نكته در باره گفتگوی 🔹1- سوالاتی با جوابهای توضيحی ☘شيوه درست در جلسه خواستگاري ، آن است كه سوالاتي مطرح شود كه اولا انسان را لو ندهد و دوم اينكه پاسخش با بله نخير تمام نشود . 👌👱مثالي براي : پسري عقيده دارد كه حرف اول و آخر را در زندگي بايد خودش بزند ( اين فقط يك مثال است كاري به و غلط بودنش نداريم) اين عقيده را به دو گونه ميتواند مطرح كند الف) من دارم كه مدير خانه است و حرف آخر را او ميزند و دختر در پاسخ يا جوابش بله است يا نخير ب) پسر: به نظر شما مديريت خانه بايد چگونه باشد؟ دختر: بايد بر اساس و مشورت باشد پسر: آمديم و گفتگوي منطقي به نتيجه اي نرسيد ،‌آنوقت چه ؟ دختر : خب بيشتر حرف ميزنيم و با كسي كه قبولش داريم ميكنيم پسر: اگر اين هم جواب نداد ، گاهي هست كه از نظر من حرف خودم درست است و از نظر شما حرف خودتان........ 👌👰 مثالي براي : فرض كنيد دختري از اينكه با فرد نا محرمي گرم بگيرد و خواهرانه بر خورد كند متنفر است . ميتواند به دو گونه مطرح كند الف) من از اينكه همسرم با خواه غريبه يا آشنا باز و گرم برخورد كند متنفرم . ب) به نظر شما با توجه به اينكه معاشرت حكم ميكند كه انسان به گونه اي با ديگران برخورد كند كه او را و بي ادب نخوانند ، يك مرد در روابطش با نامحرم چگونه بايد باشد؟ اگر اين آشنا بود چه ؟ فرقي بين نامحرم آشنا و غريبه هست ؟ نظر شما چيست؟ ☘اگر چند سوال اين چنيني در گفت و گو باشد طرف مقابل است چيزي را كه اعتقاد دارد بيان كند زيرا كه نميداند موضع شما چيست؟ البته اين نوع سوال كردن هم وقت ميبرد ، يعني بايد از قبل سوالها را بر اساس# معيارها تنظيم كرد . .... 💓 @nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #نودوچهار دل کوچک من بال بال می
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و یک نفس نجوا میکرد.. _✨فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِین.✨ و من هنوز نمیدانستم از ترس چه ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند.. که دوباره در این خانه پنهانم کرد... حالا نه ابوالفضل🕊 بود و نه مصطفی🌸 که از ترس اسارت به دست تروریست های ارتش آزاد جانم به لبم رسیده.. و با اشکم به دامن همه ائمه(ع) چنگ میزدم تا معجزهای شود..😭🤲 که درِ خانه به رویمان گشوده شد... مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود...😣😞 خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم،.. حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم.. که نگاهش در هم شکست.. و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی پاسخم آتشش زدم _پیداش کردید؟😥 همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد.. و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری ام نداشت.. که با شرمندگی😞 همین تیرها را بهانه کرد _خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.😞 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت.. و امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که هم مثل به زیر افتاد _اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!😞😓 مادرش با دلواپسی پرسید _وارد داریا شدن؟😨 پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید.. و دلش پیش 💚✨ مانده بود که همانجا روی زمین نشست.. و یک کلمه پاسخ داد _نه هنوز!😞 و حکایت به همینجا ختم نمیشد.. که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم _خونه شیعه های اطراف دمشق رو میزنن تا شن فرار کنن! سپس سرش به سمتم چرخید... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ‍💜 💙 💚 💛 🧡 ❤️ ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ @NABZESHGH