25.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 احکام آرایش و پیرایش آقایان (دو)
💠 با کارشناسی حجتالاسلام و المسلمین حسین وحیدپور
🔰 از اساتید سطح عالی حوزه علمیه قم و مدیر ستاد ترویج احکام دین.
کاری از جامعه الاحکام
#آموزش_احکام
#احکام_آرایشگری
#قسمت_دوم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
@nafahat1
💠🔸 فضایل حضرت علی(علیه السلام)
🌹انچه همگان در خصوص امیر المومنین (علیه السلام) صاحب امر. و مقسم الامر باید بدانند. 👇
✅ قسمت دوم:
🌹 حدیث معرفة الامام بالنورانيّة 🌹
👈قَوْلُهُ: ﴿وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ﴾ فَمَنْ أَقَامَ وَلَايَتِي فَقَدْ أَقَامَ الصَّلَاةَ،
⚜ و این که: ﴿نماز برپا دارند﴾، پس هر کس ولایت مرا اقامه کند، نماز را برپا داشته است
👈وَ إِقَامَةُ وَلَايَتِي صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ
⚜ و برپا داشتن ولایت من، دشوار و سنگین است
👈لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ (في بحار زيادة: عَبْدٌ) مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ؛
⚜ که تاب آن را ندارد مگر فرشته مقرب یا پیامبر مرسَل یا (بنده) مؤمنى که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده باشد.
👈فَالْمَلَكُ إِذَا لَمْ يَكُنْ مُقَرَّباً لَمْ يَحْتَمِلْهُ،
⚜ پس فرشته اگر مقرَّب نباشد، تاب تحمّل آن را ندارد
👈وَ النَّبِيُّ إِذَا لَمْ يَكُنْ مُرْسَلًا لَمْ يَحْتَمِلْهُ،
⚜ و پیامبر نیز اگر مرسَل نباشد، تاب تحمّل آن را ندارد
👈وَ الْمُؤْمِنُ إِذَا لَمْ يَكُنْ مُمْتَحَناً لَمْ يَحْتَمِلْهُ.
⚜ و مؤمن نیز اگر آزموده نباشد، تاب تحمّل آن را ندارد.
👈قُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي مَنِ الْمُؤْمِنُ، وَ مَا نِهَايَتُهُ، وَ مَا حَدُّهُ حَتَّى أَعْرِفَهُ؟
⚜ گفتم: ای امیر مؤمنان! بفرمایید مؤمن کیست و نهایت او و حدّش چیست تا او را بشناسم؟
👈قَالَ ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ ـ: يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ، قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا أَخَا رَسُولِ اللهِ.
⚜ فرمود: ای ابا عبد الله! گفتم: بله اى برادر رسول خدا.
👈قَالَ: الْمُؤْمِنُ الْمُمْتَحَنُ هُوَ الَّذِي لَا يُرَدُّ مِنْ أَمْرِنَا إِلَيْهِ شَيْءٌ إِلَّا شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِقَبُولِهِ وَ لَمْ يَشُكَّ وَ لَمْ يَرْتَدَّ (في بحار: وَ لَمْ يَرْتَبْ).
⚜ فرمود: مؤمن آزموده شده کسى است که هر چه از امر (امامت) ما به او برسد، خداوند سینه اش را براى پذیرش آن بگشاید و شکّ نکند و مرتدّ نکند و مرتد نشود.
👈اعْلَمْ يَا أَبَا ذَرٍّ، أَنَا عَبْدُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ،
⚜ بدان ابوذر! من بندهی خدا هستم
👈وَ خَلَّفَنِي (في بحار: وَ خَلِيفَتُهُ) عَلَى عِبَادِهِ،
⚜ و مرا بر بندگانش خلیفه قرار داده
👈فَلَا تَجْعَلُونَا أَرْبَاباً وَ قُولُوا فِي فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ؛
⚜ پس ما را ربّ و پروردگار قرار ندهید ولى در فضیلت ما هر چه میخواهید بگوئید
👈فَإِنَّكُمْ لَا تَبْلُغُونَ كُنْهَ مَا فِينَا وَ لَا نِهَايَتَهُ،
⚜ که باز هم به کُنه و نهایت آنچه در ماست نخواهید رسید
👈فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَعْطَانَا أَكْثَرَ (في بحار: أَكْبَرَ) وَ أَعْظَمَ مِمَّا يَصِفُهُ وَاصِفُكُمْ أَوْ يَخْطُرُ عَلَى قَلْبِ أَحَدِكُمْ،
⚜ زیرا خدا بیشتر و بزرگتر از آنچه بتوانید توصیف کنید و یا بر قلب یکى از شما خطور کند، به ما عطا کرده است.
👈فَإِذَا عَرَفْتُمُونَا هَكَذَا فَأَنْتُمُ الْمُؤْمِنُونَ.
⚜ و وقتى ما را اینگونه شناختید، پس مؤمن هستید.
👈قَالَ سَلْمَانُ: قُلْتُ: يَا أَخَا رَسُولِ اللهِ، وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ إِقَامَةُ وَلَايَتِكَ يَا عَلِيُّ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ ـ (في بحار: وَ مَنْ أَقَامَ الصَّلَاةَ أَقَامَ وَلَايَتَكَ)؟
⚜ سلمان گوید که عرض کردم: اى برادر رسول خدا! برپایی نماز، همان برپا داشتن ولایت تو است؟
👈قَالَ: نَعَمْ يَا سَلْمَانُ، تَصْدِيقُ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ: ﴿وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ﴾ (البقرة: 45)،
⚜ فرمود: آرى ای سلمان، و تصدیق آن، این سخن خداوند در کتابش است: ﴿از صبر و نماز کمک بگیرید و آن، سنگین است مگر براى خشوع کنندگان﴾
👈فَالصَّبْرُ رَسُولُ اللهِ’، وَ الصَّلَاةُ إِقَامَةُ وَلَايَتِي،
⚜ پس صبر، رسول خداست و نماز، اقامه ولایت من است.
⏹ پایان قسمت دوم
ادامــــه داردـ....
یــــــا عـــــــ💚ــــــــلـــــــی
#فضایل_حضرت_علی_ع_
#حدیث_معرفه_الامام
#قسمت_دوم
❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣
@nafahat1
💠🔸داستان دل آرام
💟🔸قسمت دوم
پشت در بسته دیگ قلبم امده بود توی دهنم... حس کردم دنیا دور سرم می چرخه... چشمام سیاهی رفت و....!!
چشم که باز کردم عاطفه خانوم رو دیدم داره با دخترش حرف میزنه... عاطفه خانوم همسایه دیوار به دیوار ماست و دخترش چند سالی از من بزرگتره..
تا چشمش به من افتاد گفت:" چی شده اخه تو دختر!!
چکار می کنی با خودت... رفته بودم بانک کار داشتم و بعدش رفتم خریدای خونه رو انجام بدهم که وقتی برگشتم دیدم پشت در خونتون دراز به دراز کف کوچه افتادی... آوردمت خونه مون" همینطور حرف میزد و من دوباره تا در خونه رو شنیدم صدا توی گوشام میپیچید... لعنتی زبونم چرا قفل کرده...!!
نمیتونم بپرسم بابام..؟؟!!
آخه یکی بگه بابام کجاست...!!
چـــــرا هیچکس حرفی از بـــابــــا امــیدم نمیزنه ....!!😔😞
از ترس و وحشتی که در جواب این ســـوالم بشنوم حتی جرأت ندارم خـــــودم سراغ بابام رو بگــــیرم...
ته دلـــم شروع کردم برای گشتن و جـــور کردن یه مــنــاسبتی که بابا خاسته باشه منو غافلگیر کنه...!!
امـــــا عــــمــــو حــــســــیــن هم هیچوقت ســـابـــقــه نداشت این موقع روز بسته باشه.. همـــیشه حتی موقع نـــمــاز هم مغازه رو بــاز میـگذاره تـــا اگ کسی به چیزی نیاز فوری پیدا کرد بقول خودش لنگ نمونه... خودشون مــیــرن داخل مغازه و هرچــی بــخان برمیدارن و بعدا حــسـاب می کنن... فقط دوسال پیش، همون روزی که، بابا امیدم بیمارستان بود، همون روزم عمو حسین نبود ....! و دوباره امروز...!!
تا یاد عمو حسین افتادم،فکری به ذهنم خطور کرد و مثل جن زده 😱ها از جا پریدم... عاطفه خانوم که داشت اب جلوم میزاشت ترسید و یه متر عقب تر پرید..😨 و گفت😡 ..چته خیر ندیده... ترسیدم...!!
امـــا مــن هــنوزم نمیتونستم حرفی بزنـــم و در عرض چند دقیقه خودم رو جلوی در مغازه عموحسین دیــــدم...امـــــا تا قـــفل کتابی مغازه رو دیدم... حس کردم با همون زدن توی ســـرم🤕
تـــازه داشتم فــکــر میکردم کـــلـید یدک خونمون که پیش عموحسین هست رو ازش بـــگـــیــرم و برم توی خـــونـــه کــــه...!! این دیـــگه چـــه وضــعـــیه... آخه باباجان چــــرا با مــــن اینطور میـــکـــنی!! کــــجـــایی پـــــس😭!؟
سرم رو انــداختم پـــایین ...یدفعه چـــشـــمم افتاد به جورابام که کثیف و سیاه شدن....
اینقدر عجـــله و هول کرده بودم که حتی کفش هم پام نــــکـــرده بــودم... با پای برهنه امدم تا سر خیابان...😥 صدای بابا امیدم رو شنیدم که گفت:
"ز تمام بودنی ها، “تو” همین از آن من باش
که به غیر با “تو” بودن، دلم آرزو ندارد!"
خوشحال سرم رو برگرداندم...🤩چشمام برقی زد و به پشت سرم نگاه کردم...امــــا همش فقط صداشه...از خودش خــــبری نیست که نیست...بابا بیا وقتی تو نیستی کسی نیست ..!!هـــیـــچــکـــس!!
از سر ناچاری برگشتم خونه ...امــــا بـــاز منم و یه دره بسته... فکر کردم خوبه از روی دیوار بپرم تو خونه....!! یه نگاهی به دور و برم کردم تا کسی نباشه .... رفتم عقب،عقب و عقب تر ... یدفعه ای دویدم سمت دیوار و.....😰
امـــــا یدفعه داد زدم لعنت به تو جومونگ...
مـــگ میشه لعنتی... مگ جــومـــونگم!! یا فـــیــلم سینماییه...!! دیوار صاف و بلنده...چطوری!!؟؟
رو که برگردوندم یدفعه ای دیدم جلوم، ایستاده و داره می خنده....!!😄
ادامــــــــــه دارد.....
#داستان
#دلآرام
#قسمت_دوم
❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣
@nafahat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🔸 استوری
روایتی ناب از لحظه انفجار و شهادت حاج قاسم به نقل از حجت الاسلام امینی خواه👆
بعد از یک عمر زندگی خالصانه لحظه وصال با امیرالمومنین فوق العاده ست، گوارای وجودت بنده صالح خدا🌹
🔸 ۹ روز تا اولین سالگرد حاج قاسم سلیمانی
هر روز یک قسمت از:
📜 قسمت دوم وصیت نامه آسمانی،
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
پروردگارا! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی
و درک بوسه بر گونههای بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را یعنی مجاهدین و شهدای این راه به من ارزانی داشتی.
خداوندا!ای قادر عزیز وای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع عطر حقیقی اسلام قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بی قراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد.
خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما....
🌸❣🌸❣🌸
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها #وصیت_نامه #قسمت_دوم
🌸🌿🌸🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌸
@nafahat1