eitaa logo
مرکز مردمی نفس سبزوار
336 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
👶ناجی فرزندان سقط👶 طبق آمار😔روزانه حداقل 10 جنین در شهر سبزوار س.ق.ط عمدی می شوند😭 در صورت مواجهه با این موارد با مشاوران ما تماس بگیرید🙏 09389803541 09045158764 09153714155 ادمین👇 @darininurse @drghazanfari شماره کارت 6037997950482761
مشاهده در ایتا
دانلود
36.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣️هر جنینی که متولد میشود ظرفیت تغییر جهان را دارد ... ⬅️حق حیات را از آنها نگیریم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
47.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰داستانی واقعی که زیاد تکرار میشود ⛔️یک تصمیم اشتباه=سالها حسرت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
❌️سقط جنین هر روز زندگی فردی غیرقابل جایگزین را نابود می کند. ⛔️ این بی رحمی باید پایان یابد و برای پایان دادن به آن باید دست به دست هم دهیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 ترمیم سلولهای آسیب دیده مادر توسط جنین در بارداری‌ 🌸اصلا لازم نیست بچه‌ها به دنیا بیایند تا عصای دست مادر خود شوند🌸 دانشمندان موفق به شناسایی سلول‌های بنیادین جنین در اعضای آسیب‌دیده زنان باردار، شامل مغز، کبد، کلیه، ریه و قلب شده اند. جنین، سلول‌های بنیادین خود را برای ترمیم سلولهای آسیب دیده مادر اهدا می‌کند🌱 ... جنین می‌تواند منبع تازه‌ای از سلول‌های بنیادین تولید تا حتی قلب آسیب‌دیده را درمان کند. 👌🏻اثرات مطلوب سلولهاي جنيني بعد از زايمان هم باقي مي‌ماند و سبب بازسازي مي‌شوند. 💔و در نهایت دقیقا زمانی که یک مادر به فرزند خود فکر میکند،جنین او سخاوتمندانه و معصومانه😔به فکر سلامتی و جوانی مادر خود است... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
زن بود مادر بود ایرانی بود بدست جنایت کارترین رژیم تاریخ به شهادت رسید اما روشنفکرانِ مدعیِ حمایت از زن زندگی و آزادی نه غمگین می‌شوند، نه هشتگی میزنن! چرا؟ چون محجبه است... چون شعار احترام به عقاید مختلف شان صرفا وسیله ای برای توجیه اعمال خودشان است! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👶ناجی فرزندان سقط👶 طبق آمار متاسفانه 😔روزانه حداقل 8 جنین در شهر سبزوار س.ق.ط عمدی می شوند😭 اینجا ما یک جمع مردمی هستیم با دغدغه ی نجات جان فرشتگان معصوم الهی👶🏻 از ماما و پزشک و روانشناس و مشاور دینی گرفته تا خیرین و.... 💥 حالا ما چی کار می کنیم ⁉️ ما در این مجموعه به صورت کاملا رایگان به مامانا کمک می کنیم که از تصمیم سقط شون که بدلیل مشکلات مالی ، تحصیلی و... بوده، منصرف بشن☺️ 💥 راستی اسم مجموعه مون رو نگفتم 😉 مرکز مردمی نفس سبزوار 📣 اگر کسی می شناسید که قصد سقط داره، حتما به ما معرفی کنید چون نجات جان یه فرشته کوچولو👶🏻 مثل نجات جان تمام انسان هاست😍 در مجموعه ما کسانی هستند که با مادر منصرف شده از سقط در ارتباطند و برای رفع مشکلاتش تا به دنیا اومدن کوچولوشون تنهاش نمیذارن 😍😍😍 در صورت مواجهه با مشاوران،تماس بگیرید💚🙏. 09389803541 09045158764 09153714155 پیام به ادمین @darininurse @drghazanfari شماره کارت 6037997950482761 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘ 💞✨ مینا دختر ۱۷ ساله ایه که توی ماه ۵ بارداری متوجه بارداریش میشه و مادرش بهش میگه باید سقط کنی چون بچه ی تو ح.ل.ا.ل زاده نیست ... ☘ قسمت 8
سرگذشت مینا قسمت هشتم امشب تولد رامین بود. رامین بابای پولداری داشت. ولی اونم دائم از خونه فراری بود. از اون فراری ها که حیثیت بابای مشهورش رو توی شهر میبره. برای مامان و باباش شرط گذاشته بود: به شرطی برام تولد بگیرین که من هر کدوم از دوستام رو خواستم، دعوت کنم و نگین این خوبه و اون بده! مامان و باباشم قبول کرده بودن! ما همه مون از قشرضعیف بودیم و هر کدوم بیچاره تر از اون یکی! با خانواده های داغون! مجید دیشب اومده بود ما رو برای تولد رامین دعوت کنه که اون اتفاق ها رقم خورد😔 خیلی دوست داشتم تولد یه بچه مایه دار برم ولی ... با چه لباسی! چه کادویی ببرم؟ مگه میشه دست خالی؟! از همگی عذر خواستم و گفتم من امشب نمیتونم بیام ولی بچه ها هیچ بهانه ای رو قبول نمی کردند. به بهانه آماده شدن برای مهمونی، ازشون جدا شدم ولی واقعا نمیدونستم چیکار کنم؟ رفتم خونه و چیزی فاصله نشد که حامد زنگ در خونه رو زد. با دیدن حامد جلو در، میخکوب شدم! حامد به من ابراز علاقه کرد و من مبهوت مونده بودم که چرا باید یکی مثل حامد از یکی مثل من خوشش بیاد؟! دوست داشتم تعارفش کنم بیاد و شرایط خونه ام رو بهش نشون بدم! خونه ای که نه فرش داشت نه ظرف و ظروف و نه هیچ چیز دیگه ای. یه تیکه موکت کوچیک داشت با یه بالش و پتو دوباره یادم اومد که از کار بیکار شدم. حالا چیکار کنم؟ از کجا پول دربیارم که بتونم حداقل شکمم رو سیر کنم! توی حال خودم بودم که حامد منو صدا زد! مینا؟ مینا؟ حواست کجاست؟ برای مهمونی امشب آماده ای؟ حامد و مهمونی؟ اون خیلی کم تو جمع دوستان پارک جمع می شد و الان چی شده که میخواد بیاد؟!🤔 _مگه تو میخوای بری؟ +آره دوست دارم برم. مخصوصا اگر شما هم بیای! _نه من نمیتونم ! +چرا آخه؟ بعد عمری دختر مورد نظرم رو پیدا کردم! خیلی دوست داشتم برم ولی خب شرایط خوبی نداشتم به همین خاطر عذرخواهی کردم. 🌿🌿🌿🌿 اونروز نه به پیامها و زنگ بچه ها جواب دادم و نه زنگ بابام. مثل ماهی دوباره از دستش سرخورده بودم و حتما حسابی کلافه بود. گرچه به نظرم نبودن من رو ترجیح می داد به بودنم🤔 مجید از اینکه ما رو ازکار بیکار کرده بود ناراحت بود و عذاب وجدان داشت و در به در دنبال کار بود برامون. آخرشم موفق شد. البته برای من تونست ولی برای حامد موفق نشد. من توی یک جوراب بافی مشغول شدم و حامد به خاطر اینکه بیکار نباشه کارگری ساختمون میرفت. از صبح تا شب میرفتم سرکار و شب خسته و کوفته می اومدم خونه! رفت و آمدم با بچه ها خیلی کم شده بود ولی با حامد نه! حامد خیلی هوامو داشت و هرچی لازم داشتم سریع برام تهیه می کرد. داشت کم کم نسبت به جنس مرد نظرم عوض می شد. 🍀🍀🍀🍀 حدود یک سال گذشت و من بیشتر با حامد آشنا شدم. اونم مثل من بچه طلاق بود. ولی کمی با من فرق داشت! دوتا خواهر بزرگتر از خودش داشت که گاها حمایتش می کردند. پدرش همسر دوم گرفته بود و عملا حامد و مادرش رو کنار گذاشته بود😒. امتیاز بزرگ حامد نسبت به من، مادرش بود. درسته مامان ایده آلی نبود، ولی در مقایسه با مادر من، یک فرشته بود. بعد از یکسال آشنایی، دیگه وقتش بود باهم میرفتیم زیر یه سقف. من تازه چهارده سالم تموم شده بود و حامد ۲۰ ساله بود. نسبت به ازدواج های الان، ما خیلی بچه سال بودیم ولی ما تصمیم خودمون رو گرفته بودیم! قدم اول باید رضایت والدین رو می گرفتیم😊 اول رفتیم سراغ مامان حامد. اول کمی مقاومت کرد ولی وقتی یکی دو بار با من برخورد داشت مخالفتی نکرد. نفر بعدی، مادر من بود. مادر من توی یکسالی که من از خونه به قول خودشون فرار کرده بودم حتی یکبار هم از تهران نیومد سبزوار به دیدن من😒. مادرم به شدت مخالفت کرد و گفت همین روزا حضوری میام دیدنت و راهنماییت می کنم. تو که نمیخوای به سرنوشت من دچار بشی! میخوای؟ پس هرچی میگم گوش کن! تا حداقل پنج شش سال دیگه فکر ازدواج رو از سرت بیرون کن! سمت بابام هم کی میتونست بره؟ چاره ای نبود. باید یکجوری راضیشون می کردیم؟ ولی چطور؟ این داستان ادامه دارد ... مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا