💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
✅ چند نكته در باره گفتگوی #خواستگاری
🔹1- سوالاتی با جوابهای توضيحی
☘شيوه درست #پرسشگري در جلسه خواستگاري ، آن است كه سوالاتي مطرح شود كه اولا #موضع انسان را لو ندهد و دوم اينكه پاسخش با بله نخير تمام نشود .
👌👱مثالي براي #پسر : پسري عقيده دارد كه حرف اول و آخر را در زندگي بايد خودش بزند ( اين فقط يك مثال است كاري به #درست و غلط بودنش نداريم) اين عقيده را به دو گونه ميتواند مطرح كند الف) من #اعتقاد دارم كه مدير خانه #مرد است و حرف آخر را او ميزند و دختر در پاسخ يا جوابش بله است يا نخير ب) پسر: به نظر شما مديريت خانه بايد چگونه باشد؟ دختر: بايد بر اساس #تفاهم و مشورت باشد پسر: آمديم و گفتگوي منطقي به نتيجه اي نرسيد ،آنوقت چه ؟ دختر : خب بيشتر حرف ميزنيم و با كسي كه قبولش داريم #مشاوره ميكنيم پسر: اگر اين هم جواب نداد ، گاهي هست كه از نظر من حرف خودم درست است و از نظر شما حرف خودتان........
👌👰 مثالي براي #دختر : فرض كنيد دختري از اينكه #همسرش با فرد نا محرمي گرم بگيرد و خواهرانه بر خورد كند متنفر است . ميتواند به دو گونه مطرح كند الف) من از اينكه همسرم با #نامحرم خواه غريبه يا آشنا باز و گرم برخورد كند متنفرم . ب) به نظر شما با توجه به اينكه #آداب معاشرت حكم ميكند كه انسان به گونه اي با ديگران برخورد كند كه او را #متحجر و بي ادب نخوانند ، يك مرد در روابطش با نامحرم چگونه بايد باشد؟ اگر اين #نامحرم آشنا بود چه ؟ فرقي بين نامحرم آشنا و غريبه هست ؟ نظر شما چيست؟
☘اگر چند سوال اين چنيني در گفت و گو باشد طرف مقابل #مجبور است چيزي را كه اعتقاد دارد بيان كند زيرا كه نميداند موضع شما چيست؟ البته اين نوع سوال كردن هم وقت ميبرد ، يعني بايد از قبل سوالها را بر اساس# معيارها تنظيم كرد .
#ادامه_دارد....
💓 @nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #نودوچهار دل کوچک من بال بال می
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودوپنج
و یک نفس نجوا میکرد..
_✨فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِین.✨
و من هنوز نمیدانستم از ترس چه #تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند.. که دوباره در این خانه پنهانم کرد...
حالا نه ابوالفضل🕊 بود و نه مصطفی🌸 که از ترس اسارت به دست تروریست های ارتش آزاد جانم به لبم
رسیده..
و با اشکم به دامن همه ائمه(ع) چنگ میزدم تا معجزهای شود..😭🤲
که درِ خانه به رویمان گشوده شد... مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود...😣😞
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم،.. حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم..
که نگاهش در هم شکست..
و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی پاسخم آتشش زدم
_پیداش کردید؟😥
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد.. و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری ام نداشت..
که با شرمندگی😞 همین تیرها را بهانه
کرد
_خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.😞
این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت.. و امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که #لحنش هم مثل #نگاهش به زیر افتاد
_اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!😞😓
مادرش با دلواپسی پرسید
_وارد داریا شدن؟😨
پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید..
و دلش پیش #زینبیه💚✨ مانده بود که همانجا روی زمین نشست..
و یک کلمه پاسخ داد
_نه هنوز!😞
و حکایت به همینجا ختم نمیشد..
که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم
_خونه شیعه های اطراف دمشق رو #آتیش میزنن تا #مجبور شن فرار کنن!
سپس سرش به سمتم چرخید...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
💜
💙
💚
💛
🧡
❤️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
@NABZESHGH