🔹زندگینامەنادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈قسمت: ۱۲۵
از این طرف، به فرمان نصراله میرزای ولیعهد، محمدحسین خان چشمگزکی که به فرمان نادر از داغستان در قفقاز به مشهد اعزام شده بود. برای سرکوبی شورشیان با راهپیمائی سریع بەسوی بلخ حرکت کرد و از این طرف فرماندار بلخ با شدت تمام، از ارگ حکومتی دفاع می کرد و دو طرف با توپ و تفنگ، به زد و خورد مشغول بودند.
چند روزی گذشت. پیروان درویش که منتظر بوزینه شدن مدافعین ارگ حکومتی بودند و از طرفی، هنوز موفق به تسخیر ارگ نشده بودند به امام زاده شاه مردان، نزد درویش آمدند و از او خواستند، دعا کند سربازان حکومتی به جای اینکه به صورت بوزینه درآیند بەصورت گوسفند یا گاو درآیند تا پس از تسخیر ارگ حکومتی، بتوانند از گوشت و پوستشان بهره مند شوند و شکمی هم از عزا درآورند.
درویش که دروغ های خودش را باور کرده بود با مریدان خود به سوی ارگ حکومتی به راه افتاد تا دعائی بخواند. در مسیر راه درویش، پیوسته دعا می کرد و هـو می کشید و پیروانش پیوسته صلوات می فرستادند. مردم شهر پیر و جوان در مقابل او گوسفند و گاو در سر راهش قربانی می کردند و الله اکبر سر می دادند و با فریادهای یا علی مرتضی و یا شاه مردان به پیشواز او می آمدند. شهر دگرگون شده بود و مردم شهر گروه گروه با داس و بیل و تبر و چکش و کلنگ، همانند موجی خروشان بەدنبال درویش بەسوی ارگ به راه افتادند. در همین اثناء محمدحسین خان چشمگزکی به بلخ رسید. حسین خان به فرمان نادر ماموریت داشت درویش را هر طور شده، زنده به چنگ آوَرَد.
حشمت اله خان که از رسیدن محمدحسین خان آگاه شده بود ارگ حکومتی را رها کرد و به مقابله با او پرداخت. جنگ سختی درگرفت. حشمت اله خان که تصور می کرد با دعای درویش روئین تن شده و گلوله و شمشیر بر او اثری ندارد بدون واهمه و ترس، بەهمراه مردم و مریدان درویش بدون واهمه و ترس شمشیر می زد و پیش می راند تا اینکه یکی از سربازان دولتی گلولەای به سینه حشمت اله خان زد.
مردم شهر بدون ترس می جنگیدند و سربازان محمدحسین خان نیز بی رحمانه آنان را می کشتند. سراسر کوچه ها و پشت بام های شهر به میدان جنگی تن به تن و هولناک تبدیل شده بود.
کشته شدن حشمت اله خان که بەعلت دعای درویش و به تصور مردم روئین تن شده و نظر کرده بود و از طرفی پیشروی گام به گام سربازان دولتی و انبوه کشته شدگان و بوزینه نشدن مدافعین ارگ حکومتی، کم کم باعث تزلزل روحیه مردم شد و متوجه شدند هر چه از کرامات درویش شنیده بودند خیال واهی و باطلی بیش نبوده است و گروه گروه خود را تسلیم کردند.
مردم و پیروان درویش که تا واپسین دَم و آخرین لحظه انتظار معجزه و کرامات داشتند او را در حال فرار و مخفی شدن دستگیر کردند و تحویل محمدحسین خان چشمگزکی دادند. محمدحسین خان نیز به فرمان نادر او را در میدان شهر درون قفس بزرگی انداخته و دستور داد تا لحظه مرگ از دادن آب و غذا به وی خودداری کنند.
مردم و مریدان درویش که تا دیروز دست و پای او را می بوسیدند و نیم خورده او را بەعنوان تبرک و معالجه با خود می بردند اینک بەسوی وی آب دهان و سنگ و زباله پرتاب می کردند و به او ناسزا می گفتند. درویش از درون قفس با التماس از ماموران و رهگذران آب و غذا می خواست تا اینکه پس از پنج روز از تشنگی و گرسنگی مرد و لاشه او را به خورد سگان ولگرد دادند و بدین ترتیب، فتنه شهر بلخ که امکان سرایت به دیگر شهرهای افغانستان دور از انتظار نبود به پایان رسید.
پس از فروکش شدن شورش در بلخ به نادر خبر رسید. امام مسقط سیف ابن سلطان (پایتخت عمان فعلی) که توسط نادر به امارت مسقط برگزیده شده بود به تحریک انگلیسی ها سر به شورش و خیانت برداشته و سه کشتی نیروی دریائی ایران را تصرف و تمام ملوانان و سربازان حاضر در کشتی ها را کشته و سه کشتی دیگر را آتش زده و گریخته است.
همزمان سردار لطیف خان نیز که توسط نادر مامور خرید و ساخت و تجهیز و راه اندازی نیروی دریائی ایران و ساخت کشتی های جنگی و توپدار شده بود و پیشرفت های چشمگیری نیز در این زمینه بەدست آورده بود در یک میهمانی، با نوشیدن جامی زهر آلود کشته شد و امورات نیروی دریائی ایران تا مدتی دچار اختلال گردید. ضمن اینکه در این زمان، رفت و آمد کشتی های اروپائی علی الخصوص در میان جزایر شدت یافته و زمزمه هائی پنهانی در میان اهالی جزایر ایرانی خلیج فارس، خبر از وقوع نا آرامی هایی می داد.
#ادامه_دارد.
🔹زندگینامه نادرشاه افشار( پسر شمشیر)
👈قسمت: ۱۲۶
با کشته شدن راز آلود لطیف خان که فرمانده نیروی دریائی ایران بود. دست داشتن انگلیسی ها و هلندی ها در این توطئه دور از انتظار نبود. نادر سردار میر علی خان را مامور سرکوب شورشیان کرد. نیروهای ایران با حملەای غافلگیرانه به آنان همه را حتی کسانی را که تسلیم شده بودند را از دَم تیغ گذراندند و برای جنگ با امام شورشی مسقط (پایتخت عمان فعلی) به آن سو حرکت کردند.
روزی از روزها در طول مسیر سپاهیان ایران به مسقط، شورشی در کشتی رخ داد و عدەای علیه میرعلی خان شورش کرده و او را کشتند و جنازه اش را به دریا انداختند و چندین کشتی دیگر را به غنیمت گرفته و متواری شدند. این اخبار ناگوار به نادر در قفقاز رسید و او نیز بی درنگ سردار محمود تقی خان را برای سرکوبی شورشیان فرستاد.
نادر از رویدادهائی که گاه و بیگاه در خلیج فارس و با توطئه های پنهانی هلندی ها و پرتغالیها و علی الخصوص انگلیسی ها، آگاه بود.
ولی بەعلت نداشتن نیروی دریائی قوی، خشم خود را فرو می بُرد و بەدنبال فرصتی برای تشکیل نیروی دریائی قوی و کارآمد می گشت.
به همین انگیزه به فرانسویان که در آن زمان رفت و آمد چندانی در خلیج فارس نداشتند، روی آورد. ولی نماینده فرانسه بنام لاپورتری اظهار داشت. دولت ما آگاهی چندانی در زمینه کشتی سازی ندارد و نمی تواند خواسته پادشاه ایران را برآوَرَد.
نادر بەناچار یکی از سرداران فدائی و دلیر خود را برای کمک به تقی خان به جزایر خلیج فارس اعزام کرد. این سردار دلیر که از توطئه های اروپائیان آگاه بود. پس از رسیدن به جزیره کیش با فریب و نیرنگ و غافلگیری توانست چند کشتی توپدار و مجهز را از آنها به غنیمت گرفته و با همان کشتی ها بەسوی عمان حرکت کرد و توانست امام سلطان بن مرشد که به تحریک انگلیسی ها علیه حاکم رسمی مسقط، امام سیف ابن سلطان که متمایل به ایران بود را شکست داده و مجدداً عمان را تحت امارت سیف ابن سلطان به ایران بازگرداند. وی در اواخر نبرد زخمی شده بود و پس از مدتی درگذشت و امورات نیروی دریائی به تقی خان واگذار شد.
🔸 به قفقاز نزد نادر بازمی گردیم، که پیروی عدم قبول درخواستِ به رسمیت شناختن مذهب دین شیعه توسط سلطان عثمانی و فتوای شیخ الاسلام وی مبنی بر کافر بودن شیعیان و مباح دانستن خون آنها و ثواب داشتن قتل آنها و حلال بودن ناموسشان، با سپاهی گران و بزرگ بەسوی بغداد حرکت کرد و در طول مسیر شهرهای سامرا، حله، نجف، کربلا، حکه، درماحه و بصره به تصرف سپاه ایران درآمده و در پشت دروازه های بغداد چادر زدند. احمد پاشا فرماندار بغداد که می دانست حریف نادر نیست. وحشت زده جهت تعیین تکلیف نامه ای به دربار عثمانی فرستاد.
نادر نیمی از سپاه را پیرامون بغداد گمارد و با سرعت بەسوی اربیل و موصل و کرکوک و سلیمانیه رفت و پس از جنگ هائی خونین و با تحمیل شکست های پی در پی به عثمانیان شهرهای یاد شده را آن چنان با سرعتی شگفت انگیز به تصرف درآورد که باعث وحشت سلطان عثمانی گردید. دربار عثمانی سراسیمه، محمد افندی را برای صلح و آشتی بەعنوان نماینده تام الاختیار خود به سوی نادر فرستاد و به احمد پاشا فرماندار بغداد نیز پیغام داد تا به هر طریقی که می تواند با وقت کشی منتظر نتایج مذاکرات محمد افندی و نادر بماند و محاصره بغداد را تحمل نماید.
محمد افندی پیام سلطان عثمانی را به این مضمون به نادر رسانید که خلیفه عثمانی از شما خواسته که دست از برادرکشی و محاصره بغداد بردارید و راه صلح و آشتی را در پیش گیرید.
نادر خنده ای کرد و گفت:
" خنده آور است که سلطان شما ما را برادر خطاب می کند. ولی شیخ الاسلام شما ریختن خون ایرانیان را ثوابی بزرگ که مستحق بهشت است می داند."
محمد افندی سخنان نادر را تائید کرد و گفت از شما خواهش می کنم. ابتدا فرمان آتش بس بدهید تا با مذاکره و صحبت های همه جانبه با مفتیان و علمای چهارگانه سنی مذهب (شافعی ، مالکی، حنفی و حنبلی) راهی پیدا کنیم تا هر دو ملت از این جنگهای خونین رهائی و خلاصی یابند.
نادر پیشنهاد محمد افندی را پذیرفت و تا تعیین تکلیف مذاکرات از فرصت پیش آمده استفاده کرد و برای بار دوم برای زیارت بارگاه امام علی ابن ابیطالب(ع) بەسوی نجف حرکت کرد.
در یک فرسنگی نجف، نادر از اسب پیاده شد و تا مرقد مطهر حضرت علی پیاده راه پیمود و پس از زیارت، علمای مذهب شیعه جعفری و دیگر علمای اهل تسنن را دعوت کرد تا با گرد هم آیی و مشورت راهی بیابند تا این مُعضَل همیشگی دنیای اسلام به طریقی حل و فصل شود، با نشست علمای هر دو طرف باز هم کشمکش بر سر حقانیت مذهب شیعه و اهل تسنن آغاز شد.
#ادامه_دارد.
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر )
👈قسمت: ۱۲۷
پس از انجمن علمای شیعه و سنی و مشورت آنان با یکدیگر، نادر نامەای به امپراتوری عثمانی فرستاد. پیشنهاد و خواسته های خود را به شرح ذیل اعلام کرد:
اول- شیعیان از دشنام به بزرگان اهل سنت اجتناب و دوری کنند و مذهب شیعه پنجمین مذهب رسمی فرقه های اسلام به شمار آید.
دوم- شیعیان همانند چهار مذهب اهل تسنن در مکه برای خود جایگاه و رُکنی داشته باشند.
سوم- اسرای جنگی هر دو کشور بدون پرداخت جان بهاء آزاد شوند.
چهارم- هنگام حج همانند چهار مذهب دیگر، از سوی پادشاه ایران سرپرست و امیر الحاج رسمی تعیین شود و هم تراز امیرالحاج های ممالک مصر و شام و توران (آسیای میانه فعلی) و قفقاز و دیگر نقاط دنیای اسلام، محترم و رسمیت داشته باشند.
محمد افندی ماموریت یافت درخواست های نادر را به استانبول برده و تسلیم سلطان عثمانی نماید.
نادر به محمد افندی گوشزد و تاکید کرد در صورتی که امپراتور شما پاسخ مساعد ندهد و هر یک از درخواست های مرا نپذیرد مطمئن باشید، با سربازانم پیشروی خود را در خاک شما دنبال کرده و شخصاً به استانبول خواهم آمد و با شمشیر و تبرزین، حرفم را به کرسی خواهم نشانید.
در کشاکش جنگ های نادر در عراق کنونی، در ایران شخصی بنام "سام" در باکو خود را از فرزندان شاه سلطان حسین صفوی نامید و مدعی تاج و تخت ایران شد و مردم را به شورش فرا خواند. پس از مدتی کار وی بالا گرفت و لزگی ها و داغستانی ها به حمایت از او پرداختند و مجدداً شورشی بزرگ و گسترده در قفقاز به راه افتاد که در نهایت با کوشش سردار فتحعلی خان افشار و سردار عاشورخان پاپالو، این شورش، پس از ریخته شدن خون سربازان و جوانان هر دو طرف نبرد، به پایان رسید.
با پایان یافتن فتنه سام در قفقاز شورش دیگری در شیراز آغاز شد و سردار تقی خان که از سوی نادر برای سرکوبی شورشیان خلیج فارس به آن ناحیه اعزام شده بود با تصرف جزایر و شهرهای ساحلی جنوب، به سمت شیراز حرکت کرده و آن ناحیه را پس از جنگی کوتاه از دست حکمرانان دولتی خارج و بەعنوان پادشاه ایران اعلام استقلال نمود.
نادر با شنیدن این خبر مانند کوه آتشفشان منفجر شد و سردار محمد حسین خان را برای سرکوبی وی اعزام و پس از جنگی چند روزه، تقی خان اسیر و پس از نابینا کردنش وی را نزد نادر فرستادند که بەدستور نادر گردن زده شد.
با خاتمه شورش تقی خان در شیراز، مجدداً خبر شورشی دیگر در گرگان پدید آمد و علت شورش نیز زیاده خواهی و ناپختگی فرماندار آن ناحیه بنام سردار محمد زمان خان که جوانی بسیار جسور و بی باک بود و به انگیزه رشادت های بی نظیرش در میادین جنگی، توسط نادر به فرمانداری گرگان انتخاب شده بود.
علت شورش به قرار ذیل بود:
محمد زمان خان عاشق دختر بسیار زیبائی بنام لیلی که از تیره قاجار شده بود که چند روز بعد قرار بود با جوانی از بستگان خود ازدواج کند.
(قاجارها ایرانی نبودند و از نژاد مغول بودند که پس از هجوم ویرانگر چنگیز خان و پس از آن تیمور لنگ، بەهمراه ترکمانان در استرآباد (گرگان) ساکن شدند. این طایفه پس از به قدرت رسیدن در ایران، بیشترین ضربات را به کشور زدند و در زمان این سلسله بیش از نیمی از سرزمین های ایران که هزاران سال جزو این خاک بود از مام وطن جدا شد.)
محمد زمان خان افرادی را به خواستگاری لیلی فرستاد که بستگان دختر مخالفت کردند. کار به تطمیع و در آخر به تهدید کشیده شد که سودی نبخشید. تا اینکه چند نفر از اطرافیان چاپلوس محمدزمان خان، برای خوش خدمتی بدون اطلاع وی، نامزد بینوای لیلی را پنهانی کشتند تا به خیال خود خدمتی به محمدزمان خان کرده باشند.
لیلی پس از اطلاع قتل نامزدش، خود را کُشت و این واقعه منجر به انفجار قاجارها شد. آنها برای انتقام، نزد بزرگ خود بنام محمدحسن خان قاجار، پدر آغا محمد خان قاجار سرسلسله قاجاریه رفتند تا چاره ای بیندیشند. محمدحسن خان هرگونه تندروی را به صلاح ندانست. ولی در نهایت با توجه به رای اکثریت، با همکاری طایفه یموت که از ترکمانان ساکن در اطراف گرگان بودن، تصمیم به قتل محمدزمان خان گرفتند.
در اندک مدتی شهر به تصرف قاجارها و ترکمانان درآمد و تمام ماموران حکومتی کشته و تکه تکه شدند و اموال مردم شهر نیز توسط ترکمانان غارت شد. محمدزمان خان با سختی موفق به فرار شد و جریان را به نادر که اینک در عراق امروزی بود، گزارش داد.
نادر نیز محمد حسین خان افشار که پدر محمد زمان خان بود را به گرگان فرستاد. قاجارها و ترکمانان دروازه های دژ گرگان را بستند و آماده دفاع شدند. غافل از اینکه بسیاری از مردم شهر که اموالشان به تاراج رفته بود از آنان بیزار بودند.
#ادامه_دارد.
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈قسمت: ۱۲۸
در یک فرصت مناسب، دروازه های شهر توسط مردم گشوده شد و سپاهیان دولتی بەدرون شهر ریختند و پس از زد و خوردی خونین بین دو گروه، شهر به تصرف نیروهای حکومتی درآمد. بسیاری از سران ترکمن و قاجار از ترس نادر یا فرار کردند و یا دست به خودکشی زدند و بدین سان این واقعه تلخ و شورش گسترده به پایان رسید.
مجدد به نزد نادر باز می گردیم که با تصرف سریع شهرهای عثمانی و تقاضای مهلت محمد افندی نماینده تام الاختیار عثمانی مبنی بر مشورت و هماهنگی با دربار امپراتوری پیرامون آتش بس تا تعیین تکلیف نهائی، بی صبرانه منتظر پاسخ آنها بود.
درست در همین روزها شخصی بنام محمد علی رفسنجانی که خود را صفی میرزا می نامید و در عراق زندگی می کرد مدعی شد که از خاندان صفوی است و پادشاهی ایران حق اوست. دربار عثمانی بلافاصله با او بەطور پنهانی ارتباط برقرار کرد و با گرامیداشت و حمایت همه جانبه از او، لشکری بزرگ به فرماندهی احمدپاشا آراسته و در اختیار محمدعلی رفسنجانی (صفی میرزای دروغین) گذاشت و جاسوسانی نیز به شهرهای مختلف ایران بخصوص شهرهای مرزی فرستاد تا با شایعه سازی و جنگ روانی، مبادرت به ایجاد دو دستگی و اختلاف در میان مردم ایران نمایند.
سپاه بزرگ احمدپاشا به طرفداری از صفی میرزای دروغین به سوی شیروان (شهری در آذربایجان فعلی) سرازیر شد. فرماندار شیروان سریعاً پیکی بەسوی نادر که اینک در ابهر بود فرستاد. نادر به پیک فرماندار شیروان گفت: به احمدپاشا و صفی میرزا بگوئید شخصاً برای خیر مقدم و پذیرائی حرکت خواهم کرد و در پی آن بدون لحظه ای درنگ، بەسوی شیروان حرکت کرد.
از سوی دیگر امپراتوری عثمانی گروهی چشمگیر از سربازان عثمانی را با پوشش غیر نظامی و با لباس بازرگان و تاجر به فرماندهی شخصی بنام یوسف پاشا را از طریق قفقاز به ایران فرستاد تا با ایجاد شایعه و طرفداری از سلسله صفویه و صفی میرزا مبادرت به آشوب و دو دستگی در میان مردم نمایند که قبل از ورود به ایران توسط جاسوسان نادر شناسایی و توسط سردار گرجی بنام تهمورث خان قلع و قمع و سرکوب شدند و عده کمی از آنان منجمله یوسف پاشا موفق به فرار شدند. یوسف پاشا که بەخاطر این شکست، روی بازگشت به امپراتوری عثمانی نداشت، خودکشی کرد.
نادر که متوجه شده بود ادعای عثمانیان برای صلح فقط برای وقت کشی و تجدید قواست رو به سرداران خود گفت: باید به بازی های پنهان و آشکار این روباه های مکار، هر چه زودتر پایان دهم. دربار عثمانی که از سرنوشت تلخ یوسف پاشا آگاهی نداشت. منتظر اخبار شورش و نا آرامی، در جای جای ایران بود.
نیروهای ایران با وجود سرمای سخت اسفندماه در قفقاز، شهر نخجوان را تصرف کرده و بەسوی گوگجه رفته و آنجا را متصرف شدند. نادر تنها بیست و چهار ساعت به سپاه خود استراحت داد و سپس بەسوی قارص که بزرگترین مرکز سپاهیان عثمانی بود به راه افتاد. (شهر قارص در حال حاضر در استان ارض روم کردستان ترکیه فعلی قرار دارد)
نادر پس از رسیدن به قارص به سختی بیمار شد و بیماری اش شدت یافت. ولی باز هم از پای ننشست و با تخت روان به پیشروی خود ادامه داد. دربار عثمانی نیز یکی از سرداران آزموده خود بنام احمد پاشا را با ساز و برگ فراوان به مقابل نادر فرستاد.
ناگفته نماند این احمدپاشا با احمد پاشائی که فرماندار بغداد بود، متفاوت و سرداری بسیار دقیق و بی باک و در ضمن، بسیار بی رحم و خونخوار بود که برای پیروزی و تحمیل شرایط خود به دشمن، از انجام هیچ کاری رویگردان نبود.
نادر را هم که بەخوبی می شناسیم. او نیز جنگاوری بود که هر اندازه دشمنش سرسخت تر و تیز چنگ تر بود در جنگ و ستیز با وی، مصمم تر و خستگی ناپذیرتر بود.
#ادامه_دارد.
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمیر)
👈قسمت: ۱۲۹
سپاه احمدپاشا یک سپاه ضربتی بود و ضمن جنگ با نادر امیدوار بود که با توجه به شورش های داخلی در ایران که یوسف پاشا مامور آن بود. نادر را در منگنه قرار دهد. سپاه احمدپاشا زودتر از نادر به میدان جنگ رسید و با استحکام سنگرهای دفاعی و آرایش جنگی، منتظر نادر که با تخت روان بسوی او در حرکت بود - گردید.
در سحرگاهی که نیروهای خسته ایران پس از چند روز راهپیمائی به سنگرهای نیروهای عثمانی رسیدند، احمدپاشا فرصت را غنیمت شمرد و با یورشی همه جانبه، حمله سختی را آغاز کرد. سربازان ایرانی با وجود خستگی در برابر تاخت و تاز ترک ها، به سختی ایستادگی می کردند و با وجود تلفات بیشتر نسبت به دشمن، حتی یک قدم، پا پس نکشیدند و پس از آن که خود را باز یافتند. دست به حملاتی متقابل زدند.
یکایک سربازان ایرانی که از شبیخون احمدپاشا به خشم آمده بودند چنان دیوانەوار و بی باکانه می جنگیدند که گوئی، تنها برای مردن و کشته شدن، این راه دراز را طی کردەاند ، نعرەهای نادر از بالای تخت روان، کم و بیش بەگوش سربازان می رسید و خون آنان را به جوش می آورد.
آواها و فریادهای خیل عظیم سربازان به هیجان آمده ایران چنان رعب انگیز و وحشتناک بود که پشت هر دشمنی را به لرزه می انداخت.
هنگامی که نخستین تیغەهای پرتوی گرما بخش خورشید، بر زمین سرخ رنگ میدان جنگ تابید و از خون های ریخته شده سربازان دو طرف، هنوز بخار بر می خواست، احمدپاشا و سردارانش با شگفتی متوجه شدند در برابر سپاهی پولادین و استوار ایستادەاند که چنانچه به همین منوال ادامه دهند حتی یک سرباز ترک بر جای نخواهد ماند. لذا وحشت زده از سنگرهای خود که در بیرون شهر قارص کنده بودند، بیرون آمده و به درون دژ شهر خزیدند. نادر هنوز از بالای تخت روان نظارەگر میدان جنگ بود و نعرەهایش شنیده می شد.
چند روز بعد پس از عقب نشینی احمدپاشا بدرون دژ، تیرەهای لزگی به فرماندهی احمدجغتائی که با نادر سرِ ستیز و جنگ داشت به پشتیبانی از احمدپاشا، پنهانی از دروازه غربی دژ، وارد شهر شده و آماده دفاع شدند. با گذشت یک هفته، دژ قارص مانند نگین انگشتری به محاصره سپاهیان ایران در آمد.
احمدجغتائی و سرداران همراهش، با مشاهده نیروهای درهم ریخته احمدپاشا، وقتی متوجه شدند نیروهای احمدپاشا فقط در طول چند ساعت از سپاه ایران شکست خوردەاند روحیه خود را باخته و رفته رفته این اندیشه در میان آنان پدید آمد که ما، چرا بەخاطر صفی میرزا باید خود را به کشتن دهیم و اختلاف نادر با عثمانیان چه ارتباطی به ما دارد. این بود که به این نتیجه رسیدند که پنهانی، پیکی به نزد نادر بفرستند و قول دهند که دروازەهای شهر را باز کنند و در مقابل، نادر نیز از گناهان آنان گذشت نماید.
شبی از شب ها که پاسداری از یکی از دروازەهای شهر به عهده لزگیان بود. آرام و بی صدا دروازه شهر گشوده شد و نادر را آگاه ساخته و خود از داخل دژ، به بیرون آمدند.
احمدپاشا که از خیانت لزگی ها آگاه شده بود. بەسرعت دروازه دژ را بست و از نفوذ سپاهیان ایران بەدرون شهر جلوگیری کرد. لزگیان نیز آرام آرام در حال دور شدن از قارص بودند و بەطرف زادگاه خود حرکت می کردند که ناگهان با سپاه نادر مواجه شدند.
نادر که از طایفه لزگی ها بەشدت کینه به دل داشت و خسارات زیادی از آنان دیده بود. دستور داد آنها را تعقیب و بدون هیچ ترحمی بکشند. دستور نادر بەسرعت اجراء و تمامی لزگیان که در تاریکی شب در میان کوه و دشت پراکنده بودند، شربت مرگ نوشیدند.
از آن طرف احمدپاشا که تاکنون در هیچ جنگی شکست نخورده بود و سرداری بد خلق و بد رفتار بود و نام وی در اروپا، لرزه بر اندام هر مدافعی می انداخت و به اصطلاح برگ برنده سلطان عثمانی بود. اینک مانند موشی به تله افتاده بود و از ننگ این شکست، بی حوصله و خشمگین شده بود. شروع به آزار سربازان خود و مردم شهر که از محاصره به تنگ آمده بودند، نمود.
مدت زیادی نگذشته بود که سربازان ترک و مردم عادی شهر که از رفتار احمدپاشا به تنگ آمده بودند از هر فرصتی استفاده می کردند و از شهر می گریختند و تسلیم سپاه ایران می شدند. از طرف دیگر توپخانه ایران نیز به سپاه اصلی ملحق شد و شهر قارص در آستانه دچار شدن به بلائی بزرگ بود. به همین منظور فرماندار شهر بنام احمد افندی بەهمراه تنی چند از بزرگان شهر که متوجه وخامت اوضاع شهر شده بودند نزد احمدپاشا رفته و درخواست کردند نزد نادر رفته و پیشنهاد صلح و آشتی بدهند.
در جلسه فوق، پس از فراز و فرودهائی به این نتیجه رسیدند که احمد افندی برای مذاکره آشتی جویانه به اردوی نادر برود و تقاضای صلح نماید.
#ادامه_دارد.
🔹زندگینامەنادرشاە افشار (پسر شمشیر )
👈قسمت: ۱۳۰
فردای آن روز احمدافندی بەهمراه چند تن از بزرگان به اردوی نادر شتافته و او را که در بستر بیماری بود. مشاهده و درخواست صلح کردند. نادر شرط پذیرش صلح را، تسلیم شدن احمدپاشا و تصرف شهر عنوان کرد. احمد افندی از نادر مهلت خواست تا با ارسال نامەای به دربار عثمانی و کسب تکلیف از آنجا آتش بس بر قرار شود. نادر برآشفت و گفت:
به فرمایش پیامبر اسلام (ص) انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود. یا شهر را تسلیم کنید یا آن را بر سرتان خراب می کنم! بزرگان و ریش سفیدان شهر به پای نادر افتادند و با التماس از او خواهش کردند تا تعیین تکلیف از ناحیه دربار عثمانی از بمباران شهر خودداری نماید. پس از کِش و قوس های فراوان، خواهش بزرگان شهر در نهایت مورد پذیرش نادر قرار گرفت و آتش بس موقت به اجراء درآمد.
با قبول آتش بس توسط نادر، هیئت مذاکره کننده نزد احمدپاشا رفته و با خوشحالی، خبر متارکه موقت جنگ را به احمدپاشا اعلام نمودند. پاشا گفت: من می پنداشتم که چون نادر سخت بیمار است این بار برگ برندەای در دست دارم. ولی دیدم که این گرگ گرسنه، بیماری و تندرستی اش هیچ فرقی ندارد و من دچار اشتباهی بزرگ شدم که این چنین و بی محابا به کسی حمله کردم که توپال عثمان پاشا را شکست داده بود.
با شروع آتش بس، نادر که اندکی بهبود پیدا کرده بود برای یکسره کردن کار لزگیان و داغستانی ها که هر از چند گاهی، به تحریک روس ها و عثمانیان و حمایت های مالی و سخاوتمندانه آنان، سر به شورش بر می داشتند و به پادگانهای مرزی ایران حمله می کردند به سوی آن سامان، حرکت کرد.
نادر که اندکی بیماری اش بهبود پیدا کرده بود و توانسته بود، بر روی اسب بنشیند. علیرغم توصیه اکید پزشکان، بەطور پنهانی بەطوری که احمدپاشا و مدافعین دژ آگاه نشوند، بەهمراه نیمی از سپاهیان خود با راهپیمائی سریع بەسوی داغستان حرکت کرد. (داغستان، شمالی ترین ناحیه قفقاز است که به دریای سیاه و اوکراین دسترسی دارد و در حال حاضر جزء خاک روسهاست)
همانطور که در بخشهای قبل اشاره نمودیم. شیوه راهپیمائی سریع بدین گونه بود که سپاه، بدون توقف برای خوردن و نوشیدن و حتی قضای حاجت توقف نمی کرد و سواران سپاه هر کدام یک یا دو اسب بەهمراه خود داشتند و در طول مسیر برای اینکه اسبها از پای در نیایند. غذای اسبها نیز در طول مسیر نواله بود که بەصورت گلولەهای خمیری آماده شده در خورجین، به آنها خورانده می شد و اسبها احتیاجی به چرا کردن و معطلی ناشی از آن را نداشتند. سرعت حرکت سپاه نادر که با راهپیمائی سریع حرکت می کرد، بەقدری زیاد بود که اغلب از پیک هائی که خبر آمدن دشمن را می دادند زودتر به مقصد می رسیدند و اغلب پیش می آمد که وقتی سپاه ایران حرکت می کرد قبل از اینکه خبر حمله به شهر و مدافعین برسد تا آماده دفاع شوند. بەطور ناگهانی و غیر مترقبه خود را با سپاهی جرار و تا بُنِ دندان مسلح، پشت دروازه های شهرهایشان روبرو می دیدند.
پس از رسیدن به قفقاز، نادر نیروهای خود را به چهار بخش تقسیم کرد و آنها را بەسوی پناهگاههای لزگیان و داغستانیها روانه کرد. قصد نادر آن بود پیش از آنکه بهار فرا برسد و رهبران شورشی و مزدور عثمانی ها و روس ها دوباره سرکشی و شورش نمایند و بلوا و جنجال بپا کنند برای همیشه هرگونه تحرکی را در نطفه خفه کند و سرِ مار را با سنگ بکوبد.
هنگامی که در رفتار و زندگی نادر غور می کنیم. نمی توان از شگفتی خودداری کرد. مردی با پنجاه و هشت سال سن، بیمار و خسته در سرمای جانگداز زمستان قفقاز، راهی طولانی به درازای صدها کیلومتر را با شتاب می پیماید و از قارص خود را به دربند (مرکز داغستان) برساند. به این می ماند که گوئی آسودگی و استراحت باعث رنج نادر می شد.
باری ورود ناگهانی نادر به دربند همه را شگفت زده کرد و برای لزگیان و داغستانی ها غیر قابل باور بود که نادر به یک باره و با این سرعت باور نکردنی به دربند رسیده باشد.
#ادامه_دارد.
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈قسمت: ۱۳۱
سپاهیان چهارگانه نادری، مانند غلتک بەسوی پناهگاههای زمستانی لزگیان و داغستانی ها بەحرکت درآمدند.
دستور نادر به نیروهای چهارگانه بسیار سخت و خشن بود. به فرمان نادر، فرماندهان دستور داشتند این دو تیره مرزنشین را که پیوسته با بیگانگان در ارتباط بودند پس از درهم کوبیدن مدافعان روستاهایشان، آن را با خاک یکسان کنند و هرگونه مقاومتی را بدون هیچ ترحمی، سرکوب نمایند.
داغستانی ها و لزگیان که می پنداشتند در زمستان از حمله و تاخت و تاز نادر در امان هستند. بەقدری تحت فشار قرار گرفتند که بەناچار، پس از دادن تلفات زیاد به چارەجوئی پرداختند.
بەدستور نادر آبادی های مدافعین یکی پس از دیگری درهم کوبیده می شد. سپاهیان نادر، جوانان را می کشتند و زنان و کودکان و پیرمردان لزگی در سرمای سخت قفقاز آواره و سرگردان ویرانه ها می شدند و عفریت سرما، جانشان را می گرفت.
در این تاخت و تازها، شمار فراوانی تفنگ و شمشیر و تجهیزات جنگی و سکەهای طلا که اهدائی روس ها و عثمانیان بود بەدست سپاهیان نادر افتاد.
نادر که با همان حال بیماری، خود فرماندهی یکی از بخش های چهارگانه را برعهده گرفته بود و بەسوی پر جمعیت ترین پناهگاه لزگیان حرکت می کرد و با خشونت و بی رحمی تمام به مدافعین داغستانی و لزگی که کینه شدیدی از آنان داشت حمله ور و آنان را تار و مار می کرد.
کار بر سران شورشیان لحظه به لحظه، سخت و سخت تر می شد تا اینکه از سوی بزرگان و ریش سفیدان منطقه تحت فشار قرار گرفتند.
شش نفر از بزرگان لزگی و داغستانی با پرچم سفید خود را به اردوی نادر رساندند و به پای او افتادند و درخواست عفو و بخشش نمودند.
نادر که بەعلت ضعف حاصل از بیماری، روی صندلی نشسته بود و بالاپوشی پشمی بر روی دوش خود انداخته بود آنان را به حضور پذیرفت و رو به آنان گفت:
"شما خود بهتر می دانید. دشمنان ایران شما را به بهائی اندک خریدەاند و سزای شما که برای خشنودی بیگانگان، به برادران ایرانی و مرزنشین خود حمله می کنید. چیزی جز مرگ نخواهد بود. سران داغستانی و لزگیان با فروتنی درخواست کردند که بەخاطر عدەای مزدور بیگانه، به مردم بی گناه رحم کند و سوگند خوردند و متعهد شدند گذشته ها را تکرار نکنند و پیمان بستند که با پرداخت خراج به دولت ایران، در آینده نیز پیشاهنگ نگهداری و نگهبان مرزهای ایران باشند و به دولت ایران وفادار بمانند.
#ادامه_دارد...
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈قسمت: ۱۳۲
نادر که در اندیشه محاصره شهر قارص در عثمانی بود با سامان یافتن اوضاع داغستان، بی درنگ دستور بازگشت نیروها را صادر و با همان حال بیماری با راهپیمائی سریع بسوی شهر یاد شده حرکت کرد.
سلطان محمودعثمانی که پس از رسیدن پیک احمدپاشا از محاصره شهر بزرگ قارص آگاهی یافته بود با اتلاف وقت و معطل کردن پیک احمدپاشا دستور داد نیروهای کمکی بزرگی با همه گونه ساز و برگ و جنگ افزارهای مجهز به کمک احمدپاشا بشتابند.
این سپاه بسیار بزرگ در دو ستون حرکت کردند. ستون نخست به فرماندهی سپهبد محمدپاشا که از دلاورترین و هوشمندترین سرداران عثمانی بود و ستون دوم نیز به فرماندهی عبداله پاشا که او نیز از نام آوران ارتش عثمانی بود به سوی سپاه نادر حرکت کردند. این سپاه عظیم و مجهز با سرداران برجسته و نامدار دیگری مانند علی پاشا و عثمان پاشا همراهی می شدند. شایان ذکر است این سپاه گران را، بهترین شمشیر زنان و نامدارترین دلاوران همراهی می کردند که در حقیقت امپراتوری عثمانی، بهترین نیروهایش را برای تسویه حساب نهائی بەسوی نادر گسیل می داشت.
ستون یکم مستقیم بەسوی شهر قارص حرکت کرد ولی ستون دوم راهی دیاربکر و موصل شد تا از آنجا به خاک ایران بتازد و پشت سرِ نادر را تصرف و از آنجا با همراهی ستون اول، مانند گاز انبر سپاهیان ایران را از دو سو مورد تهاجم قرار دهند.
خبر این لشکر کشی بزرگ به نادر رسید. نادر بلافاصله به نصراله میرزا دستور داد بی درنگ بەسوی مرزهای غربی ایران حرکت کند و اجازه ندهد پای حتی یک سرباز عثمانی به داخل خاک ایران باز شود. نصراله میرزا که دلاوری و جنگاوری را از پدر به ارث برده بود. در حضور نادر و سرداران لشگر گفت: " اگر روزی شنیدید که عثمانیان از مرز ایران گذشته و پای بەدرون خانه ما گذاشتند. بدانید نصراله میرزا کشته شده است."
نادر با شنیدن این سخن فرزند، با غرور او را در آغوش گرفت و نصراله میرزا بەسوی مرزهای غربی ایران حرکت کرد.
پس از رفتن نصراله میرزا، نادر سرداران خود را فراخواند و گفت: همه شما می دانید که نیروی عظیمی به فرماندهی سپهبد محمدپاشا در حال رسیدن به ما هستند. ما باید به آنان نشان دهیم که هرگز آنان را به حساب نمی آوریم. به همین خاطر قصد دارم دو عروسی بزرگ در همین اردو در کنار شهر قارص برگزار کنم، تا سلطان عثمانی بداند که نادر بیدی نیست که از هر بادی بلرزد.
فردای آن روز به قرار شد. دو تن از دختران بزرگان لزگی که نادر با خود به اردو آورده بود به عقد ازدواجِ پسر سوم خود بنام امامقلی میرزا و برادرزادەاش بنام ابراهیم خان درآیند و بدین ترتیب، مقدمات جشن بزرگی در اردوی نادر برپا شد.
خبر این جشن بزرگ و پایکوبی حاصل از آن، بەگوش سپهبد محمدپاشا رسید. او از این گزارش بسیار شادمان شد و به سرداران خود گفت: اینک بهترین زمان برای وارد آوردن ضربەای دردناک و مرگ آفرین به نادر است، زیرا او و سردارانش در تدارک جشن بزرگ زناشوئی هستند و از آمادگی لازم برخوردار نخواهند بود.
بەدستور سپهبد محمدپاشا، ماشین جنگی ترک ها به استعداد یکصد و پنجاه هزار تن سوارِ تا دندان مسلح بەهمراه چهل هزار تفنگدار پیاده، مانند سیلی بنیان کن بسوی شهر قارص به حرکت درآمدند.
🔸نادر و سپهبد محمدپاشا را در کنار شهر قارص، رها می کنیم و بەدنبال نصراله میرزا می رویم.
همان طور که گفته شد. ستون دوم سپاهیان عثمانی به فرماندهی عبدالله پاشا و دو دستیار جنگ دیدەاش بنام علی بیگ پاشا و عثمان بیک پاشا از طریق دیاربکر و موصل قصد نفوذ به مرزهای ایران و گشودن جبهه دیگری برای حمله از پشت سر به نادر را در دستور کار خود داشتند.
مینورسکی تاریخ نگار روسی، ستون تحت فرماندهی عبداله پاشا را یکصد و ده هزار سوار جنگی و سی هزار تفنگدار پیاده و دویست ارابه توپ دور زن تخمین زده است که با پانزده هزار مرد جنگی از کردهای مخالف نادر به فرماندهی سلطان وردی خان، جمعاً به استعداد یکصد و پنجاه و پنج هزار نفر در مقابل نصراله میرزا صف آرائی کرده بودند.
از این سو، نیروهای نصراله میرزا از سواره نظام و پیاده نظام به سختی به هفتاد و پنج هزار می رسید، که با ده هزار نفر از کردهای موافق سپاه ایران به فرماندهی خان بابا شهرزوری و هشتاد ارابه توپ، پشتیبانی می شد.
دو سپاه در حوالی مراد تپه در حوالی شهر ایروان (پایتخت ارمنستان امروزی) به یکدیگر رسیدند و در مقابل هم به صف آرائی پرداختند به دستور نصراله میرزا، توپخانه ایران در خط مرزی مستقر شد و به فرمانده توپخانه دستور داد در صورت کشته شدن همه ما اگر ترک ها خواستند به مرز نزدیک شوند. همه را زیر خط آتش خود قرار دهند. به گفته دیگر نصراله میرزا هیچ نیروی ذخیره و پشتیبان در پشت سر خود نگذاشت و به...
#ادامه_دارد.
🔹زندگینامەنادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈 قسمت: ۱۳۳
قماری بزرگ دست زد
فردای آن روز 85هزار سوار و پیاده ایرانی در حالی که فریاد یاعلی و یا محمد سر می دادند با نعرەهائی هراس انگیز بەسوی نیروهای عثمانی یورش آوردند.سرعت عمل سپاه ایران به اندازەای سریع بود که درکمتر ازچند دقیقه با سپاهیان ترک در آمیختند بەطوری که توپخانه آنان فلج شد. زیرا نمی توانست خودی را از بیگانه جدا کند و زیر آتش بگیرد
سواران ایرانی چنان مردانه میجنگیدند که باعث تعجب سربازان عثمانی میشد.
نصراله میرزا مانند نادر،در صف مقدم سپاه،دلاورانه شمشیر می زد.
خورشید آرام آرام به بالاترین نقطه در آسمان نزدیک میشد.کم کم نشانەهای ترس و نا امیدی در نیروهای ترک شدت می یافت تا اینکه سرانجام ترکها به ناچار عقب نشستند و رو به گریز نهادند
نصراله میرزا دستور تعقیب فراریان را داد و فرمان داد به هیچ کس رحم نکنند.عده زیادی از فراریان که در دشت پراکنده شده بودند وعده زیادی از آنان زهر تلخ مرگ رانوشیدند.
در این نبرد دویست توپ به غنیمت سپاه ایران درآمد و12هزار نفر از عثمانیان کشته و5هزار نفر به اسارت درآمدند.شمار کشتەهای ایران 2هزار نفر بود.
دوباره به شهر قارص ونزد نادر باز می گردیم.
پیروزی قاطع نصراله میرزا برستون دوم ارتش تا دندان مسلح عثمانی،باعث شادی در اردوی نادر که اینک درتدارک جشن ازدواج بود،گردید.از آن طرف ستون یکم ارتش سپهبد محمدپاشا به دو فرسنگی اردوی نادر رسید ودر دامنه کوه شروع به سنگربندی واستقرار توپخانه و آرایش جنگی نمودند.
نادر که درظاهر مشغول برگزاری مراسم جشن عروسی پسر و برادرزادەاش بود و در باطن لشکر محمدپاشا را زیر نظر داشت ونظارەگر فعالیت های عثمانیها بود.
محمدپاشا که سرگرم ساختن استحکامات نظامی بود.نتوانست این جشن را برهم بزند.
با طلوع سپیدەدم صبح روز بعد، اکنون نوبت نادر بود که از ساختن استحکامات جنگی محمدپاشا پیشگیری نماید.این بود که دستور تاخت و تاز صادر نمود و با توجه به اینکه بیماری اش تا حدودی کاهش یافته بود.سوار بر اسب بەسوی دشمن شتافت و در جنگ پیش دستی کرد،زیرا میدانست هر چه برسنگرهای نیروهای عثمانی افزوده شود ازموقعیت بهتری برخوردار می شدند که باحمله زودهنگام نادرسنگربندی آنان کامل نشد.
دلاوران ایرانی،با حملات برق آسا به خط مقدم جبهه تاختند.از آن طرف ترکها نیز که از شجاعت سربازان ایرانی در شِگِفت بودند.برای انتقام شکست های قبلی،دست به دفاع زدند و بی محابا با سپاهیان ایران در آویختند وجنگ با شدتی هراس آور رخ می نمود.
امواج 150هزار نفره سپاهیان عثمانی پی در پی درصفهای منظم به خط مقدم جبهه اعزام می شدند.
بەطور متوسط دربرابر هر ایرانی که درخون خود غوطەور میشد.سه یاچهار مرد جنگی ترک در خون خود در میغلتید.
در این هنگامه دلهرەانگیز که خاک و خون به هم در آمیخته و گرد و غبار و دود،فضا را تیره و تار کرده و آوای شیهه اسبها و چکاچک شمشیرها و تبرزین ها و غرش تفنگها،کوه و دشت و بیابان را تکان می داد.گه گاه فریادهای تندر آسای نادر به گوش می رسید،که با ندای الله اکبر فرمان می داد هیچ کس یک گام عقب ننشیند وفقط به پیش بروند.این فریادها باعث حملات بی امان نیروهای ایرانی باجسارت مثال زدنی میگردید.
روز هنوز به نیمه نرسیده بود که دامنه کوه و دشت، پوشیده از پیکرهای بی جان و زخمی سربازان ایرانی و ترک شده بود.
در همین حال بەدستور نادر20هزار نفر از نیروهای گارد ویژه،با عبور از روی پیکرهای بی جان و نیمەجان دوست و دشمن،به مصاف نیروهای محمدپاشا شتافتند.
شدت حمله و سرعت عمل این نیروها بەقدری شدید و کمرشکن بود که روحیه ترکها را متزلزل نمود و پراکندگی چشمگیری در صفوف آنان پدیدار شد.
محمدپاشا که از بلندی به وسیله افسران خود،میدان جنگ را اداره میکرد از این همه دلاوری سربازان ایرانی مات شده و باور نمیکرد.نیروئی چنین اندک،چنان توان ونیروی کوبندەای داشته باشد.او به افسری که درآن هنگام نزدش بود،گفت:آدمهای عادی و طبیعی هرگز نمی توانند این چنین بی باکانه،شمشیر بزنند و اسب بتازند،اینها دیوانەاند.اما او از یک نکته غافل بود که سرباز ایرانی سرداران لشکر را در کنارخود میدید که مانند یک سرباز ساده همانند او می جنگد و شمشیر می زند.زخم می زند و زخم میخورَد.ولی سرداران ترک،از دامنه و ارتفاعات کوهستان و دور از میدان جنگ،سربازانشان را به جنگ می فرستند و روشن است که تفاوت توان جنگی این دو نیرو با هم متفاوت است
در پی حملات 20هزار نفره گارد ویژه نادر، محمدپاشا نیز30هزار نفر از نیروهای تازه نفس خود را به جناح چپ سپاه ایران اعزام کرد. نادر که این چنین دید جناح چپ را با 10هزار نفر پوشش داد و گارد ویژه را از قلب میدان فراخواند و به جناح چپ و رویاروئی با نیروهای تازه نفس گسیل کرد، فرستاد.
#ادامه_دارد.
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈قسمت: ۱۳۴
گارد ویژه نادر مانند گرگ هائی که به گله گوسفندان حمله می بَرَد، به نیروهای عثمانی تاختند و چنان ضرب شستی به آنان نشان دادند که ظرف نیم ساعت نظم و ترتیب آنان را به هم ریخته و گروه گروه به محاصرەای کُشنده، در آمدند و یک به یک طعمه ضربات مرگبار سربازان ایرانی می شدند.
محمدپاشا که متوجه شده بود. اگر جنگ به همین منوال ادامه یابد، جز شکست چیزی بەدست نخواهد آورد. دستور عقب نشینی به سنگرهای از پیش ساخته شده، در چند کیلومتری میدان جنگ و در بیرون شهر قارص را داد.
با فرا رسیدن شب، نادر دستور داد بەصورت نیم دایره، سنگرهای نیروهای عثمانی را محاصره کنند و آنان را بەدقت زیر نظر داشته باشند.
با فرا رسیدن نیمه شب، سپهبد محمد پاشا چند ستون هزار نفره از بهترین سربازان پیاده خود را بەسوی اردوگاه اصلی نادر فرستاد و به فرماندهان خود دستور داد. این ستون های پیاده را از دو سو پشتیبانی کنند و پا به پای آنان پیش بروند و پس از رسیدن به نزدیکی چادر فرماندهی ارتش، با یک شبیخون همه جانبه به سراپرده نادر او را از پای در آورند.
ستون های سپاه ترک، بی آنکه به مانعی برخورد کنند. نزدیک به یک فرسنگ در دل سیاهی شب راه پیمودند و به نزدیک ترین نقطه اردوی اصلی ارتش ایران رسیدند. شادمانی این ستون ها بیش از اندازه بود. زیرا می دیدند با یک فرمان تاخت و تاز در کمتر از چند دقیقه به سراپرده نادر خواهند رسید و کار را تمام خواهند کرد.
ولی این شادمانی بی پایه بود. زیرا آنها نمی دانستند که نادر از نخستین گامی که آنان برداشتەاند، آنها را زیر نظر داشته و به نگهبانان دستور داده خود را کنار بکشند و اجازه دهند راه برای آنان باز باشد، تا پیشروی کنند.
در حقیقت ستونهای اعزامی دشمن و پشتیبانان آنان نمی دانستند، با پای خود بەسوی کشتارگاه می روند.
هنگامی که سربازان به 300متری چادر نادر رسیدند. پیکی به نزد محمدپاشا فرستادند. او که از این پیشروی شگفت انگیز آگاه شد. به اندیشه فرو رفت و با خود گفت: که محال است. نادر تا این اندازه بی احتیاط باشد که نیروهای دشمن تا 300متری چادرش رفته باشند و او غافل بماند. این بود که به پیک دستور داد به فرمانده نیروهای یاد شده بگوید، اندکی عقب نشینی کنند تا با اعزام سربازان پشتیبان و بررسی بیشتر، منتظر فرمان بعدی بمانند تا اگر دام باشد. بتوان از آن بیرون بیایند.
ولی دیگر دیر شده بود و پیش از آنکه پیک برسد. پلنگ تیز چنگ ایران به سواران خود فرمان داد که مانند تندآبی خروشان و بنیان کن، به تک و تاخت بپردازند.
جنگی کور و هراس آور در دل سیاهی شب درگرفت. بەدستور نادر برای اینکه سربازان ایرانی آسیب نبینند و خودی ها یکدیگر را نکشند یا بەدست دوستان خود زخم بر ندارند. پیوسته باید نعره بزنند و با فریاد یا علی و یا محمد بگویند.
این کار دو سود داشت. یکی اینکه سربازان ایرانی یکدیگر را می شناختند و دوم آنکه فریاد همزمان هزاران سرباز ایرانی، وحشتی عظیم در دل دشمن می انداخت. جنگ به سختی مغلوبه شد و عده زیادی از سربازان دشمن که در دام افتاده بودند زهر تلخ مرگ را نوشیدند و عده ای دیگر به سختی عقب نشستند.
نادر دستور داد فراریان را تعقیب کرده و امان ندهند تا خود را به سنگرهایشان برسانند. سواران ایرانی در تاریکی شب بەدنبال سپاهیان دشمن تاختند و در پی آن بسیاری از آنان حتی از سنگرهای عثمانیان گذشتند و آنجا را به تصرف خود در آوردند. سربازان جان به در برده عثمانی به شهر قارص رفته و در دژ پناه گرفتند.
سپیدەدم روز دوم نبرد، سپهسالار ترک که نامش در اروپا، لرزه بر اندام جنگاوران آن سامان می انداخت، پی برد که نه در روز و نه در شب نمی تواند بر این اعجوبه نظامی پیروز شود و لکه ننگی در تاریخ افتخارات گذشته اش توسط نادر بر پیشانی پر چین و چروکش، نقش بسته است.
محمد پاشا که در دلاوری و بی باکی یکی از آزمودەترین سرداران عثمانی بود. اکنون که مزه و طعم تلخ حقارت آمیزترین شکست ها را بەدست این نابغه دوران چشیده بود. اکنون که کاخ آرزوهایش را ویران می دید و در حلقه محاصره نادر افتاده بود. نمی دانست چگونه خود را رها کند؟ و پاسخ سلطان عثمانی را چه بدهد. او که عمری را با سرافرازی در میادین مختلف جنگیده بود و اینک غرورش پایمال گردیده بود تاب نیاورد و از غصه و اندوه زیاد دِق کرد و مُرد!
شایان ذکر است که سرعت عمل نادر در پیش دستی کردن در شروع جنگ، باعث شد که توپخانه عثمانیان حتی فرصت شلیک یک گلوله نیز پیدا نکند و ارزش جنگی آن از دست رفت.
#ادامه_دارد.
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈قسمت: ۱۳۵
با مرگ سپهبد محمدپاشا که ستون استواری در ارتش عثمانی بود.هرج و مرج در میان نیروهای ترک به اوج خود رسید و جنجال و هیاهوی زیادی پیرامون جانشینی وی درگرفت. از این سو نادر که از مرگ محمدپاشا آگاه شده بود، از بلاتکلیفی لشکر دشمن استفاده کرد و دستور آمادەباش جنگی صادر کرد و در پی آن مانند اخگری سوزان، بەسوی سنگرهای ترک ها که در اطراف شهر قارص احداث شده بود.حمله برد.
هنوز ساعتی از این حملات نگذشته بود که همه توپخانه اردوگاه به تصرف سپاه ایران درآمد و بسیاری از سربازان عثمانی یا کشته شدند و یا به اسارت درآمدند و یا بەدرون دژ شهر قارص پناه بردند
نادر که از خدعه و نیرنگ های چندین باره عثمانیان دل پُری داشت به گارد ویژه خود دستور داد با بی رحمی و سنگدلی تمام به هیچ کس رحم نکنند و همه را از دَمِ تیغ بگذرانند.
او بەخوبی می دانست،این مار زخم خورده به محض اینکه فرصتی بیابد دوباره سر از سوراخ خود بیرون می آوَرَد و نیش زهرآگین خود را بر پیکر میهن ما فرو می کند.این بود که دستور شدت عمل علیه آنان صادر نمود.
در این جنگ دوازده هزار سپاهی ترک کشته و بیش از پنج هزار نفر افسر و سرباز ترک به اسارت ایران درآمد و تمام ساز و برگ جنگی نیز به غنیمت گرفته شد و بدین ترتیب شیرازەی ارتش مجهز و پر ساز و برگ عثمانی که تا دروازەهای وین(پایتخت اتریش)پیشروی کرده بود و نامش لرزه بر اندام اروپائیان و روسها می انداخت از هم پاشید و نابود شد.
پس از نابودی ارتش عثمانی،عده زیادی از سربازان آنان درخواست پناهندگی کردند که بەدستور نادر به شهرهای تبریز و تهران اعزام شدند. از آن طرف احمدپاشا،فرماندار شهر قارص بەهمراه احمد افندی و دیگر بزرگان شهر نزد نادر آمدند و با تقدیم کلید شهر از نادر امان خواستند و درحقیقت شهر را تسلیم کردند.
احمد افندی که مردی سالخورده و روشن اندیش بود به نادر گفت:آن گونه که من حس می کنم، اروپائیان و روسها نمی خواهند،میان ایران و عثمانی صلح و دوستی برقرار باشد.من بارها و بارها، سُفرای کشورهای اروپائی را از نزدیک ملاقات کردەام و بەخوبی از تحرکات آنان آگاهم.
نادر به احمد افندی گفت:پس چرا این موارد را به سلطان محمود عثمانی گوشزد نکردید؟
احمد افندی گفت:متاسفانه در دربار ما افرادی هستند که بر سلطان ما نفوذ دارند و مشاوران برجسته او هستند ولی از آن طرف با سفرای بیگانه رفت و آمد و سَر و سِر دارند و به امثال ما نظامیان اجازه ورود به دربار و گفتگو با سلطان محمود را نمی دهند و از سوی دیگر به فرمانداران شهرهای مکه و مدینه و عتبات مقدسه درعراق بەطور پنهانی دستور می دهند که با زائران ایرانی بد رفتاری کنند و آنان را نزد مردم مرتد و کافر معرفی کنند.ولی ما هم می دانیم که این نظرات وفتواهای مذهبی که از طرف مفتی های امپراتوری عثمانی علیه ایرانیان صادر می شود،هیچ پایه و اساس دینی ندارد و صرفاً سیاسی است و روس ها و علی الخصوص اروپائیان در آن دخیل بوده ومحرک اصلی این جنگ های ویرانگر در دربار عثمانی هستند.
🔸(بد نیست خوانندگان ارجمند بدانند که سوگلی بی رقیب امپراتور عثمانی بنام سلطان محمود، بانوئی بسیار زیبا بنام امه دوبوک یوربوری که دختر خاله ژوزفین،همسر ناپلئون بناپارت بود که نفوذ فوق العاده ای بر روی سلطان عثمانی داشت و با سفرای انگلیس و فرانسه و دیگر دولت های غربی روابط پنهانی و مشکوکی داشت
مادام یوربوری در ابتدا توسط نیروی دریائی الجزایری که تحت سلطه امپراتوری عثمانی بودند در نزدیکی سواحل ایتالیا پس از حمله به کشتی فرانسوی وکشتن ملوانان و ناخدای فرانسوی، کشتی را تصرف و زنان و دختران و جوانان حاضر در کشتی را به اسارت خود درآورده و آنان را در بازار برده فروشان فروختند. لکن دوشیزه یوربوری که در آن زمان چهارده ساله و از لحاظ زیبائی،یگانه عصر خود بود را بەعنوان بخشی از باج و خراج (مالیات)و بەعنوان تحفه ای گرانقیمت بەعنوان کنیز به پدر سلطان محمود بنام سلطان عبدالحمید،پیشکش کردند که پس از فوت وی،سلطان محمود که شرعاً و قانوناً مجاز به ازدواج و یا بهره مندی از کنیز یا همسر پدرش را نداشت.ضمن ایجاد رابطه ای پنهانی با وی، با توجه به اینکه شدیداً به او وابسته و بەعبارتی عاشق سینه چاک وی بود علیرغم نظرات مشاوران و افراد بانفوذ دربار،از مادام یوربوری تبعیت وحمایت می کرد که با توجه به روابط مادام یوربوری با سفرای غربی و نفوذ بیش از حد او بر سلطان محمود،احتمال هر گونه دسیسه و ایجاد اختلافات قومی و منطقه ای بین ایران و عثمانی دور از انتظار نبود.)
در این اثناء برخی سرداران نادر به وی پیشنهاد دادند، حال که ارتش عثمانی از هم پاشیده، تا استانبول پیشروی کرده و امپراتور عثمانی را به سرنوشت امپراتور هندوستان دچار نماید.
#ادامه_دارد.
🔹زندگینامەی نادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈قسمت: ۱۳۶
از آن طرف سلطان محمود که با شنیدن اخبار ناگوار در میادین مختلف جنگی به راستی خطر سقوط خود را حس کرده بود. به هراس افتاد و سراسیمه با اعزام نمایندگانی به نزد نادر و دادن پیشکش های گرانبها، ضمن قبول شروط نادر، درخواست صلح و متارکه جنگ را نمود و متعهد شد که تا آخر به پیمان صلح وفادار بماند و دست از توطئه و توسعه طلبی در خاک ایران بردارد.
این جنگ ها، آخرین جنگهائی بود که بین ایران و عثمانی رخ داد و مرزهای ایران مجدداً پس از سقوط سلسله صفویه تثبیت شد و حاکمیت ایران بر قفقاز و قسمت هائی از عراق بازگشت و مذهب شیعه در دنیای آن روز که سلطان عثمانی، خلیفه و جانشین پیامبر گرامی اسلام (ص) بود، به رسمیت شناخته شد و بهانەهای امرای محلی اهل تسنن از افغانستان و آسیای میانه (پنج کشور فعلی در شمال خراسان فعلی) گرفته تا قفقاز و عراق و امیرنشین های فعلی خلیج فارس تقریباً برای همیشه تا همین اواخر از میان رفت.
تا اینکه جدیداً همان ترفندهای کهنه، این بار توسط روباه پیر و آمریکا و دیگر دولت های غربی اجراء و بەکار گرفته شد و آش همان آش شد و کاسه نیز همان کاسه.
شایان ذکر است که دولت صفویه با آن همه قدرت و شوکت، طی دویست و بیست و هشت سال سلطنت بر ایران موفق به مشروعیت بخشیدن به مذهب شیعه اثنی عشری و فقه جعفری نشدند و در حقیقت آتش زیر خاکستر سیاست های توسعه طلبانه، به بهانه و تحت لوای دین و مذهب همیشه روشن و آماده انفجار بود.
🔸نگاهی به اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در زمان سلسله افشاریه
در اواخر زندگی نادر شاه افشار، وی که تقریباً تمام عمر خود را در میادین جنگی سپری کرده بود. پس از کور شدن رضاقلی میرزا، خلق و خوی او دگرگون شد و دست به جنایاتی بزرگ و هولناک در نقاط مختلف منجمله قفقاز زد. از طرفی حکام و فرمانداران محلی در غیاب نادر که اغلب در میادین جنگی بود و مردم عادی به وی و مشاوران وی دسترسی نداشتند. شروع به سوء استفاده و دست اندازی به اموال و نوامیس مردم نموده و ظلم و ستم های بیشماری بر مردم و بازرگانان و زمینداران کوچک و بزرگ روا داشتند و عده زیادی را از هستی ساقط کردند. بەطوری که این کج رفتاریها و گزارش های خلاف واقع به نادر و مجازات های هولناک شامل بریدن گوش و بینی و کور کردن و بریدن دست و آتش زدن و قطع سر و اعدام، زمینه ساز شورش هائی کوچک و بزرگ گردید که در آخر منجر به سقوط سلسله افشاریه و روی کار آمدن سلسله قاجاریه، البته پس از کریم خان زند موسس سلسله زندیه گردید.
در قسمتهای قبل سوال شد
که چی شد همان مردم در حمله محمود افغان ظلم را پذیرفتند و در حالی که همان مردم بودند ولی ۱۶ سال بعد تمام متصرفات را پس گرفتند؟
فقط یک چیز افراد از خود گذشته می توانند یک ملت را به اوج عزت برسانند
و نادر نیز تا زمانی که مردمی بود موفق شد و تا زمانی که زیاده خواه نبود و خود در تمام خطرات پیش قدم بود و مثل سایر مردم زندگی می کرد موفق بود.
لازم است، اتحاد و وحدت را مقابل بدخواهان ایران حفظ کنیم.
#ادامه_دارد.