eitaa logo
• رَف •
85 دنبال‌کننده
44 عکس
4 ویدیو
0 فایل
✨خابَ الوافِدونَ علیٰ غَیرِک | ناکام شدند کسانی که بر غیر تو وارد شدند ✨ رَف یعنی طاقچه ✨ چه اهمیت دارد چه راه‌هایی را رفته‌ام؟ نکته قابل عرض کنونی این است که فعلا جایی حوالی هنر و‌ ادبیات مشتاقانه پرسه می‌زنم. ✍️ نعیمه‌السادات کاظمی 🆔 @nsk1223
مشاهده در ایتا
دانلود
🏮🎶 به نظرم رها کردن هم صدا دارد، صدایی شبیه چرخیدن کلید توی قفلی که گیر کرده! کلید را داخل قفل هی تکان میدهی، عقب و‌جلو میکنی نمی چرخد. تا در یک لحظه بالاخره تق کوتاهی و خفه ای میکند و میچرخد. همان تق کوتاه و خفه، همان صدای رها شدن است... 🏮🎶 به نظر شهریار هم قبل سرودن این ابیات یک تق خفه درونی داشته😁 از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن، عقب سر نگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران، وای به حال دگران @naeemehkazemi
Mohammad Noori - Kahkeshane Eshgh 128 (MusicTarin).mp3
6.18M
🏮🎶 اگر شما هم با این آهنگ نوستالژیک خاطره دارید، یعنی کم کم به سن پیامبری نزدیک میشوید😁 خودم که چند وقت دیگر ادعای نبوت هم میکنم😂 آمدی بر بام جان پَر زدی همچو نور بر دیده بِنشاندمت - کهکشان عشق/ محمد نوری - @naeemehkazemi
moein_z_pedarkhande.mp3
6.72M
🏮🎶 پدرخوانده / معین زندی یه روزی قول دادم که نزارم کسی آرامشو از تو بگیره چه خوبه تو نمیبینی که دستم داره آروم به سمت ماشه میره تو این قصه اگه تو شهروندی واسم سخته پدرخونده بمونم نمیخوام که شکستت رو ببینم حالا که ماشه رو من میچکونم نگاه کن حال این شهرو، جنونم دیدنی کرده همه میگن پدر خونده، واسه چی خودزنی کرده نگاه کن مردم از عشقت، نگاه کن صحنه سازی نیست اگه حتی بگن اینکار، تو قانونای بازی نیست کسی که جونشو واسه تو داده میتونه تا ابد خوشبخت باشه می تونه صد دفعه واست بمیره آدم حتی اگه جون سخت باشه دلم میخواست همدست تو باشم نزارم ترس تو قلبت بشینه دلم میخواست این قصه تموم شه یکی نقشا رو از اول بچینه 🏮🎶 تقدیم به دوست داران مافیا😄 @naeemehkazemi
🏮🎶 ماریلا: تو اتاق خواب فقط باید خوابید آنه. آنه: اما باید بشه تو این اتاق، خوابای خوب هم دید. @naeemehkazemi
🏮🎶 از هرچه تصورِ کلیِ ماهویِ انسان است، به شکوهِ تصورِ جزییِ حسیِ کنارِ تو پناه میبرم. - خیلی فیلسوفانه طور - @naeemehkazemi
🏮🎶 به بهانه تمام شدن کتاب «دریادل» سلام آقا رفیعی من که شما را نمیشناختم، اما «دریا دل» را خوانده ام، همین شده بهانه ای برای نوشتنم. ◽️ نمیدانم این اشکهایی که در طول کتاب از چشمهایم میریخت، از دل نازکی این چند روزه ام بود، یا اثری که روایت همسرتان از زندگی مشترکشان با شما داشتند. راستش را بخواهید، همزمان با بچه ها و خانم کتاب من هم منتظر برگشت شما به خانه بودم. صدای در که می آمد، من هم ذوق زده میشدم. وقتی خبر مفقود الاثری شما آمد من هم دل نگران شدم. وقتی در حیاط خانه تان جوش و خروش جعفر را بعد شهادت شما میدیدم، دلم با او میجوشید. میرفتم توی جمع بچه ها، اشکهایشان را پاک میکردم و از اینکه در کودکی باید مرد میشدند، دلم به درد می آمد. در فصل دوم کتاب، همپای روایت همسر صبورتان، انتظار کشیدم. دنبال شما گشتم. دلتنگ شدم و گریه کردم. من هم مثل بچه ها دلتنگ حضورتان در خانه بودم. به این فکر کردم که چطور میتوانم بروم دانشگاه فردوسی مشهد و مزارتان را ببینم.‌ حتی وقتی کتاب را بستم شروع کردم با شما درد و دل کردن. لابد شنیدید دیگر. ◽️ «آقا رفیعی جای شما که خوب است. شما که با وجود هرچیزی که در زندگی تان از سر گذراندید، بالاخره نمره قبولی را در این امتحان چند روزه دنیا گرفتید. خریدنی شدید. خدا خریدار آن متاعی شد که در قلبتان دارید. خوشا به حالتان. برای ماهم دعا کنید که مثل شما حقیقت زندگی دنیا را ببینیم و از مشکلات ظاهری آن عبور کنیم. دعا کن برایمان که امتحان بودن زندگی مان را باور کنیم و موقتی بودنش را. ◽️ میدانید آخر، ما خیلی درگیریم. ما از کاههای این دنیا کوه میسازیم، و کوههای آن طرف را کمتر از کاه می بینیم. ما درگیر کمترینهاییم آقا رفیعی. ما فکر بزرگ کردن خودمان نیستیم. اینقدر که به کوچکهای زندگی فکر کرده ایم، کوچک مانده ایم. با خودمان هم تعارف داریم، خودمان را و نقایصمان را درست نمیبینیم.‌ ما کوریم. شاید کسی نیاز باشد‌که یک روزی ما را با خودمان، آنچیزی که واقعا هستیم، رو به رو کند. ◽️ آقا رفیعی، شما و امثال شما از این دست آدمهایید. شما ماها را با خودمان رو به رو میکنید که بالاخره تعارف را کنار بگذاریم. چه زن باشیم چه مرد. ما تا کجا پای کار خدا هستیم؟ اصلا بنده ی کی هستیم ما؟ در این دنیا چه کاره ایم؟ چقدر در امتحانات خدا که عمدا میگذارد سر راهمان، صبوری میکنیم؟ چقدر برآشفته میشویم؟ تاکجا خدایی میمانیم؟ و چند تا از واکنشهایمان در زندگی دلیل الهی دارد؟ ◽️ میدانید آقا رفیعی، زندگی کردن کنار آدمهایی مثل شما سهل ممتنع است. هم آسان است هم سخت. آسان است، چون درگیر جزییات و گرفتاریهای زودگذرش نمیشوید. میگذرید. اصلا هنر شماها «گذشتن» است. از هرچیزی که بوی این دنیا دارد. به قول خودتان «سخت نگیر، خدا بزرگه» ممتنع و سخت هم هست، چون شما در سیستمی زندگی میکنید که ما با آن غریبه ایم. درکش نمیکنیم.‌ زندگی را آنطور که شما دیده اید، نمی بینیم. ما خیلی خیلی جدی اش گرفتیم. ◽️ البته زندگی کنار امثال شماها نعمت بزرگی هم هست. چون باعث رشد میشود. به قول یک عزیز، کنار هر نعمت بزرگ، یک‌چاه بزرگ هم کنده شده، استفاده کنی میروی بالا، وگرنه لیز میخوری و‌ میروی ته چاه. آقا رفیعی همسر شما از نعمتش استفاده کرد و بالا رفت. این خانم حقیقتا «دریادل» بود، زرنگ بود و کنار شما خودش را با صبر ساخت. مگر نه اینکه عاقبت نیک از آنِ صابران است؟ ◽️ آقا رفیعی برای ماهم دعا کنید که راه و‌چاهمان را در زندگی ببینیم. دنیای بدی است. دنیای جدا کننده ماها از حقیقت زندگی است. شما که جایتان خوب است. شما که حتما صدای ما را از آن بالاها میشنوید. دست ما را هم بگیرید. نمیخواهیم غرق بشویم آقا رفیعی. ◽️ به قول آوینی عزیز، شما که الان در کرانه ابدی و ازلی وجود نشستید، ما قبرستان نشینان عادات سخیف را هم از این منجلاب بیرون بکش. ◽️ من هم یکی مثل تکتم شما، جای دخترتان، هم سن و سالش هم احتمالا هستم. که برایش حتی در نبودتان پدری کردید. چیزی نمیخواهم جز چند تا دعای خوب «دریادل». دیدار به قیامت. یاحق» @naeemehkazemi
• رَف •
#روزانه‌نویسی 🏮🎶 به بهانه تمام شدن کتاب «دریادل» سلام آقا رفیعی من که شما را نمیشناختم، اما «دریا
🏮🎶 باید به این «قبرستان نشینان عادات سخیف» خیلی فکر کرد. چرا قبرستان نشین؟ چرا عادات سخیف؟ ما قبرستان نشین‌چند عادت سخیف هستیم؟! - همه هنر یک شهید جدا کردن ما از دنیاست، از عادتها، قوانین ظاهری، عرفیات، و ساختارهایی که مال این دنیاست و باطنشان رنگی از زندگی ابدی و حقیقی ما ندارد. شهید ساختارشکن است، ساختار ذهن ما را نسبت به چیزی که از زندگی برایمان ساختند، میشکند.‌ شهید اگر روی دنیای ما مهر تایید بزند که شهید نیست - @naeemehkazemi
🏮🎶 به بهانه تمام شدن کتاب «اینک شوکران» ◽️ همیشه وقتی روایتهای زندگی همسران شهدا را میخواندم، یک تکه از دلم میرفت پیش شهید. انگار یک گوشه قلبم یک تابلو جدید میچسباندم با اسم شهید، میگفتم خب بفرمایید، این گوشه هم برای شما. ◽️ اما بعد از خواندن اینک‌شوکران۱، اعتراف میکنم که شهید مدق تنها شهیدی بودند که حتی جرات نزدیک شدن دلی به ایشان را هم پیدا نکردم! ◽️ چون اینقدر که از عشق کامل و سرشار خانم فرشته ملکی به همسرشان در شگفت بودم، به نظرم تنها و‌تنها صاحب شهید فقط خود خانم ملکی است! از آن شهدایی است که حتی در بهشت هم نمیشود نزدیکش شد. برای خودم هم چگونگی اش عجیب است، اما این کتاب و این عشق همسرانه باعث شد با خود شهید هم ارتباط نگیرم! ◽️ انگار یک برچسب درشت روی شهید مدق خورده که «صاحب دارد لطفا از این حوالی عبور نکنید یا نزدیک نشوید» یا همان «ای که از کوچه معشوقه ما میگذری/ برحذر باش که سرمیشکند دیوارش» به زبان حافظ. شبیه این برچسبهای «Don't touch my car» که پشت ماشینها میچسبانند😁 ◽️ این عشق و شوریدگی عاشقانه، واقعا تحت تاثیر قرارم داد. ◽️ یاد حرف آوینی عزیز افتادم که: «اگر بگوییم حب خدا محبتهای دیگر را از بین میبرد درست است، اما درست تر آنست که محبتهای دیگر در سایه حب خدا جان میگیرند و روح پیدا میکنند و انسان سراسر رحمت و محبت میشود، و فاش بگویم هیچ کس جز آنکه دل به خدا سپرده است، رسم دوست داشتن نمیداند...» @gharghe
🏮🎶 در مذمت استغنا ▫️وقتی که خواستم بروم،‌گذاشت که بروم! در را که باز کردم برخلاف تصورم پشت سرم نیامد، نگفت نرو. هیچ.در سکوت نشست و رفتنم را تماشا کرد. نه که فکر کنید اینقدر دوستم داشت که خواست به من آزادی انتخاب بدهد. نه. از این مرام ها ندارد. اصلا هیچ‌کسی را اینقدر دوست ندارد. ▫️مثلا دفعه قبل که خواستم بروم، همانطور چشمهای قهوه ای یخ زده اش را به من دوخت. مثل گارسونی که قهوه سرد برایت سرو‌ میکند و حالت را میگیرد. گفت: «اگه بری دیگه دوستت ندارم. این الان ته تهدید منه» گفتم: «این تهدیده؟! این رو که مامانها به بچه هاشون میگن برای اینکه کار بد نکنن» گفت: «آره دیگه، بچه دوست داشتن مامانشو‌ میخواد.» قهوه اش علاوه بر سرد بودن، تلخ هم بود! لبخند تلخی زدم. ادامه داد: «کسی که بره خودش نمیدونه داره چیو از دست میده» انگار یک سیخ یخی از پایین موازی ستون فقراتم رفت بالا. وابسته تر از آن بودم که دل بکنم و بروم.‌دل دل کردم برای رفتن. ولی آخرش ماندم. ▫️میترسیدم تهدیدش را عملی کند. نمیخواستم اینجور بشود. قاعدتا باید مثل فیلمها من میرفتم و داغم به دلش میماند‌ و تا چند وقت بعد رفتنم خودخوری می‌کرد و شاید هم پیغام و پسغام میفرستاد برای برگشتنم. اما اگر میرفتم و تهدیدش را عملی میکرد، در واقع صورت مسئله پاک شده بود و اصلا چه فایده داشت این رفتن؟! ماندم. ▫️اما اینبار قبل رفتن، زیاد نیاز به دل دل کردن نبود. رفتم و‌هیچ جلوی رفتنم را نگرفت.‌ به نظر در این بین اصلا من مهم نبودم. او «خودش» مهم بود. او باید پرستیده میشد. باید دوست داشته میشد. اگر قرار بود دل بردارم، خب لابد بی سعادتی و بی لیاقتی من بوده است. فی امان الله. کسی را که زور نکردند بماند. ▫️او عاشق «خودش» بود. وگرنه این حجم از بی‌نیازی و استغنا هیچ‌طور دیگری توجیه پذیر نیست. فقط خدا را میشناختم که حق داشت در این حد مستغنی و بی نیاز باشد. حتی خدا هم با همه آن بی نیازی اش، بنده را یهویی ول نمیکند که برود. آن هم بنده ای که اینهمه مدت به پای او بوده، مانده، و به او عشق ورزیده است. نه، چیزی برای از دست دادن نبود. او همین الان هم مرا دوست نداشت. ▫️از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، قرار نبود بگذارم کس دیگری جز خدا برایم خدایی کند. شیر شدم و رفتم. در را که باز کردم، او هم با همان چشمان سرد قهوه ای فقط در سکوت رفتنم را تماشا کرد. - روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو گر بگویم گریه‌ها بر روزگارم می‌کنی وحشی بافقی- @naeemehkazemi
🏮🎶 أللهُم إنی اَعُوذ بِکَ مِن «مذهبی های کت شلواری موقشنگ تحصیل کرده با توهمی از سطح علمی بالا، که دست و پای دینداری شان وسط تار عنکبوت لجنی واقعیت گیر افتاده و هیچ به سمت حقیقت راهی ندارند» - بیهوده دست و‌پا میزنند - @naeemehkazemi
🏮🎶 تازه از خواب بیدار شده، با ناله می آید کنارم. - مامان باز گردنمو بد گذاشتم رو‌ متکا، این‌کنارش داره درد میکنه، (دست گذاشته سمت چپ گردنش) مامان فک کنم این دفه دیگه گردنم خراب شده😁 @naeemehkazemi
🏮🎶 در مذمت بی کله بودن ▫️امروز سرگذشت زندگی قرة العین را میخواندم. خانم فاطمه برغانی قزوینی ملقب به طاهره، اولین زنی که به فرقه بابیت گروید. همانی که بهایی ها هم خیلی رویش مانور میدهند، به عنوان زنی که کشف حجاب کرد و داعیه آزادی زنان داشته. حالا بماند که نصف گفته هایشان را مثل بافتنی بی سر و ته میبافند و قضیه را فمینیستی و هندی طور میکنند، اما حالا از اینها بگذریم، برسیم به اینجا که این خانم هم‌ پدر و هم مادرش مجتهد بودند! و خودش هم تحصیلات علم دین در سطح اجتهاد داشته، آن هم در سن کم. شوهر و پدرشوهرش هم همینطور! تفسیر و فقه و علوم حوزوی و... همه چیز را خوانده بوده. کلی کلاس درس و بحث داشته، هم برای مردان هم برای زنان. به مردان از پشت پرده تدریس میکرده. یک زن با استعداد که پتانسیلش را داشته واقعا یک الگوی خوب برای زنان از او دربیاید! مثلا کسی شبیه مجتهده بانو امین. اما یکهو از بابیت سردرمی آورد! میافتد دنبال علی محمد باب آنهم چطور؟! خوابنما میشود! ▫️یعنی الان من با این بیسوادی ام میدانم که خوابنما شدن حجت بر اثبات هیچ چیز نیست! خوابها خصوصا در مسائل عقیدتی میتوانند انحرافی، خارج شرع، و تحت اثر القائات شیطانی باشند. اصول دین و اعتقاد باید با عقل ثابت بشود و لاغیر. این خانم چطور نمی‌دانسته با آن همه درس خواندن! خلاصه که بابی میشود، کلی برایش تبلیغ میکند و‌ کلی هوادار جمع میکند، خیلی هم رادیکال طور بوده و بی کله، آخرسر دریک مجلسی معروف به «واقعه دشت بدشت» اسلام و احکام اسلام را منسوخ اعلام میکند! و روبنده از رو‌برمیدارد که اسمش را گذاشتند کشف حجاب قرةالعین -در آن موقع مرسوم نبوده- بعلاوه افتضاحات دیگری در دشت بدشت، که باعث میشود طاهره و اعضایی از فرقه بابیت که در آن مجلس حاضر بوده اند، تحت تعقیب قرار بگیرند. ▫️میافتند دنبالش، او هم شروع میکند پنهانی زندگی کردن. از شوهرش هم به علت اختلافات عقیدتی که خیلی وقت پیش از این جدا شده بود. هرچقدر هم شوهر و خانواده اش سعی کردند دست از کارهایش بردارد و سربراه بشود و به شوهرش برگردد، زیر بار نرفت. میگویند در قتل پدر شوهرش- شهید ثالث- که با کارهای او مقابله میکرده شریک بوده. گویی فرمان قتل داده و اصلا دلیل تعقیبش فرمان قتل بوده نه واقعه دشت بدشت. ▫️طاهره موقع اعدام ۳۵ سال داشت و اولین زنی بود که به جرم افساد فی الارض اعدام شد. البته اعدامش هم پنهانی در یک باغ بوده، خفه اش میکنند و جسدش را به یک چاه میاندازند. ▫️پشتم لرزید. واقعا هولناک است. همینجاست که میگویند علم عاقبت به خیری نمی آورد. لامصب جناب ابلیس یکراست هم میرود سراغ دانه درشت ترها، با استعدادترها. هرچقدر آدم دانه درشت تری را بزند، احتمال اینکه به دنبالش جمعیت زیادتری را به گمراهی بکشاند هم زیادتر است. ▫️حالا تصور کنید که امثال اینم خانم به انحراف نمیرفتند و‌در موضع ایمان و‌ حق باقی میماندند. چقدر می‌توانستند در جامعه بانوان آن روزگار تاثیر مثبت بگذارند. ▫️اینها را که خواندم باز رسیدم به گناه مورد علاقه ابلیس یعنی تکبر. امثال این افراد که با استعدادند، توانمندند و نعمت از خدا گرفته اند، مستعد مستکبر شدن هم هستند، خیلی زیاد. راه چاره هم در همان کلمه طلایی یعنی «خلوص» است. ▫️خلاصه که چشمم حسابی ترسیده. خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند که دنیایی است با امتحانات عجیب و غریب... @naeemehkazemi